جدول جو
جدول جو

معنی ثموم - جستجوی لغت در جدول جو

ثموم
(ثَ)
نعت فاعلی از ثم ّ، شاه ثموم، گوسفند که گیاه را از بن برکند. ج، ثمم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سموم
تصویر سموم
باد گرم و خفقان آور که در فصل بهار و تابستان در صحراهای افریقا و بیابان های عربستان می وزد، باد گرم، باد زهرآگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جموم
تصویر جموم
بسیار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سموم
تصویر سموم
سمّ ها، زهرها، جمع واژۀ سمّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غموم
تصویر غموم
غم ها، حزن ها، اندوه ها، جمع واژۀ غم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شموم
تصویر شموم
بسیار بویا، بو دهنده، خوش بو، بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هموم
تصویر هموم
همّ ها، حزن ها، اندوه ها، جمع واژۀ همّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عموم
تصویر عموم
همه، همگی، شامل شدن، فراگرفتن، همه را فراگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ ثَ)
عبدی. شاعری است
لغت نامه دهخدا
(ثَ ثَ)
سگ شکاری
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
آنکه گاه آرمش حدث کند
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثُ)
نام یکی از قبائل قدیم عرب. مسکن این قبیله در موصل میان حجازو شام بوده و در قرآن کریم نام این قبیله مانند قبیلۀ عاد در ردیف جدیس (کذا) و طسم بیامده است و چنانکه انساب شناسان عرب گویند این قوم از فرزندان ثمودبن جاثربن ارم بن سام بن نوح علیه السلام باشند قومی بودند روستائی و قری و شهرها داشتند از سنگهای جسیم برآورده و مصانعی در صخره ها حفر کرده. و بت پرستیدندی و خدای تعالی صالح پیغامبر را بدانان فرستاد و او مردمان را به خدا خواند و به اعجاز شتری ماده از تخته سنگی برآورد قوم ثمود در عبادت بتان اصرار ورزیدند و در آخر آن شتر ماده را پی کردند و در این وقت عذاب صیحه بر ایشان فرود آمد و آن آوازی بود سخت مدهش از جانب آسمان که دلهای آنان در سینه ها ببرید و بمردند وآنگاه که رسول ما صلوات اﷲ علیه با اصحاب از نزدیکی زمینهای ثمود میگذشت مسلمانان را از درآمدن بدان ملک و آشامیدن آب آن منع فرمود. (قاموس الاعلام). صاحب مجمل التواریخ گوید: ارم بن سام را هفت پسر بودند نام ایشان عاد. ثمود. صحار. جاسم. وبار. طسم. جدیس. و اینان را عرب العاربه خوانند... ثمود... با فرزندان و جماعت (خویش) میان شام و حجاز آرام گرفت جائی که آنراحجر خوانند و خدای تعالی صالح پیغامبر را بدین جماعت فرستاد...:
یفنیهم الملک المظفرمثل ما
فنیت ثمود فی الزمان الغابر.
(منسوب به ابوعلی سینا).
ای از دل تو خدای ایمان برده
کفرت سبق از ثمود و هامان برده...
فخرالدین محمد سرخسی ؟
این همان چشمۀ خورشید جهان افروز است
که همی تافت بر آرامگه عادو ثمود.
سعدی.
