جدول جو
جدول جو

معنی ثلیث - جستجوی لغت در جدول جو

ثلیث
(ثُلْ لَ)
محلی است برراه طی بطرف شام. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
ثلیث
(ثَ)
سه یک. این وزن در اعداد دیگر هست چون نصیف و سبیع و ثمین، و ابوزید خمیس و ثلیث را منکر شده است
لغت نامه دهخدا
ثلیث
سه یک
تصویری از ثلیث
تصویر ثلیث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیث
تصویر لیث
(پسرانه)
شیر درنده، نام پدر یعقوب پادشاه صفاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیث
تصویر لیث
شیر نر، نوعی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تثلیث
تصویر تثلیث
سه بخش کردن، سه قسمت کردن
در مسیحیت قائل بودن به وجود سه اقنوم شامل پدر، پسر و روح القدس
در علم نجوم قرار گرفتن یک سوم دورۀ فلک یعنی چهار برج فاصله میان دو ستاره، تثلیث بعضی از سیارات را سعد دانسته اند مانند تثلیث ماه و مشتری
سه گوشه کردن، سه تایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلاث
تصویر ثلاث
سه گانه، تشکیل شده از سه عضو، سه تایی، سه جام شراب که صبح بنوشند، ستا و ثلاثۀ غساله
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حَزْ زی)
به شیر مانستن در هوا و حرص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ناقه ای که سه خنور شیر دهد، ناقه ای که سرپستان وی خشک شده و یکی بمانده است یا ناقه ای که یک پستانش بریده و یا بی شیر باشد. ثلثوث
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
خط ثلثی، خطی که حروف آن درشت باشد
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
سوم. سیم. ثالث
لغت نامه دهخدا
(اَلْ یَ)
دلیر. (ناظم الاطباء). شجاع. مؤنث: لیثاء. ج، لیث: هو الیث اصحابه، یعنی او سختترین و چابکترین یاران خود است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نان از جو و گندم آمیخته به هم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (ازتاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). این لغت به صورت ’غلیث’ با غین نیز آمده است. (از لسان العرب) (از تاج العروس). و نیز رجوع به غلیث شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نخلستان شوره زار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
بز کوهی، آواز آب یا آواز ریختن آب
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آنچه زهر آمیخته جهت شکار کرکس گسترند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زهر آمیخته که برای شکار کرکس گسترند، گندم و جو آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). خوراکی که به جو و سنگ ریزه و زوان (دانۀ تلخ که با گندم آمیزند) آمیخته شود. نانی که از جو و گندم باشد. یقال: فلان یأکل الغلیث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نزدیک بهم نهادن گام خودرا در رفتار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ)
مرد استوار و توانا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَیْ یَ)
فربه خوار و ذلیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فربه خوار و ذلیل و تنبل از جهت فربهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
گیاه سیاه دیرینه یا گیاه دوساله، نوعی از شورگیاه
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ثلاثه. سه: اقانیم ثلاث. ظلمات ثلاث. موالید ثلاث، سه زن
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
ثالث، سه سه، سه گان. (مجمل). مثلث
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام جایی. (منتهی الارب). موضعی است به حجاز نزدیک مکه. (از معجم البلدان) ، یوم تثلیث، از ایام عرب است که در آن جنگی بین بنی سلیم و مراد بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
سه گوشه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، سیکی کردن چنانکه دو برخ بشود و سه یکی بماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه). سه یکی کردن. (کنزاللغات)، طبخ کردن شراب چنانکه ثلث آن بشود. (از قطر المحیط)، نوعی از عطر ساختن که آن را مثلث گویند. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). معجون از عطر کردن که آن را تثلیث گویند. (کنزاللغات)، سه بخش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون)، سه کردن. (شرح قاموس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون)، خدای عز و جل را سه دانستن چنانکه مذهب ترسایان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- اصحاب تثلیث، ترسایان. مسیحیان. قائلین به اقانیم.
