جدول جو
جدول جو

معنی ثنت - جستجوی لغت در جدول جو

ثنت
(تَ سَنْ نُهْ)
ثنت شفه، فروهشته گردیدن و خون آلود شدن لب، ثنت لثه، خون آمدن از لثه، ثنت لحم، بوی گرفتن گوشت
لغت نامه دهخدا
ثنت
(ثَ نِ)
گوشت گندیده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنت
تصویر جنت
(دخترانه)
بهشت، باغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثنا
تصویر ثنا
(دخترانه)
ستایش، دعا، شکر، سپاس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عنت
تصویر عنت
آزار و اذیت، رنج، مشقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثنا
تصویر ثنا
مدح، ستایش، دعا، درود، سپاس
ثنا خواندن: مدح خواندن، مدح کردن، ستایش کردن
ثنا کردن: مدح کردن، ستایش کردن
ثنا گستردن: کنایه از مدح گفتن، ستایش کردن، مدح و ثنای کسی را در نزد دیگران گفتن
ثنا گفتن: مدح گفتن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنت
تصویر بنت
دختر، فرزند مادینه، دوشیزه، باکره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنت
تصویر سنت
روش، طریقه، سیرت، سرشت، طبیعت، شریعت، در فقه قول و فعل و تقریر پیغمبر اسلام، آنچه پیغمبر و صحابه بر آن عمل کرده باشند، نماز نافله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضنت
تصویر ضنت
خساست به خرج دادن، بخل کردن، دریغ کردن
ضنت کردن (نمودن): ضننت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظنت
تصویر ظنت
تهمت، بدگمانی، گمان بد، افترا، آنچه کسی به آن متهم شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
یادداشت کردن، نوشتن، نوشته، نوشته شده، برقرار و پابرجا کردن، قرار دادن
ثبت احوال: سازمانی که وظیفۀ صدور شناسنامه و کارت ملی را بر عهده دارد
ثبت اسناد: اداره ای که معاملات و نقل و انتقال های ملکی مردم را در دفترها و پرونده های خود ثبت می کند و سند مالکیت می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(ثِ)
تأنیث اثنان. دو، دو زن. ثنتان ثنتان، دو دو
لغت نامه دهخدا
(ثِ یَ)
مردی ثنتایه، مردی بدخوی و بدزبان
لغت نامه دهخدا
(تَ سَنْ نی)
پلید گردیدن پس از نظافت
لغت نامه دهخدا
(ثَ تَ لَ)
بیضۀ گنده. تخم مرغ گندیده
لغت نامه دهخدا
(ثِ تَ)
تأنیث اثنان، دو، دو زن
لغت نامه دهخدا
(ثِ تِ)
کوتاه بالا. قصیرالقامه
لغت نامه دهخدا
(ثَ نِ تَ)
نعت است از ثنت، لثه. ثنته. لثۀ فروهشته و خون آلود گردیده
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنت
تصویر پنت
نشستگاه مقعد دبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضنت
تصویر ضنت
دریغ کردن، بخل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنت
تصویر عنت
تباهی، نیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنت
تصویر سنت
راه وروش، طریقه و قانون، آیین، رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
استواری، پایداری، حجت، دلیل، برهان، بنیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنت
تصویر خنت
برق، روشنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنت
تصویر حنت
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنت
تصویر جنت
بستان، بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
استوار داشتن، درست شدن اعتماد کردن استوار داشتن، درست شدن، اطمینان خاطرجمعی استواری، کسی که مردم بگفتار و عمل او اعتماد کنند، جمع ثقات
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنایش آفرین تمجید تعریف تحسین، مدح مدیحه ستایش، شکر سپاس، درود تحیت، دعا، ذکرجمیل ذکرحسن، جمع اثنیه، مدح و ستایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنت
تصویر آنت
آن ترا: آنت بس است، زهی احسنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنت
تصویر بنت
دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنتان
تصویر ثنتان
دو تا دو تا زن
فرهنگ لغت هوشیار
استواری استوارگریدن انگلیسی از} کومس {لاتینی به ارش همدم کنت (گویش بلوچی) کند کنداور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنت
تصویر سنت
ایستار، آیین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنت
تصویر جنت
فردوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
پایستگی، نگارش
فرهنگ واژه فارسی سره