جدول جو
جدول جو

معنی ثول - جستجوی لغت در جدول جو

ثول
(تَ سَوْوُ)
احمق گردیدن، دیوانه شدن گرفتن، ثولاء شدن گوسفند و آن استرخائی است در اعضای گوسفند یا دیوانگی گوسفند که چون بدو عارض شود تبعیت گوسفندان گذارد و تنها چرد، ثول وعاء، ریختن همه آنچه را که در خنور بود
لغت نامه دهخدا
ثول
(ثَ)
گروه زنبوران عسل. (واحد از لفظ خود ندارد) ، نر از زنبور عسل، خانه زنبوران عسل، شورۀ درخت، نرۀ شتر، غلاف نرۀ شتر. ج، اثوال
لغت نامه دهخدا
ثول
(ثُ)
جمع واژۀ أثول
لغت نامه دهخدا
ثول
گروه زنبوران عسل و بمعنی احمق شدن
تصویری از ثول
تصویر ثول
فرهنگ لغت هوشیار
ثول
((ثَ))
احمق شدن، دیوانه شدن
تصویری از ثول
تصویر ثول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثول
تصویر مثول
به خدمت ایستادن، به حضور آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثولول
تصویر ثولول
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
امرأه نثول، زن که اکثر گوشت پاره پاره در دیگ اندازد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زنی که گوشت را پاره پاره کرده در دیگ اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
موضعی است در خوزستان که ذکر آن در فتوح اسلام آمده است. (معجم البلدان) (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
تأنیث أثول. گوسفند دیوانه
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
بر پای ایستادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). ایستادن و به خدمت ایستادن. (آنندراج) (منتهی الارب). به خدمت پیش ایستادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : قصه به حضرت سلطان بنوشتند و راه وصول به خدمت مثول التماس کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 249). عتبۀ خدمت را به لب استکانت بوسه داد و با اقران و امثال خویش در پیشگاه مثول سر افکندۀ خجلت ایستاد. (مرزبان نامه ص 136) ، (اصطلاح فلسفی) بعضی علم انسان را به اشیاء خارج به مثول یعنی تمثل اشیاء نزد عالم و عاقل میدانند و این نظریه به عقیدۀ محققان فلاسفه مردود است. (از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی) ، به زمین بازدوسیدن. (تاج المصادر بیهقی). به زمین چفسیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، از جای خود افتادن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِثْ وَ ل ل)
مرد گنگلاج فروهشته گوشت، مرد بسیارموی سرو بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سطبر و درشت از مردان، لحیه عثوله، ریش بزرگ انبوه موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ وَل ل)
مرد فروماندۀ سست فروهشته گوشت، گنگلاج، خوشۀ ستبر خرمابن، پارۀ بزرگ از گوشت و از استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
فروگرفتن کسی را بدشنام و قهر و زدن، گردآمدن زنبوران عسل و انبوه شدن آنان. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
دیوانه. (زوزنی). احمق.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اثل. درختان شوره گز
لغت نامه دهخدا
(شِ وَ)
بن گرفتن. استوار شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آبی که از کلیه ها ترابد و در مثانه جمع گردد و بطور طبیعی دفع شود، ادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوم
تصویر ثوم
سیر از گیاهان، دسته دسته هر چیز برنده سیر (خوردنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثور
تصویر ثور
گاو نر، بقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوب
تصویر ثوب
جامه، لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوی
تصویر ثوی
هم آوای غنی مهمانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
فریز پنجه سبزه از گیاهان فریز فرزد نجم. مرغ، گیاهی است ازتیره گندمیان پنجه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجل
تصویر ثجل
کلان شکمی، کلان تهیگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
شگفت شگفت انگیر، زیرک چالاک، دلاور خورویخاز (تمایل آفتاب از میانه آسمان) و یخازیدن خور
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف فلزی یا چرمی که با آن آب از چاه می کشند، طرف آبکشی زنبیلی بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثولول
تصویر ثولول
زگیل آژخ گوشت پاره ای که بر اندام بر آید آزخ زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
فراروی (کوچ)، در پیشگاه بودن، مانند کردن، نمایانی در فرزان بحضور آمدن بخدمت ایستادن: عتبه خدمت را بلب استکانت بوسه داد و با اقران و امثال خویش در پیشگاه مثول سر افکنده خجلت بایستاد، مانند کردن کسی را بکسی تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن بزمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران، بعضی از فلاسفه علم انسان را باشیا خارج به مثول بعنی تمثل اشیا نزد عالم و عاقل تعبیر کنند و این نظریه بعقیده محققان فلاسفه مردود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثولا
تصویر ثولا
دیوانه، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثکل
تصویر ثکل
از دست دادن فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثول
تصویر مثول
((مُ))
به حضور آمدن، به خدمت ایستادن، تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن به زمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طول
تصویر طول
درازا، درازنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اول
تصویر اول
نخست، یکم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قول
تصویر قول
زبان، گفت، پیمان، فرمایش، گفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
گرانی
فرهنگ واژه فارسی سره