- اهل تثلیث، نصاری، که قائل به سه مبداء و اقنوم پدر و پسر و روح القدس هستند. (فرهنگ نظام). سه گفتن. (شرح قاموس)، سه خلف اشتر ببستن. (تاج المصادر بیهقی). ثلث بناقته اذا صر منها ثلاثه اخلاف . (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء)، تثلیث بسر، رسیدن و پختن سوم حصۀ خرما. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تثلیث فرس، بعد مصلی آمدن اسب. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). بعد مصلی آمدن اسب رهان. (ناظم الاطباء)، به سه حرکت آمدن حرفی چون قاف در قدوه (ق / ق / ق ) ، (اصطلاح نجوم) واقع شدن ستاره ای است بچهارم برج که ثلث فلک است از ستارۀ دیگر و آن نظر سعد است. (منتهی الارب). واقع شدن ستاره ای بچهارم برج که ثلث فلک است از ستارۀ دیگر. (ناظم الاطباء). در علم احکام نجوم واقع شدن دو ستاره بطوریکه چهار برج میان آنها فاصله باشد و آن را نظر تثلیثی گویند و سعد شمارند. (فرهنگ نظام). بودن قمر با سعدی بمفاصله پنج برج یا نه برج چنانچه قمر در حمل باشد و مشتری در اسد یا آنکه مشتری در قوس باشد در این صورت از حمل تا اسد پنج خانه است و از حمل تا قوس نه خانه و این نظر تمام دوستی باشد و این ستاره سعد ناظر و خادم باشد قمر را و این را تثلیث از آن گویند که میان قمر و سعد بحساب درجات سوم حصه فلک باشد و آن چهار برج بود به این طور که سه برج سالم و بقدر یک برج از جمع کردن درجات برج قمر و برج سعد حاصل آنکه میان قمر و سعد مفاصله یکصد و بیست درجۀ حائل باشد و اگر مفاصله سه برج یا یازده برج باشد و این را نظر تسدیس گویند و این نیم دوستی باشد و اگر بمفاصله چهار برج یا ده برج باشد این تربیع است نظر نیم دشمنی دارد و اگر مفاصله یک برج یا هفت برج باشد این را مقابله گویند این نظر تمام دشمنی است و اگر دو کوکب در یک برج باشد آن را قران گویند بنظر تربیع در جمیع کار بد گیرند مگر بتربیع ماه با مشتری بر ابنای مسجد و کندن چاه و جوی بهتر و تربیع ماه با عطارد برای تعلیم خوب بود. (از شرح قران السعدین و مؤید و مدار و دیگر رسائل) (غیاث اللغات) (آنندراج) :
پس در آن مجمر که در تربیع منقل کرده اند
اولین تثلیث مشک و عود و بان افشانده اند.
خاقانی.
به تثلیث بروج و ماه و انجم
به تربیع و به تسدیس ثلاثا.
خاقانی.
و علامات درج و دقایق و ثوانی و... تثلیث و تربیع و تسدیس بنوشت. (سندبادنامه ص 64).
ز تربیع و تثلیث گوهر فشان
مربع نشین و مثلث نشان.
نظامی.
ز ثورش زهره وز خرچنگ برجیس
سعادت داده از تثلیث و تسدیس.
نظامی.
چون به تثلیث مشتری و زحل
شاه انجم ز حوت شد به حمل.
نظامی.
و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و التفهیم بیرونی چ جلال همائی ص 346 و 347 و کلمه نظر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دمیث بلیث، از اتباع است یعنی نرم خوی. (منتهی الارب). ملائم. (ذیل اقرب الموارد از تاج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از علیث
تصویر علیث
ورهمین نان از جو و گندم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
سه سه سه سگان سه سه تا. یا موالید ثلاث. جماد نبات حیوان. ثالث سوم، سه سه، سه گان مثلث. سه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیث
تصویر غلیث
گندم آمیخته - نان سیاه نان گندم و جو، زهر آمیز برای شکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثلیث
تصویر تثلیث
سه بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلث
تصویر ثلث
سه یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاث
تصویر ثلاث
((ثَ))
سه، سه تا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تثلیث
تصویر تثلیث
((تَ))
سه بخش کردن، در مسیحیت به اقنوم سه گانه «پدر، پسر، روح القدوس» قائل بودن
فرهنگ فارسی معین
سه گانی (الوهیت) ، اعتقادبه سه اقنوم (اب، ابن، روح القدس) ، سه بخش کردن، سه بر کردن، سه گوش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوم، ثالث، سه، سه گانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ثالوث، پیوریتانیک، سه ضلعی سازی، ترینیتی
دیکشنری اردو به فارسی