آنکه قائم مقام دیگری باشد. گویند: هو قفیهم، ای الخلف منهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دانای علم، مهربان. (منتهی الارب). حفی. (اقرب الموارد) ، مهمان گرامی کرده، آنچه بدان مهمان را گرامی کنند از طعام و جز آن، بهترین و برگزیده از برادران، متهم از جماعت برادران. این کلمه از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تهمت و دشنام، و این اسم است قفو را. (منتهی الارب)
آنکه قائم مقام دیگری باشد. گویند: هو قفیهم، ای الخلف منهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دانای علم، مهربان. (منتهی الارب). حفی. (اقرب الموارد) ، مهمان گرامی کرده، آنچه بدان مهمان را گرامی کنند از طعام و جز آن، بهترین و برگزیده از برادران، متهم از جماعت برادران. این کلمه از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تهمت و دشنام، و این اسم است قفو را. (منتهی الارب)
قافیه کرده شده. (آنندراج). دارای قافیه. (ناظم الاطباء). بقافیه. قافیه دار. بیت مقفی، بیتی که آن را قافیت پدید کرده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفتند حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده تا فرق بود میان مقفی و غیرمقفی... (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 147) ، آن است که ضرب و عروض آن در حروف مختلف باشند چنانکه رضی نیشابوری گفته است: زهی سرفرازی که با پایگاهت میسر نشد چرخ را دستیاری. که اگر چه وزن عروض و ضرب این بیت فعولن است حروف آن مختلف است. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 310) ، درپی داشته شده. (آنندراج)
قافیه کرده شده. (آنندراج). دارای قافیه. (ناظم الاطباء). بقافیه. قافیه دار. بیت مقفی، بیتی که آن را قافیت پدید کرده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفتند حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده تا فرق بود میان مقفی و غیرمقفی... (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 147) ، آن است که ضرب و عروض آن در حروف مختلف باشند چنانکه رضی نیشابوری گفته است: زهی سرفرازی که با پایگاهت میسر نشد چرخ را دستیاری. که اگر چه وزن عروض و ضرب این بیت فعولن است حروف آن مختلف است. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 310) ، درپی داشته شده. (آنندراج)
نام قبیله ای است که بزعم خود از عرب باشند لکن در حقیقت از بقایای قوم ثمودند که اقدم از عرب است. (سمعانی) ، پدر قبیله ای از هوازن نام اوقسی ّ بن منبّه بن بکر بن هوازن است یکی از قبایل عرب که در جوار شهر طائف میزیستند. این قوم دیری باج گذار قبیلۀ بنی عامر بودند پس قلعه ها و حصارها کردند ودر برابر بنوعامر مقاومت کرده خراج از خود بیفکندندو سپس بدوشعبه بنام احلاف و بنی ملک منشعب گشتند و میان این دو شعبه محاربات بسیار بود. پس از وفات ابوطالب، رسول صلوات الله علیه از آنان یاری طلبید و ایشان جواب رد گفتند. در غزوۀ هوازن هفتاد تن از قوم ثقیف کشته شد و بقیه در قلاع خویش تحصن گزیدند و بیست روزمحاصرۀ آنان بکشید و در آخر مسلمانان راه بر آنان ببستند و بنوثقیف ناچار از در اطاعت درآمدند و بقبول مسلمانی تن دردادند و بت خویش را که لات نام داشت بشکستند. پس از رحلت رسول صلوات الله علیه آنگاه که تمام مردم جزیره رده آوردند و قوم ثقیف در مسلمانی پابرجای بماندند. از این قبیله در دورۀ اسلام عده بسیاری علما و شعرا و دیگر مشاهیر برخاست. (قاموس الاعلام)
نام قبیله ای است که بزعم خود از عرب باشند لکن در حقیقت از بقایای قوم ثمودند که اقدم از عرب است. (سمعانی) ، پدر قبیله ای از هوازِن نام اوقسی ّ بن مُنَبَّه بن بکر بن هوازن است یکی از قبایل عرب که در جوار شهر طائف میزیستند. این قوم دیری باج گذار قبیلۀ بنی عامر بودند پس قلعه ها و حصارها کردند ودر برابر بنوعامر مقاومت کرده خراج از خود بیفکندندو سپس بدوشعبه بنام احلاف و بنی ملک منشعب گشتند و میان این دو شعبه محاربات بسیار بود. پس از وفات ابوطالب، رسول صلوات الله علیه از آنان یاری طلبید و ایشان جواب رد گفتند. در غزوۀ هوازن هفتاد تن از قوم ثقیف کشته شد و بقیه در قلاع خویش تحصن گزیدند و بیست روزمحاصرۀ آنان بکشید و در آخر مسلمانان راه بر آنان ببستند و بنوثقیف ناچار از در اطاعت درآمدند و بقبول مسلمانی تن دردادند و بت خویش را که لات نام داشت بشکستند. پس از رحلت رسول صلوات الله علیه آنگاه که تمام مردم جزیره رده آوردند و قوم ثقیف در مسلمانی پابرجای بماندند. از این قبیله در دورۀ اسلام عده بسیاری علما و شعرا و دیگر مشاهیر برخاست. (قاموس الاعلام)
فقید ثقیف، گم شدۀ ثقیف. در اول اسلام به طائف دو برادر بودند یکی از آن دو زنی از بنی کنه کرد و سپس به سفری شد و زن خویش به برادر سپرد قضا را روزی چشم اوبه زن برادر افتاد و عاشق وی گشت و عشق خویش پنهان میداشت تا از اثر عشق بیمار گردید برادر او از سفر باز آمد و پزشگان گرد کرد و جملگی در علاج او عاجز آمدند و او وی را نزد حارث بن کلده برد و حارث گفت دو چشم شرمگن بینم و بیماری را نشناسم اینک وی را بیازمایم و او را شراب داد و چون شراب در وی کار کرد گفت: الا رفقا الا رفقا قلیلا ما أکوننه الما بی ابی الابیا ت بالخیف أزرهنه غزالا ما رایت الیو م فی دور بنی کنه اسیل الخدّ مربوب و فی منطقه غنه. حارث دانست که او عاشق است کرت دیگر بدو شراب خورانید و او گفت: ایهاالجیره اسلموا و قفوا کی تکلموا و تقضوا لبانه و تحبوا و تنعموا خرجت مزنه من ال بحر ریا تحمحم هی ما کنتی و تز عم انی لها حم. و برادرش بدانست که او را چه افتاده است گفت ای برادر زن من مطلقه است او را بزنی گیر گفت روزی که من او را بزنی گیرم مطلقه باشد سپس بهبود یافت و از طائف بیرون شد و سر به بیابان نهاد و بیش کس او را ندید و برادراو چندی بماند و سپس از اندوه دوری برادر بمرد و ببرادر گمگشته مثل زدند و او را فقید ثقیف گفتند: پسر خرکاش... از میان بگریخت و در جهان آواره شد و ثانی فقید ثقیف و ثالث قارظین گشت و کس از وی نشان نیافت. (تاریخ یمینی ص 378)
فقید ثقیف، گم شدۀ ثقیف. در اول اسلام به طائف دو برادر بودند یکی از آن دو زنی از بنی کنه کرد و سپس به سفری شد و زن خویش به برادر سپرد قضا را روزی چشم اوبه زن برادر افتاد و عاشق وی گشت و عشق خویش پنهان میداشت تا از اثر عشق بیمار گردید برادر او از سفر باز آمد و پزشگان گرد کرد و جملگی در علاج او عاجز آمدند و او وی را نزد حارث بن کلده برد و حارث گفت دو چشم شرمگن بینم و بیماری را نشناسم اینک وی را بیازمایم و او را شراب داد و چون شراب در وی کار کرد گفت: الا رفقا الا رفقا قلیلا ما أکوننه الما بی ابی الابیا ت بالخیف أزرهنه غزالا ما رایت الیو م فی دور بنی کنه اسیل الخدّ مربوب و فی منطقه غنه. حارث دانست که او عاشق است کرت دیگر بدو شراب خورانید و او گفت: ایهاالجیره اسلموا و قفوا کی تکلموا و تقضوا لبانه و تحبوا و تنعموا خرجت مزنه من الَ بحر ریا تحمحم هی ما کنتی و تز عم انی لها حم. و برادرش بدانست که او را چه افتاده است گفت ای برادر زن من مطلقه است او را بزنی گیر گفت روزی که من او را بزنی گیرم مطلقه باشد سپس بهبود یافت و از طائف بیرون شد و سر به بیابان نهاد و بیش کس او را ندید و برادراو چندی بماند و سپس از اندوه دوری برادر بمرد و ببرادر گمگشته مثل زدند و او را فقید ثقیف گفتند: پسر خرکاش... از میان بگریخت و در جهان آواره شد و ثانی فقید ثقیف و ثالث قارظین گشت و کس از وی نشان نیافت. (تاریخ یمینی ص 378)
از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). پیروی نمودن و در پی کسی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مبالغه کردن در مهربانی و نوازش کسی وبسیار پرسیدن از حال وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوبدستی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از پشت سر کسی آمدن و با عصا بر قفایش زدن. (از اقرب الموارد)
از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). پیروی نمودن و در پی کسی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مبالغه کردن در مهربانی و نوازش کسی وبسیار پرسیدن از حال وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوبدستی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از پشت سر کسی آمدن و با عصا بر قفایش زدن. (از اقرب الموارد)