جدول جو
جدول جو

معنی ثمامه - جستجوی لغت در جدول جو

ثمامه
(ثُ مَ)
یک یزبن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ثمامه
(ثُ مَ)
صخیرات الثمامه یکی از منازل پیغمبر بود بسوی بدر. نام معروف آن صخیرات الثمام است و بعضی صخیرات الیمام گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ثمامه
(ثُ مَ)
ابن اثال الحنفی. رئیس یمامه از مردم قبیلۀ بنی حنیفه. پیغمبر در سال ششم هجری سلیطبن عمرو را بدعوت با نامه نزد او فرستاد او در یکی از غزوات اسیر مسلمین شد و مدت سه روز رسول صلوات الله علیه به وی تکلیف قبول اسلام کردو وی نپذیرفت و سپس رسول اکرم او را عفو فرمود و اوپس از خلاصی بازگشت و بارغبت و میل خویش مسلمانی گرفت و آنگاه که مسیلمه در یمامه خروج کرد و مردم یمامه به وی گرویدند او از متابعت مسیلمه سرباز زد و گروهی از بنی حنیفه را از پیروی مسیلمه منع کرد و با جیشی که از جانب پیغمبر صلوات الله علیه به تنکیل مسیلمه مأمور گردید دستیاری کرد تا آنکه مسیلمه بهزیمت شد لیکن مردم بنی قیس به کین مسیلمه وی را شهید کردند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمامه
تصویر شمامه
نوعی خربزه، دستنبو، هر چیز خوشبو که در دست می گیرند و می بویند، قندیل، چراغدان
شمامۀ کافور: کنایه از آفتاب، ماه، روشنایی روز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمامه
تصویر حمامه
کبوتر، نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمامه
تصویر دمامه
نفیر، نای، شیپور، برای مثال چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه / تو مپندار که آن مه غم دستار تو دارد (مولوی۲ - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثمامیه
تصویر ثمامیه
گروهی از معتزله، پیروان ثمامه بن اشرس نمیری و معاصر هارون و مامون، خلفای عباسی، که معتقد بودند مشرکان و زندیقان مانند بهایم خاک می شوند، نه به بهشت می روند و نه به دوزخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمامه
تصویر غمامه
رگه و ناخالصی در سنگ قیمتی
ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، سحاب، غین، غمام، غیم، میغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
شالی که دور سر می بندند، دستار
فرهنگ فارسی عمید
(حَ مَ)
یکی حمام. و آن کبوتر و هر مرغ طوق دار است و مذکر و مؤنث در حمامه یکسان است مانند حیه. رجوع به حمام شود، میانۀ سینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن جمیله. (منتهی الارب). زن قشنگ و زیبا. (از اقرب الموارد) ، برگزیده از شتران و گوسپندان. (منتهی الارب). خیار مال. (از اقرب الموارد) ، پینۀسینۀ شتر. (منتهی الارب). سعدانۀ شتر. (از اقرب الموارد) ، ساحت پاکیزۀ کوشک. (منتهی الارب). ساحت پاکیزۀ قصر. (از اقرب الموارد) ، چرخ دلو، حلقۀ در. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و الحمامه من الفرس،القص. (منتهی الارب). قص الفرس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام یک قصبه و اسکله ای است در ساحل شرقی تونس و 3000 تن نفوس دارد. روغن زیتون و گندم از این محل صادر میشود. یک سور گرداگرد وی را فراگرفته در بیرون سور باغها و بستانهای دلگشا و باصفا دارد ونیز بناهای عالی در آن مشاهده میگردد و خرابه های یک شهر قدیم در حومه های آن یافت شود. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ ما مَ)
بافراوف، دهی جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران که در 8 هزارگزی مرکز بخش بر کنار راه شوسۀ قم در جلگه واقع است. ناحیه ای است سردسیر و دارای 20تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و صیفی و چغندر قند و شغل مردمش زراعت و راهش ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
دختر حمزه بن عبدالمطلب بود. صاحب الاصابه از کتاب المحبر ابوجعفر بن حبیب نویسد: هنگامی که رسول اکرم از عمرۀ قضا برمیگشت، امامه پیش آمد و از گور پدرش پرسیدن گرفت. چون این خبر به حسان بن ثابت رسید ابیات زیر را سرود:
تسائل عن قرم هجان سمیدع
لدی الناس مغوار الصباح جسور
فقلت لها ان الشهاده راحه
و رضوان رب ما اقام غفور
دعاه اله الخلق ذوالعرش دعوه
الی جنه فیها رضا و سرور.
اسم او را عماره نیز گفته اند. (الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
اسم برای سیصد شتر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ سَ)
امامی کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). پیش روی، گویند: هذا ایم ﱡ منه امامه و هذا اوم ﱡ منه امامه، این بهتر است از آن برای امامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). پیشوایی کردن. (آنندراج). ریاست عامه. (از اقرب الموارد). رجوع به امامت شود.
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ)
یکی ثغام. ج، اثغماء. درمنۀ سپید و پیری را بدان تشبیه کنند
لغت نامه دهخدا
دستنبویه دستنبو از گیاهان، گوی خوشبوی، خوشبویه (شمامه گونه ای از ساز پارسی است) نوعی از خربزه دستنبو، جمع شماتات، عطردان، گلوله ای به شکل گوی مرکب از خوشبوها که در دست گیرند و بویند. یا شمامه کافور. آفتاب و ماه، روز روشنایی روز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمامه
تصویر ضمامه
پشتواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمامه
تصویر دمامه
زشت روی زشت رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمامه
تصویر ذمامه
شرم، مهربانی، نکوهش، سرزنش، پایندانی پس مانده باز مانده ته مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمامه
تصویر رمامه
روزی بخور نمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعامه
تصویر ثعامه
زن تبهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامه
تصویر امامه
پیشوایی، پیشنمازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمامه
تصویر حمامه
ماهلو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمامه
تصویر خمامه
خاکروبه، خاک چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمامه
تصویر کمامه
کمام - و - کاسبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمامه
تصویر قمامه
آخال خاکروبه، گروه مردم نام شهربی دینان
فرهنگ لغت هوشیار
پوزه بند، چشم بند ستور چشم بندک پاره ابر ابر سحاب، ابر سفید، جمع غمام غمائم، اسفنج، جمع غمامات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
دستار سر، آنچه بر سر پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمامه
تصویر تمامه
همگی، به پایان بردن به سر رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمامه
تصویر صمامه
در بند سر پوش در پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
((عِ مِ))
دستار، پارچه ای دراز که دور سر پیچند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمامه
تصویر شمامه
((شَ مّ مَ یا مِ))
دستنبو، هر چیز خوشبو که در دست گیرند و ببویند، قندیل، چراغ دان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمامه
تصویر دمامه
((دَ مَ یا مِ))
نقاره، کوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
دستار
فرهنگ واژه فارسی سره