جدول جو
جدول جو

معنی ثله - جستجوی لغت در جدول جو

ثله
(ثِلْ لَ)
نیستی. هلاک. ج، ثلل
لغت نامه دهخدا
ثله
(ثِلْ لَ)
رمۀ بزرگ از گوسفند و بز درآمیخته، یا خاص است به رمۀ میش. ج، ثلل ، ثلال، رخنه، پشم گوسفند، کساء جیدالثله، پشم گوسپند آمیخته بموی و پشم شتر، مناره مانندی در صحرا که زیر سایۀ آن آرام گیرند، نوبت آب شتران بعد دو روز، درم بسیار، گل چاه برآورده شده. ج، ثلل. ثلل. ثلال
لغت نامه دهخدا
ثله
(ثُلْ لَ)
گروه مردم. جماعت بسیار، درم بسیار، چیزی چون مناره در بیابان که بسایۀ آن پناهند. ج، ثلل. ثلل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شله
تصویر شله
نوعی پارچۀ نخی نازک سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف، قطره های منجمد شدۀ سفید، بلوری شکل و نرمی که از آسمان فرو می ریزد، فنجا
ثلج چینی (صینی): شوره، شورۀ قلم، در علم زیست شناسی تباشیر، باروت، سنگ سرمه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
رجوع به اثله شود، ضعیف شدن مرد از بس درآمیختن
واحد اثل، بمعنی درخت شوره گز.
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
پای ستبرکه گوشت آن بر روی هم انباشته است. (از ذیل اقرب الموارد) ، انگشتی درشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
موضعی است قرب مدینه در شعر قیس بن الخطیم:
واﷲ ذی المسجد الحرام و ما
جلّل من یمنه لها خنف
انّی لاهواک غیر ذی کذب
قد شف ّ منّی الاحشاء و الشّغف
بل لیت أهلی و اهل أثله فی
دار قریب بحیث نختلف.
در تفسیر آن چنین گفته اند و ظاهر آن است که اسم زنی است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(حِ لَ)
آب اندک در حوض. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ / خَ ثَ لَ)
زن کلان شکم. (از منتهی الارب) المراءه الضخمه البطن. (از متن اللغه). ج، خثلات یا خثلات، مابین ناف و زهار. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). منه: خثله البطن، یقال: طعنه فی خثله بطنه و فی خثلتی الم کالعشی. (از اقرب الموارد) ، معده. محل طعام. خثله در انسان چون کرش است در گوسفند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
شهرت. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک نامی. (ناظم الاطباء) ، نام قومی است که در جهت شرقی نوبه بین صعید مصر و حبشه و نیل و دریای احمر واقعند و سرزمین آنها به بلاد البجایا بجاوه معروف است و به طوائف بسیار منقسم میشود که از آن جمله بشاره است. زبان آنان معروف به بجاوی است. موهای بلند مجعد، رنگ قرمز مایل به زردی و دندان سفید دارند. زنان زیبا و شکیل در بین آنان هست. در اثر اختلاط با عرب از اصل تغییر یافته اند واغلب چادرنشین اند و از فروش لبنیات زندگی می کنند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به بجاو و بجاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شله
تصویر شله
آشی که آنرا شله زرد گویند قصاص
فرهنگ لغت هوشیار
دزدی، زنبیل و سبدی که طعام و جامه و بار مینماید در وی نهند، زن دندان ریخته، بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله ای که برای گرفتن حیوانات بکار میرود، دام، پایه نردبان هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خله
تصویر خله
پاروی قایق رانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حله
تصویر حله
ضعف، شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جله
تصویر جله
سبد و بمعنی گره ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقله
تصویر ثقله
رخت، کالا، پینکی پیش درآمد خواب، سنگینی خوراک، سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقه
تصویر ثقه
مرد معتمد و امین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلب
تصویر ثلب
سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلث
تصویر ثلث
سه یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلع
تصویر ثلع
سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلج
تصویر ثلج
برف
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلمه
تصویر ثلمه
سوراخ، رخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبه
تصویر ثبه
جماعت، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثله
تصویر خثله
ابر زهار
فرهنگ لغت هوشیار
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رله
تصویر رله
فرانسوی باز پخش، گامه (مرحله)، اسپ تازه دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذله
تصویر ذله
خواری، گناهکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دله
تصویر دله
چشم چران، هرزه و ولگرد
فرهنگ لغت هوشیار
ابزار، مایه، اندام، زین و برگ، زهار، گاهوک (تابوت) عقاب شاهین، پرنده ایست از دسته شکاریان روزانه دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبه ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله
تصویر بله
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریزنده، روان شونده سران آبخیز سبزه زاری که در آن آبگیرها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اله
تصویر اله
خدا
فرهنگ واژه فارسی سره