چیزی که سزاوار گفتن نباشد. چیزی که نباید گفت و نمیتوان گفت. (ناظم الاطباء). ناسزا. لغو. ناشایسته. آنچه گفتن آن زشت و ناپسندیده است. که گفتن را نشاید: نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی. منوچهری. که بیدار و باشرم و آهسته بود ز ناگفتنی ها زبان بسته بود. نظامی. به گفتار ناگفتنی درمپیچ. نظامی. دهان گو ز ناگفتنی ها نخست بشوی آنگه از خوردنیها بشست. سعدی (بوستان ص 155). ، آنچه که نباید اظهار کرد. راز نهفتنی: چنانت دهم گوشمال نفس که ناگفتنی را نگوئی به کس. نظامی. مگو ناگفتنی در پیش اغیار نه با اغیار با محرم ترین یار. نظامی
چیزی که سزاوار گفتن نباشد. چیزی که نباید گفت و نمیتوان گفت. (ناظم الاطباء). ناسزا. لغو. ناشایسته. آنچه گفتن آن زشت و ناپسندیده است. که گفتن را نشاید: نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی. منوچهری. که بیدار و باشرم و آهسته بود ز ناگفتنی ها زبان بسته بود. نظامی. به گفتار ناگفتنی درمپیچ. نظامی. دهان گو ز ناگفتنی ها نخست بشوی آنگه از خوردنیها بشست. سعدی (بوستان ص 155). ، آنچه که نباید اظهار کرد. راز نهفتنی: چنانت دهم گوشمال نفس که ناگفتنی را نگوئی به کس. نظامی. مگو ناگفتنی در پیش اغیار نه با اغیار با محرم ترین یار. نظامی
نخفتن. خواب نکردن. نخوابیدن. بیدار ماندن. به خواب نرفتن: که بر ساز کامد گه رفتنت سرآمد نژندی و ناخفتنت. فردوسی. من از ناخفتن شب مست مانده چو شمشیری قلم در دست مانده. نظامی. شکایت پیش از این روزی ز دست خواب میکردم به غم خواران و نزدیکان، کنون از دست ناخفتن. سعدی
نخفتن. خواب نکردن. نخوابیدن. بیدار ماندن. به خواب نرفتن: که بر ساز کامد گه رفتنت سرآمد نژندی و ناخفتنت. فردوسی. من از ناخفتن شب مست مانده چو شمشیری قلم در دست مانده. نظامی. شکایت پیش از این روزی ز دست خواب میکردم به غم خواران و نزدیکان، کنون از دست ناخفتن. سعدی
مدح گستر. مدّاح: گمان برم که من اندر زمین همان شجرم شجر که دید ثناگستر و ستایش گر. فرخی. آن ثناگستر منم کاندر همه گیتی بحق عزّ و ناز از مدحهای شاه حق گستر گرفت. مسعودسعد
مدح گستر. مدّاح: گمان برم که من اندر زمین همان شجرم شجر که دید ثناگستر و ستایش گر. فرخی. آن ثناگستر منم کاندر همه گیتی بحق عزّ و ناز از مدحهای شاه حق گستر گرفت. مسعودسعد
گفته نشده. بیان نشده. (از ناظم الاطباء). بر زبان نیامده. اظهارناشده: بس که بر گفته پشیمان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام. رودکی. به ناگفته بر چون کسی غم خورد از آن به که بر گفته کیفر برد. اسدی. آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک ناگفته بسی به بود از گفتۀ رسوا. ناصرخسرو. و سخن که از او بوی دروغ آید و بوی هنر نیاید ناگفته بهتر. (منتخب فارسنامه ص 29). ناگفته را عیب کمتر است. (مجمل التواریخ). این چه زبان و چه زبان رانی است گفته و ناگفته پشیمانی است. نظامی. سخن کآن برآرد به ابرو گره اگر آفرین است نا گفته به. نظامی. همان به کاین سخن ناگفته باشد شوم من مرده و او خفته باشد. نظامی. گفتی که چگونه می گذاری بی من ناگفته به است قصه، هان میگذرد. کمال اسماعیل. ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما می شنود. مولوی. بر احوال نابوده علمش بصیر بر اسرار ناگفته لطفش خبیر. سعدی. ندارد کسی باتو ناگفته کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار. سعدی. - ناگفته ماندن، بیان نشدن. اظهار نشدن. به زبان نیامدن: برفت او و این نامه نا گفته ماند چنان بخت بیدار او خفته ماند. فردوسی. رازهای گفتنی ناگفته ماند خواستم ظاهر شود بنهفته ماند. صهبای سیرجانی. ، ناگفتنی. که نباید گفت. که نتوان گفت: در آن نامه کان گوهر سفته راند بسی گفتنی های ناگفته ماند. نظامی. بسی در بر آن در ناسفته گفت بسی گفتنی های ناگفته گفت. نظامی