قصۀ عاد و ثمود از بهر چیست
تا بدانی کانبیارا نازکیست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ابن الندیم گوید ثمود نام کتابی است در کیمیا و صنعت و مؤلف آن حکما بوده اند
لغت نامه دهخدا
(تَ سَنْ نُ)
ثمل. ثمل. طعام وآب خورانیدن، غمخواری کردن، اقامت کردن. و درنگی کردن، نوشیدن شراب پیش از آنکه طعامی خورده باشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بم ّ. (منتهی الارب) (دهار). رجوع به بم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَنْ نُ)
اثمام. گداخته شدن
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
گیاهی است که بفارسی یز نامند. (منتهی الارب). یزبن. و آن از درختان کوهی باشد شبیه به اثل و از آن حصیر سازند. مؤلف تحفهالمؤمنین گوید: بعربی اسم نباتیست شبیه بگندم و قدش کوتاه تر و ساقش باریکتر و بی بند و غیر مجوف و خوشۀ او شبیه به ارزن و طعم او شیرین و در تنکابن زراواش نامند. در دوم گرم ودر اول خشک و ضماد تازۀ او جهت ورم چشم و منع ریختن مواد و آشامیدن او محلل ریاح و مفتح سدد و خاکستر او جهت تقویت مژگان و رویانیدن آن و تقویت باصره نافع و مضر گرده و مصحلش کتیرا و قدر شربتش تا پنج مثقال و بدلش تودری است - انتهی، برگ گیاه یز را عرب حجنهالثمام گوید. (منتهی الارب) ، هذاعلی طرف الثمام، یعنی این چیزی است که دست بدان میرسد و این مثل است در آنکه سهل المأخذ باشد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیت مثموم، خانه پوشیده از گیاه یز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خانه پوشیده شده از گیاه یز که بتازی ثمام گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یز. (منتهی الارب). نام گیاهی که به فارسی یز و به تازی ثمام نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به یز و ثمام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شموم
تصویر شموم
خوشبو، معطر و بوی خوشدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگی را شامل شدن، عام شدن، کلیه تمامی، جملگی، همه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بموم
تصویر بموم
جمع بم، بم ها بن کاهیده ابن: پور جمع بم صداهای پر و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمام
تصویر ثمام
یز از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جموم
تصویر جموم
بسیار شدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموم
تصویر خموم
گندیدگی بد بویی
فرهنگ لغت هوشیار
زهرها، جمع سم باد گرم، برخی گفته اند سموم مخصوص روزست و گاه به شب و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هموم
تصویر هموم
جمع هم، اندوه ها جمع هم اندوهها غمها. همه: همه افراد: (همه آمده اند: چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری بمذهب همه کفر طریقت است امساک. (حافظ) توضیح در دستورهای متداول همه را از مبهمات دانسته اند، تمام کل مجموع: و چون می بایست که این ملت مخلد ماند و ملک این امت بهمه آفاق و اقطار زمین برسد... و پسرامیر را زخمی زده ام وهمه شهر در معالجت آن عاجز مانده اند.: همه خویی کرده (ابوبکر) درکارش (رسول صلی الله علیه و آله) همه او گشته بهر دیدارش، هر: همهکس همه جا. توضیح تا قرن چهارم همه در تمام موارد بصورت غیر اضافه استعمال میشده. از قرن پنجم مخصوصادرشعر ظاهرا بضرورت - گاه همه را بحالت اضافه آورده اند. در قرون اخیر برای تشخیص موارد اضافه همه از غیر آن قاعده ای وضع کرده اند: الف - اصولا همه در شمول من حیث الافراد بکار رود. درین صورت کسره اضافه بحای ماند چنانکه گوییم: همه شب بیدار بودم. (یعنی از اول تاآخر شب بیدار بودم) جمشید همه روز این طرف وآن طرف دوید و فریدون را نیافت. (یعنی از صبح تاغروب) در شعر ازین قاعده - بضرورت - عدول کنند. ب - اگر همه بمعنی هر) شمول من حیث المجموع) وجمیع آحاد بکار رود - مانند خود هر - احتیاچ بکسره اضافه ندارد: همه کس ازقبل نیستی فغان دارد گه ضعیفی و بیچارگی و سستی حال) (غضایری) و ملوک عجم ترتیبی داشته اند در خوان نیکو نهادن هر چه تمامتر بهمه روزگار. ج - هرگاه همه در معنی شمول من حیث المجموع بکار رود و کلمه بعد از آن جمع یا اسم جمع باشد، کسره اضافه بجای ماند: همه رفقا آمدند جز جمشید همه مردم را باید در کارها شرکت داد.: تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلیران دهندت باج. (حافظ) ولی در شعر - بضرورت - جایزاست بدون کسره اضافه ه آید. توضیح، گاه همه در امثال این عبارت آید: وآنچ ازپس اوست ازین پنج روز همه جشنهاست. و فک اضافه شده و اصل همه آنچ از پس اوست جشنهاست بوده و درین صورت از قبیل نمره 1 میباشد. یا به همه ابواب. از هر حیث از هر جهت: از هر جا و هر محل بقلمرو اشرف... همایون مالله . می آیند بهمه ابواب مستظهر... وامیدوار بوده بدانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموم
تصویر غموم
جمع غم، اندوهان فرم ها جمع غم اندوه ها غمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طموم
تصویر طموم
پرآبی، بریدن موی، تاب دادن موی، گره زدن موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هموم
تصویر هموم
((هُ))
جمع هم، اندوه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غموم
تصویر غموم
((غُ))
جمع غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
((عُ))
شامل شدن، فرا گرفتن، همه، تمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سموم
تصویر سموم
((سَ))
باد گرم مهلک، جمع سمائم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سموم
تصویر سموم
((سُ))
جمع سم، زهرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگان
فرهنگ واژه فارسی سره