جدول جو
جدول جو

معنی ثوابه - جستجوی لغت در جدول جو

ثوابه
(ثَ بَ)
یک ثواب، یکی منج انگبین. یک نحل
لغت نامه دهخدا
ثوابه
(ثَ بَ)
ابوالحسین از آل ثوابه بن یونس. او در قرن چهارم میزیست و با ابن الندیم مؤلف کتاب الفهرست معاصر بود. او راست: کتاب رسائل. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
ثوابه
(ثَ بَ)
درب ثوابه در بغداد است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوابه
تصویر ذوابه
ناصیه، موی بالای پیشانی، موی پیش سر، بلند و بالا از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
پاداش کار خوب و پسندیده در جهان آخرت، کنایه از کار خوب و پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
جامه فروش
فرهنگ فارسی عمید
ستاره هایی که قدما آن ها را ثابت می پنداشتند ولی با چشم مسلح می توان حرکت آن ها را دید
فرهنگ فارسی عمید
(صُوْ وا بَ)
صوابهالقوم، برگزیدگان قوم و خلاصۀ ایشان. (منتهی الارب). لبابهم و خیارهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گزیده از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
نام مبارزی است تورانی که پسر او برته نام داشت. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء). نام پهلوانی ایرانی. (از فهرست ولف) :
ز تخم توابه چو هشتاد وپنج
سواران رزم و نگهدار گنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
شهرکی است در طرف وادی ضروان از سمت جنوب و از آنجا تا صنعاء چهار میل راه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذُ بَ)
ناصیه یا منبت موی بر ناصیه. پیشانی یا رستنگاه موی بر پیشانی، موی بالای پیشانی اسب، گیسو. (دهار). یک لاغ گیسو. گیسوی بافته شده. ضفیره. عقیصه، علاقۀ دستۀ شمشیر. منگوله. ریشه، علاقۀ شمشیر، پارۀ پوست آویزان از مؤخر پالان و کفش و جز آن، شریف و اعلای هر چیزی: یقال ذوابهالعزّ و الشرف. و یقال هؤلاء ذوابه قومهم،ای اشرافهم، ارجمندی. (منتهی الارب).
- ذوابهالنعل، گیسوی کفش.
- ذو ذوابه، ستارۀ دنباله دار. ج، ذوائب
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
پرده و غشاء و پوست نازک. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(وَثْ ثا بَ)
سریعه: فرس وثابه. (اقرب الموارد) ، زن بسیار برجهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بِ)
جمع واژۀ ثابته. تمام ستارگان جز هفت ستارۀ سیاره. ستارگان آرمیده. ستارگان یابانی. ستارگان بیابانی. نجوم ثابته، خلاف سیارات و از آن رو آنان را ثوابت گویند که حرکت آنان در نظر ما یا نامشهود و یا نسبت بسیارات نهایت بطی ٔ باشد. و ثوابت را قدما در چهل وهشت صورت تصویر کرده اند و از آن دوازده بر منطقهالبروج و بیست ویک بر شمال و پانزده بجنوب. و قدما هزاروبیست و دو ستاره در مجموع صور شناخته بودند. ولی طبق تحقیقات منجمین معاصر جمعاً 7600 عدد از ثوابت با چشم دیده میشود ولی در نیمکرۀ شمالی فقط تا 2500 ستارۀ ثابت میتوان دید و تعداد مجموع ثوابت را دومیلیارد دانسته اند.
صورتهای منطقهالبروج: 1- حمل. بره. الکبش. برۀ فلک. برج حمل. 2- ثور. گاو. گاو گردون. برج ثور. گاو فلک. 3- جوزا. توأمان. دوپیکر. برج جوزا. 4- سرطان. خرچنگ. خرچنگ فلک. برج سرطان. 5- اسد. شیر. شیر فلک. برج اسد. شیر سپهر. 6- سنبله. عذراء. خوشه. برج سنبله. خوشۀ سپهر. خوشۀ چرخ. 7- میزان. ترازو. شاهین. برج میزان. ترازوی فلک. شاهین فلک. 8- عقرب. کژدم. برج عقرب. کژدم چرخ. کژدم گردون. کژدم نیلوفری. 9- قوس. رامی. قوس فلک. کمان چرخ. برج قوس. 10- جدی. بزغاله. بزیچۀچرخ. برج جدی. بزغالۀ فلک. 11- دلو. ساکب الماء. برج دلو. 12- حوت. حوتین. ماهی. برج حوت. ماهی سپهر. سمکه.
