جدول جو
جدول جو

معنی ثمء - جستجوی لغت در جدول جو

ثمء
(تَ)
چرب خورانیدن، شکستن چنانکه سر را، پلیدی کردن، ترید و اشکنه کردن نان را، ثم ء کماه، افکندن سماروغ در روغن، ثم ء لحیه بحنا، رنگ کردن ریش بحنا، ثم ء بما فی البطن، خالی کردن شکم را از فضول
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثمر
تصویر ثمر
(دخترانه)
ثمره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثمن
تصویر ثمن
قیمت چیزی، بها
ثمن بخس: بهای کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثمر
تصویر ثمر
بار درخت، میوه، بر
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ مَ)
بها. ارز. نرخ. اخش. قیمت. مقابل مثمن و صرف. ج، اثمان. اثمن. اثمنه: در میان اهل دیلم غلائی ظاهر شد بسبب تردد لشکر و تفحص از مواضع غلات و اقوات و تاراج کردن آن بی عوضی و ثمنی. (ترجمه تاریخ یمینی).
هم ز لطف و جوش جان با ثمن
پرده ای بر روی جان شد شخص تن.
مولوی.
تو وکیلم باش و نیمی بهر من
مشتری شو قبض کن از من ثمن.
مولوی.
گوهر بود کش آب زیادت کند ثمن
گوهر بود که آتشش افزون کند بها.
هر آنکه کنج قناعت بگنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری بکمترین ثمنی.
حافظ.
ثمن، بفتحتین هو ما یلزم بالبیع و ان لم یقّوم به. کذا فی جامع الرموز. فالقیمه ما قوّم به مقوم. والثمن قد یکون مساویاً للقیمه و قد یکون زائداً منه و قد یکون ناقصاً عنه و یجی ٔ ایضاً فی لفظ المال. و الحاصل ان ّ ما یقدّره الاقدان بکونه عوضاً للمبیعفی عقدالبیع یسمی ثمناً و ما قدره اهل السوق و قرروه فیما بینهم و روّجوه فی معاملاتهم یسمّی قیمه و یقال له فی الفارسیه نرخ بازار. و فی البرجندی، فی فصل الصرف: قال الفقراء الثمن عندالعرب ما یکون دیناً فی الذّمه و الدراهم و الدنانیر لاتستحق بالعقد الا دینا فی الذّمه و العرض لایستحق بالعقد الا عیناً فکانت مبیعه فی کل حال و المکیل و الموزون یستحق بالعقد تارهًعیناً و تارهً دیناً. فان کان معیّنا فی العقد کان مبیعاً و ان لم یکن معیناً و صحبه الباء و قابله مبیع فهو ثمن. و نوع آخر و هو سلعه فی الاصل کالفلوس فان کانت رائجه کانت ثمنا و ان کانت کاسده کانت سلعه و الثمن اذا اطلق یراد به الدراهم و الدنانیر. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَنْ نُ)
هشتم هفت کس شدن، هشت گردانیدن، هشت یک گرفتن. هشت یک مال ستدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بها کردن متاع
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هشت یک گرفتن. هشتم شدن
لغت نامه دهخدا
(ثُ مُ)
جمع واژۀ ثموم
لغت نامه دهخدا
(ثِ مِ)
مست. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
هشت یک، سه تسو، هشتم حصه. (لغت نامۀ مقامات حریری) : ثمن الدایره، هشت یک دایره. ج، اثمان
لغت نامه دهخدا
(ثَ مِ)
مست، بیهوش، محب: هو ثمل اًلی کذا، یعنی او محب است مر او را
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ)
جمع واژۀ ثمله
مستی، سایه
جمع واژۀ ثمله و ثمله
جمع واژۀ ثمله
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثَ مَ)
سعت عیش. یقال: اختار فلان دارالثمل، ای دارالخفض و المقام
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثمول. طعام وآب خورانیدن، خوردن، غم خواری کردن، اقامت کردن. درنگی نمودن، بیهوش شدن، مست گردیدن
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
مالی بود در مدینه عمر بن الخطاب را که آنرا وقف کرد و بعضی گویند زمینی بوده است او را و بعضی گفته اند موضعی است به خیبر و بعضی گفته اند اول جائی است که تصدق کرده شد در اسلام. (منتهی الارب). بعضی از مغاربه آنرا با فتح ثا و میم میخوانند. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرکوفتن. سرشکستن، سپیدی را به سیاهی آمیختن، ثمغ راس بحنا، نیک رنگ کردن سررا به حنا، ثمغ راس بدهن، روغن مالیدن به سر، ثمغ ثوب، نیک سرخ کردن جامه
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
گل گشاده یعنی تنک و آبکی. وتول رقیق، خمیر بسیار رقیق
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
اندک از عقل و حزم. ثمله
لغت نامه دهخدا
(تَ سَنْ نُ)
مرمت و نیکو کردن
لغت نامه دهخدا
(ثُ / ثُ مُ)
هشت یک. ج، اثمان
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
شب هشتم از تشنگی هشت روزۀ شتر
لغت نامه دهخدا
(ثُمْ مَ)
یک مشت گیاه، گیاه یز
لغت نامه دهخدا
(ثِمْ مَ)
مرد پیر
لغت نامه دهخدا
(نِ نِ کَ دَ)
آنجا. ثم ّ
لغت نامه دهخدا
ابن لفافه العکی. ابوعبدالله. تابعی است. در علوم اسلامی، اصطلاح تابعی به فردی اشاره دارد که پیامبر اسلام را ندیده اما از اصحاب ایشان کسب علم کرده است. بسیاری از بزرگان حدیث و تفسیر مانند قتاده، نخعی و ابن سیرین از طبقه تابعین هستند. این واژه نشان دهنده رابطه علمی و معنوی میان نسل های نخست اسلام است.
لغت نامه دهخدا
(تَ سَکْ کُ)
فرونشانیدن جوش دیگ
لغت نامه دهخدا
(ثُ مُ)
جج ثمر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثمج
تصویر ثمج
آمیختن هم آمیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمر
تصویر ثمر
میوه آوردن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمط
تصویر ثمط
گل آبکی، خاز نازک (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمک
تصویر ثمک
پارسی تازی گشته تمک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمن
تصویر ثمن
بها، قیمت، ارزش هشت یک گرفتن، هشتم شدن هشت یک گرفتن، هشتم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمر
تصویر ثمر
((ثَ مَ))
میوه، بار، حاصل، نتیجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثمن
تصویر ثمن
((ثَ مَ ر ِ))
هشت یک، یک هشتم (18). سه تسو، جمع اثمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثمن
تصویر ثمن
((ثَ مَ))
بها، نرخ، جمع اثمان
فرهنگ فارسی معین