گفته نشده. بیان نشده. (از ناظم الاطباء). بر زبان نیامده. اظهارناشده: بس که بر گفته پشیمان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام. رودکی. به ناگفته بر چون کسی غم خورد از آن به که بر گفته کیفر برد. اسدی. آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک ناگفته بسی به بود از گفتۀ رسوا. ناصرخسرو. و سخن که از او بوی دروغ آید و بوی هنر نیاید ناگفته بهتر. (منتخب فارسنامه ص 29). ناگفته را عیب کمتر است. (مجمل التواریخ). این چه زبان و چه زبان رانی است گفته و ناگفته پشیمانی است. نظامی. سخن کآن برآرد به ابرو گره اگر آفرین است نا گفته به. نظامی. همان به کاین سخن ناگفته باشد شوم من مرده و او خفته باشد. نظامی. گفتی که چگونه می گذاری بی من ناگفته به است قصه، هان میگذرد. کمال اسماعیل. ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما می شنود. مولوی. بر احوال نابوده علمش بصیر بر اسرار ناگفته لطفش خبیر. سعدی. ندارد کسی باتو ناگفته کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار. سعدی. - ناگفته ماندن، بیان نشدن. اظهار نشدن. به زبان نیامدن: برفت او و این نامه نا گفته ماند چنان بخت بیدار او خفته ماند. فردوسی. رازهای گفتنی ناگفته ماند خواستم ظاهر شود بنهفته ماند. صهبای سیرجانی. ، ناگفتنی. که نباید گفت. که نتوان گفت: در آن نامه کان گوهر سفته راند بسی گفتنی های ناگفته ماند. نظامی. بسی در بر آن در ناسفته گفت بسی گفتنی های ناگفته گفت. نظامی
بازگفتن. (آنندراج). تکرار کردن: ز هر شیوه سخن کان دلنواز است بگفتند آنچه وا گفتن دراز است. نظامی. غلط گفته را تازه کردم طراز بدین عذر واگفتم آن گفته باز. نظامی. گرچه در شیوۀ گهر سفتن شرط من نیست گفته واگفتن. نظامی. ، به زبان آوردن. (یادداشت مؤلف). بازگفتن. اظهار کردن. بازگو کردن: کس ز بیم وزیر عالم سوز آنچه شب رفت وانگفت به روز. نظامی. ، ملامت نمودن. (آنندراج)
بازگفتن. (آنندراج). تکرار کردن: ز هر شیوه سخن کان دلنواز است بگفتند آنچه وا گفتن دراز است. نظامی. غلط گفته را تازه کردم طراز بدین عذر واگفتم آن گفته باز. نظامی. گرچه در شیوۀ گهر سفتن شرط من نیست گفته واگفتن. نظامی. ، به زبان آوردن. (یادداشت مؤلف). بازگفتن. اظهار کردن. بازگو کردن: کس ز بیم وزیر عالم سوز آنچه شب رفت وانگفت به روز. نظامی. ، ملامت نمودن. (آنندراج)
نگفتن. مقابل گفتن: سخن آنگه کند حکیم آغاز یا سرانگشت سوی لقمه دراز که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش بجان آید. سعدی. چه گویم که ناگفتنم خوشتر است زبان در دهان پاسبان سر است. ؟ رجوع به گفتن شود
نگفتن. مقابل گفتن: سخن آنگه کند حکیم آغاز یا سرانگشت سوی لقمه دراز که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش بجان آید. سعدی. چه گویم که ناگفتنم خوشتر است زبان در دهان پاسبان سر است. ؟ رجوع به گفتن شود