جدول جو
جدول جو

معنی ثقفی - جستجوی لغت در جدول جو

ثقفی
(ثَ قَ ی ی)
ابراهیم بن محمد اصفهانی مکنی به ابو اسحاق یکی از ثقات فقهاء شیعه و کتاب اخبار الحسن بن علی از اوست. (ابن الندیم). رجوع به ابراهیم بن محمد ثففی شود
لغت نامه دهخدا
ثقفی
(ثَ قَ فی ی)
منسوب به ثقیف قسی بن منبه بن بکر بن هوازن پدر قبیلۀ بنوثفیف
لغت نامه دهخدا
ثقفی
منسوب به قبیله ثقیف
تصویری از ثقفی
تصویر ثقفی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ثَ قَ)
قاسم بن فضل مکنی به ابی عبدالله حافظ اصفهانی متوفی 489 هجری قمری او راست: کتاب اربعین
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فا)
المقفی، از نامهای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله است. (ناظم الاطباء) (از حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پس گردن زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، از قفا بریدن گلوی گوسفند. (منتهی الارب). رجوع به قفو شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فی ی)
آنکه قائم مقام دیگری باشد. گویند: هو قفیهم، ای الخلف منهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دانای علم، مهربان. (منتهی الارب). حفی. (اقرب الموارد) ، مهمان گرامی کرده، آنچه بدان مهمان را گرامی کنند از طعام و جز آن، بهترین و برگزیده از برادران، متهم از جماعت برادران. این کلمه از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تهمت و دشنام، و این اسم است قفو را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ فی ی)
جمع واژۀ قفا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفا شود
لغت نامه دهخدا
(قِ فی ی)
جمع واژۀ قفا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَلْ لُ)
پیروی کردن کسی را، ثفی قدر، بر دیگ پایه نهادن دیگ را، سه زن کردن مرد، ثفی قوم، دفع کردن و راندن آنان را. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَلْ لُ)
زیرک و ماهر شدن، چست و چالاک شدن
لغت نامه دهخدا
(تَ سَلْلُ)
دانستن. دریافتن. یافتن، گرفتن بزودی، زیرک و سبک و چالاک گردیدن، ثفافت، غالب آمدن در دانائی، ظفر یافتن و رسیدن، راست کردن نیزه
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
محلی است در شعر. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثَقَ)
دانا و استاد در حرب و طعن و ضرب
لغت نامه دهخدا
(ثُ قُ)
جمع واژۀ ثقاف
لغت نامه دهخدا
(ثِ / ثَ قِ / ثَ قُ)
مرد استاد، زیرک. چست و سبک. ندس
لغت نامه دهخدا
(مَ فی ی)
از پس گردن ذبح شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کسی که مقدم می دارد و ترجیح می دهد. (ناظم الاطباء). ورجوع به اقفاء شود، آن که برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فا)
مقدم شده. (ناظم الاطباء). رجل مقفی، مرد برگزیدۀ گرامی داشته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فا)
قافیه کرده شده. (آنندراج). دارای قافیه. (ناظم الاطباء). بقافیه. قافیه دار. بیت مقفی، بیتی که آن را قافیت پدید کرده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفتند حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده تا فرق بود میان مقفی و غیرمقفی... (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 147) ، آن است که ضرب و عروض آن در حروف مختلف باشند چنانکه رضی نیشابوری گفته است:
زهی سرفرازی که با پایگاهت
میسر نشد چرخ را دستیاری.
که اگر چه وزن عروض و ضرب این بیت فعولن است حروف آن مختلف است. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 310) ، درپی داشته شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نام قبیله ای است که بزعم خود از عرب باشند لکن در حقیقت از بقایای قوم ثمودند که اقدم از عرب است. (سمعانی) ، پدر قبیله ای از هوازن نام اوقسی ّ بن منبّه بن بکر بن هوازن است یکی از قبایل عرب که در جوار شهر طائف میزیستند. این قوم دیری باج گذار قبیلۀ بنی عامر بودند پس قلعه ها و حصارها کردند ودر برابر بنوعامر مقاومت کرده خراج از خود بیفکندندو سپس بدوشعبه بنام احلاف و بنی ملک منشعب گشتند و میان این دو شعبه محاربات بسیار بود. پس از وفات ابوطالب، رسول صلوات الله علیه از آنان یاری طلبید و ایشان جواب رد گفتند. در غزوۀ هوازن هفتاد تن از قوم ثقیف کشته شد و بقیه در قلاع خویش تحصن گزیدند و بیست روزمحاصرۀ آنان بکشید و در آخر مسلمانان راه بر آنان ببستند و بنوثقیف ناچار از در اطاعت درآمدند و بقبول مسلمانی تن دردادند و بت خویش را که لات نام داشت بشکستند. پس از رحلت رسول صلوات الله علیه آنگاه که تمام مردم جزیره رده آوردند و قوم ثقیف در مسلمانی پابرجای بماندند. از این قبیله در دورۀ اسلام عده بسیاری علما و شعرا و دیگر مشاهیر برخاست. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از ثفاء
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فی)
آن که در پی کسی می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کسی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
مرد استاد، مرد زیرک چالاک
لغت نامه دهخدا
(ثِ ق ق)
سخت ترش و تیز. دژن: خل ّ ثقیف، سرکۀ سخت ترش. سرکۀ چون الماس
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
فقید ثقیف، گم شدۀ ثقیف. در اول اسلام به طائف دو برادر بودند یکی از آن دو زنی از بنی کنه کرد و سپس به سفری شد و زن خویش به برادر سپرد قضا را روزی چشم اوبه زن برادر افتاد و عاشق وی گشت و عشق خویش پنهان میداشت تا از اثر عشق بیمار گردید برادر او از سفر باز آمد و پزشگان گرد کرد و جملگی در علاج او عاجز آمدند و او وی را نزد حارث بن کلده برد و حارث گفت دو چشم شرمگن بینم و بیماری را نشناسم اینک وی را بیازمایم و او را شراب داد و چون شراب در وی کار کرد گفت:
الا رفقا الا رفقا
قلیلا ما أکوننه
الما بی ابی الابیا
ت بالخیف أزرهنه
غزالا ما رایت الیو
م فی دور بنی کنه
اسیل الخدّ مربوب
و فی منطقه غنه.
حارث دانست که او عاشق است کرت دیگر بدو شراب خورانید و او گفت:
ایهاالجیره اسلموا
و قفوا کی تکلموا
و تقضوا لبانه
و تحبوا و تنعموا
خرجت مزنه من ال
بحر ریا تحمحم
هی ما کنتی و تز
عم انی لها حم.
و برادرش بدانست که او را چه افتاده است گفت ای برادر زن من مطلقه است او را بزنی گیر گفت روزی که من او را بزنی گیرم مطلقه باشد سپس بهبود یافت و از طائف بیرون شد و سر به بیابان نهاد و بیش کس او را ندید و برادراو چندی بماند و سپس از اندوه دوری برادر بمرد و ببرادر گمگشته مثل زدند و او را فقید ثقیف گفتند: پسر خرکاش... از میان بگریخت و در جهان آواره شد و ثانی فقید ثقیف و ثالث قارظین گشت و کس از وی نشان نیافت. (تاریخ یمینی ص 378)
لغت نامه دهخدا
(ثَقْ قِ)
منسوب است به ثقّب سنبندۀ دانۀ لؤلؤ. (سمعانی). کسپرج سنبا
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). پیروی نمودن و در پی کسی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مبالغه کردن در مهربانی و نوازش کسی وبسیار پرسیدن از حال وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوبدستی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از پشت سر کسی آمدن و با عصا بر قفایش زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَقْ)
دهی است از دهستان سیانکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد اصفهان. سکنه 254 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثقف
تصویر ثقف
زیرک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقفی
تصویر وقفی
ورستادی نهادکی منسوب به وقف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفی
تصویر مقفی
قافیه کرده شده، قافیه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقیف
تصویر ثقیف
زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفی
تصویر مقفی
((مُ قَ ف فا))
دارای قافیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقیف
تصویر ثقیف
((ثَ))
زیرک، چالاک، ماهر، حاذق، نام یکی از قبایل عرب ساکن بین طائف و مکه
فرهنگ فارسی معین