صورتهای شمالی: 1- دب اصغر. ضواجع. هفت اورنگ کهین. سریر فلک. بنات النعش صغری. 2- دب اکبر. هفت اورنگ مهین. بنات النعش کبری. دختران نعش بزرگ. 3- تنین. اژدهای فلک. التنین. 4- قیقاوس. ملتهب. الاثافی. کیکاوس. قیقاووس. 5- عوّاء. بؤرطیس. حارس. بقار. گاوچران. راعی الشاء. حارس الشمال. صباح. حارس السماء. 6- اکلیل شمالی. فکه. کاسۀ درویشان. قصعهالمساکین. کاسۀ یتیمان. کاسۀ لئیمان. 7- جاثی علی رکبتیه. 8- لورا. شلیاق. کشف. السلحفاه. نسر واقع. چنگ رومی. سلیاق. 9- دجاجه. الدجاجه. ماکیان. اوزالعراقی. الفوارس. (مفاتیح خوارزمی). الطائر. 10- مراءه ذات الکرسی. ذات الکرسی. خداوند کرسی. عرش. منبر. 11- حامل رأس الغول. برساوس. سوار. برشاووش. 12- ممسک العنان. ممسک الاعنه. صاحب المعز. حامل العناق. انیخس. (مفاتیح خوارزمی). القاید. ذوالعنان. گیرندۀ عنان. 13- حوا. 14- حیهالحوا. 15- سهم. تیر. نوک نشابه. السهم. 16- عقاب. العقاب. (صورتین عقاب و سهم را تواماً نسر طائر خوانند). 17- دلفین. الصلیب. 18- فرس اول. قطعهالفرس. 19- فرس ثانی. فرس اعظم. الفرس. 20- المراءه التی لم تر بعلا. ناقه. اندرومیدا. المراءهالمسلسله. 21- مثلث. الاشراط.
صورتهای جنوبی: 1- قیطس. سبعالبحر. 2- جبار. الجبار. 3- نهر. النهر. اریدانوس. 4- ارنب. الأرنب. خرگوش. 5- کلب اکبر. سگ بزرگ. کلب الجبار. شعری العبور. شعرای یمانی. 6- کلب مقدم. کلب اصغر. سگ کوچک. شعرای شامیه. الغمیصاء. 7- شجاع. الشجاع. الحیه. 8- سفینه. کشتی. السفینه. 9- کاس. باطیه. معلف. 10- غراب. الغراب. 11- قنطورس. حامل السبع. الظلیم. 12- سبع. ذئب. 13- مجمره. الببغاء. آتشدان (بیرونی). محراب نفاطه. 14- اکلیل جنوبی. 15- حوت جنوبی.
متأخرین دو صورت بر صور چهل و هشت گانه افزوده اند: 1- شعر بر نیکی. هلبه. موی ملکه برنیس. حوض. ضفیرهالاسد. ذات الشعور. 2- انطونیوس، بروج ثوابت، ستارگان فلک هشتم. (بقول قدماء) ، ثوابت منطقهالبروج، بروج دوازده گانه باشد:
دگر چرخ ده و دو خانه باشد
ثوابت را در او کاشانه باشد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
حمله و یورش. هجوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
ابن نمر بسی. مکنی به ابومحجن قاضی مصر. از قبیلۀ بس بطنی از حمیر
ابن جمیر. صاحب لیلی اخیلیه است و او را دیوانی است
لغت نامه دهخدا
(ثَوْ وا)
جامه فروش، بزاز. ثیابی، جامه دار. صاحب جامه
لغت نامه دهخدا
(ثَ وْ وا)
نام مردی که او را به اطاعت مثل زنند: اطوع من ثواب. گویند او بسفری یا جنگی رفت و مفقودالخبر گردید و زن وی نذر کرد که اگر بازآیدمهار در بینی او کرده کشان تا مکه برد و او چون بازآمد و نذر زن بدانست هم بدان صورت بزیارت خانه شد
مردی صاحب تدبیر و شجاعت وزیر حضرت داود قاتل شلوم بن داود که به دست سلیمان بقتل رسید. (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 43)
ابن حزابه. نام او در کتب آمده است. (منتهی الارب). و همچنین نام پسرش قتیبه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بَ / بِ)
منسوب بخواب وهمیشه به صورت ترکیب استعمال شود. (ناظم الاطباء).
- همخوابه، هم فراش. هم بستر. هم مضجع:
خسرو آن است که در صحبت او شیرین است
در بهشت است که همخوابۀ حورالعین است.
سعدی (بدایع).
- ، همسر. زوجه:
چو بیرون رود جوهر جان ز تن
گریزی ز همخوابۀ خویشتن.
نظامی.
کراخانه آباد و همخوابه دوست
خدا را برحمت نظر سوی اوست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
منسوب به ثوابه که دروازه ای است به بغداد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ بَ)
دربانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَوْ وا رَ)
روده و منتهای آن
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
هر عملی که از بندگان ایزدتعالی سر زندکه در ازاء آن بنده استحقاق بخشایش و آمرزش الهی رادریابد... آنرا ثواب نامند و برخی گفته اند ثواب بخشیدن است آنچه را ملایم طبع آدمی باشد. (تعریفات سید جرجانی). مقابل عقاب. کرفه. مزد طاعت، عوض. اجر. جزاء. جزاء خیر در آخرت. (غیاث اللغه). حسنه. پاداش: غزوی نیکو برود بر ایشان امسال وثواب آن خداوند را باشد. (تاریخ بیهقی). ثمرۀ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا راو دریابد مرتبۀ بلند ثواب را. (تاریخ بیهقی). و چنان دید امیرالمؤمنین... که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها بسوی باز یافت اجر و ثواب. (تاریخ بیهقی). در حالتی که خواهان است چیزی را که نزد اوست از ثواب. (تاریخ بیهقی). مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است لاجرم از بهایم جداست و به ثواب و عقاب میرسد. (تاریخ بیهقی). و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب. (تاریخ بیهقی).
از تو بکشم عقاب دنیا
از بهر ثواب آن جهانی.
ناصرخسرو.
آنکه بی خدمتی ثواب دهیش
بایدش دید بی گناه عقاب.
مسعودسعد.
بر تو فرخنده باد ماه صیام
خلد بادت ز کردگار ثواب.
مسعودسعد.
مگر که خدمت تو طاعت خدای شده ست
که هست بسته در او خلق را ثواب و عقاب.
مسعودسعد.
و همت بر اکتساب ثواب آخرت مقصور گردان. (کلیله و دمنه). و در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطباء آنست که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب بر سبیل افترا چیزی نگفتم. (کلیله و دمنه ص 51). و ثواب و ثناء آن ایام میمون ملک را مدخر شود. (کلیله و دمنه). و ثواب آن روزگار همایون اعلی را مدخر گردانیده گشت. (کلیله و دمنه). آنگاه نفس خویش را میان چهار کار مخیر گردانیدم: وفور مال و ذکر سایر و لذات حال و ثواب باقی. (کلیله و دمنه). و آنکه سعی برای مصالح دنیا مصروف داردزندگانی بر وی وبال باشد و از ثواب آخرت بازماند. (کلیله و دمنه). آن که طالبند (دنیا جویان) فراخی معیشت و رفعت منزلت و رسیدن بثواب آخرت. (کلیله و دمنه). اگر کسی... از مال حلال صدقه دهد چندان ثواب نیابد که یکساعت از روز برای حفظ مال... در جهاد باشد. (کلیله و دمنه). غایت نادانی است... چشم داشتن بثواب آخرت به ریا در عبادت. (کلیله و دمنه).
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی.
حافظ.
، احسان:
مفرمای انتظارم بیشتر زین
کرم کن یا جوابی یا ثوابی.
ابن یمین.
ثواب راه ب خانه صاحب خودمی برد.
، در بیت ذیل مسعود اگر تحریفی نشده باشد ثواب بمعنی غیر معمول آمده است:
در رضا و ثواب ایزد کوش
گرچه صعب است مرگ فرزندان.
ج، مثوبه، ثواب خواستن، استثابه، ثواب دادن. اجر دادن. تثویب، انگبین. شهد. عسل، منج انگبین. نحل. زنبور عسل. مگس انگبین
لغت نامه دهخدا
(ثُ وَ بَ)
تصغیر ثبه و عامه ثبیه گویند
لغت نامه دهخدا
(ثُ وَ بَ)
نام مولاه ابولهب که نبی صلوات اﷲ علیه و حمزه و ابوسلمه را شیر داده است. در بعض مراجع ثوبیه آمده است. رجوع به ثوبیه شود
لغت نامه دهخدا
(ثَوْ وا لَ)
اسم است گروه ملخ را
لغت نامه دهخدا
تصویری از صوابه
تصویر صوابه
رشک رشک (گویش گیلکی و بلوچی) تخم شپش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
مزد، پاداش، جزاء کار خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوابه
تصویر جوابه
پاسخک گوشه ای در سه گاه زبانزد خنیا گوشه ای در سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقابه
تصویر ثقابه
افروخته شدن، روشن شدن ستاره، دمیدن بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوابت
تصویر ثوابت
ستارگانی که ساکن و بی حرکت هستند و حرکت انتقالی ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
پیشانی، رستنگاه موی، گیسو، دستگیره شمشیر، گیس از چهره های سپهری، بالا -7 بالا نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توابه
تصویر توابه
رسوائی و عار و حیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوابت
تصویر ثوابت
((ثَ بِ))
جمع ثابته، ستارگان ثابت که مانند سیارات حرکت انتقالی ندارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
((ثَ))
مزد، پاداش، احسان، کردن و کباب شدن عمل نیک شخص با سوءظن و عکس العمل ناخوشایند مواجه شدن
فرهنگ فارسی معین