جدول جو
جدول جو

معنی ثمره - جستجوی لغت در جدول جو

ثمره
(دخترانه)
میوه، حاصل، نتیجه
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
فرهنگ نامهای ایرانی
ثمره
ثمر، کنایه از نتیجه، حاصل
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
فرهنگ فارسی عمید
ثمره
(ثَ مَ رَ)
یا صد کلمه بطلمیوس. فصوص مقتبس از کتاب بطلمیوس فلکی در احکام نجوم. حاج خلیفه گوید اسم آن بیونانی انطرومطا یعنی صد کلمه است و آن ثمرۀ کتب چهارگانه آن است که بطلمیوس برای شاگردش سورس تألیف کرد. شروح چند بر ثمره نوشته اند مانند شرح ابی یوسف الاقلیدسی و شرح ابی محمدالشیبانی و شرح ابی سعیدالثمالی و شرح ابن طبیب الجاثلیقی السرخسی و شرح بعض منجمین که چنین آغاز میشود: احمدالله حمداً لایبلغ الافکار حده. الخ. آن منجم گوید که آن شرح را از امیر ابی شجاع رستم بن المرزبان در سال 485 هجری قمری فرا گرفته و در آن بین شروح مذکور جمع کرده است. دیگر شرح علامۀ نصیرالدین محمد بن محمد طوسی متوفی بسال 672 هجری قمری که آن شرح مفید به فارسی است و خواجه آن را برای صاحب دیوان محمد بن شمس الدین تألیف کرده است - انتهی
لغت نامه دهخدا
ثمره
(ثَ مَ رَ)
میوه. بار:
مدحت تو شرف دهد ثمره
خدمت تو سعادت آرد بار.
مسعودسعد.
نکتۀ حکمتش ثمره ای از شجرۀ طوبی و بذلۀ سخنش شکوفه ای از روضۀ خلد. (ترجمه تاریخ یمینی)، سود. نفع. فایده. جدوی، حاصل. نتیجه: و ثمرۀ این اعتراف ورضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی). در این روزگار که به هرات آمدیم (مسعود) وی (آلتونتاش) را بخواندیم تا ما را ببیند و ثمرۀکردارهای خویش را بیابد. (تاریخ بیهقی). عاقل... بداند که خواهش دنیوی... بجز پشیمانی ثمره ای ندارد. (کلیله و دمنه). و میخواستیم ثمرۀ آن از حطام دنیوی هرچه تمامتر بیابد. (کلیله و دمنه). و ثمره و محمدت آن متوجه شده. (کلیله و دمنه)، در عبارت ذیل ظاهراً بمعنی نخبه آمده است: سلطان را از فوائد آن ثمرۀ غرائب و زبدۀ حقائب روی نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274)، تمتع. ج، اثمار. ثمر. ثمار. ثمرات. ثمر. (زمخشری)، ثمرهالنخل، بار نخل
ثمرت. یکی ثمر. میوه. حاصل. بار. ج، ثمر. ثمرات. ثمار. ثمراء، نتیجه: و تعبیه ها کردند تا بروی مشرف باشد (طغرل) و هر چه رود می بازنماید تا ثمرت این خدمت بیابد بپایگاهی بزرگ که یابد. (تاریخ بیهقی). و چون از لذات دنیا... آرام نمی باشد هر آینه تلخی اندک که شیرینی بسیار ثمرت دهد به از شیرینی اندک کزو تلخی بسیار زاید. (کلیله و دمنه). از ثمرت رای در وقت آفت تمتعی زیادت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). ثمرت آن تجربت آن بود که هر روز گرسنه میماند. (کلیله و دمنه). و الحق اگر در آن سعی پیوسته آید و مؤنتی تحمل رود ضایع و بی ثمرت نماند. (کلیله و دمنه)، درخت، اثر دوستی، اثر چیزی، پوست سر، کنارۀ زبان، گره تازیانه، نسل، فرزند، پیمان بی آمیغ
لغت نامه دهخدا
ثمره
(ثَ مِ رَ)
گویند، ما نفسی لک بثمره، یعنی نیست ترا در دل من حلاوتی
لغت نامه دهخدا
ثمره
نسل و فرزند، میوه
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
فرهنگ لغت هوشیار
ثمره
((ثَ مَ ر ِ))
یک دانه میوه، نتیجه، حاصل، نسل، فرزند
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
فرهنگ فارسی معین
ثمره
بهره، دستاورد، سود، پی آمد، پسامد، فرجام
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
فرهنگ واژه فارسی سره
ثمره
حاصل، ماحصل، نتیجه، بار، بر، ثمار، میوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همره
تصویر همره
همراه، رفیق، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمره
تصویر خمره
خمچه، خم کوچک، خمبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمره
تصویر قمره
قمارخانه، محلی که در آن قمار بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمره
تصویر غمره
شدت، دشواری، سختی، محل فراهم آمدن و انبوهی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
بسیار سخن گفتن. هتمره. (معجم متن اللغه) (تاج العروس). این کلمه مقلوب هثرمه میباشد. رجوع به هثرمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِرَ / رِ)
مثمره. مؤنث مثمر: دیگر باغی که از درختهای مثمره در آن متفرق باشند. (تاریخ قم ص 108). چه درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست. (تاریخ قم ص 110). رجوع به مثمر شود
لغت نامه دهخدا
(عُ مُ رَ)
انگور شیره مکیده که بجز پوست باقی نمانده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تباه گردانیدن مال خود را: غثمر ماله. (منتهی الارب). غثمر ماله، افسده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جمره
تصویر جمره
یک تکه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمره
تصویر صمره
شیر بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
اعمال مخصوصی که حاجیان در مکه بجا میاورند، یک نوع از اقسام حج را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمره
تصویر غمره
دشواری، شدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمره
تصویر شمره
تباهرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمره
تصویر سمره
گندمگون بودن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته خمره خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش خم کوچک خمچه
فرهنگ لغت هوشیار
باد سرخ از بیماری ها سرخ باده، سرخ سرک از پرندگان، سرخی، سرخاب غازه سرخی قرمزی، رنگ سرخ قرمز، نوعی آماس در بدن باد سرخ سرخ باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمره
تصویر قمره
سبز روشن از رنگ ها مونث قمر شب مهتابی، شترسیراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثغره
تصویر ثغره
گوده گودی پایین گردن و بالای سینه بندر مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمیره
تصویر ثمیره
میوه ناک پر بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوره
تصویر ثوره
گاو ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمره
تصویر زمره
جماعت، دسته، جمعیت، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمره
تصویر دمره
مونث دمر: بی سود زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماندهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مثمره در فارسی مونث مثمر: ورو مند برو مند میوه دار مونث مثمر جمع مثمرات. مونث مثمر: دیگر باغی که از درختهای مثمره در آن متفرق باشند. . ، جمع مثمرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمره
تصویر نمره
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره