قبا پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ازپس آمدن کسی را، مانند قبه شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اصل آن تقبب است و ’ب’ به الف تبدیل شده است چنانکه در تقضی البازی، ای تقضض. (از اقرب الموارد)
قبا پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ازپس آمدن کسی را، مانند قبه شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اصل آن تقبب است و ’ب’ به الف تبدیل شده است چنانکه در تقضی البازی، ای تقضض. (از اقرب الموارد)
پاداش کار و حق. (منتهی الارب). پاداش کار. (دهار) (از اقرب الموارد) ، بدل چیزی. (منتهی الارب) ، آخر کار. (دهار). آخر هر چیزی. (از اقرب الموارد). سرانجام. (ترجمان القرآن جرجانی) : والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم... اولئک لهم عقبی الدار. (قرآن 22/13) ، و آنانکه برای بدست آوردن وجه خدایشان شکیبائی کردند... آنان را سرانجام آن سرای است. سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. (قرآن 24/13) ، درود بر شما به سبب صبری که کردید، پس چه خوب است سرانجام آن سرای. مثل الجنه التی وعد المتقون... تلک عقبی الذین اتقوا، و عقبی الکافرین النار. (قرآن 35/13) ، مثل بهشتی که پرهیزکاران را وعده دادند... آن سرانجام کسانی است که پرهیز کردند، و سرانجام کافران آتش است. و لایخاف عقباها. (قرآن 16/91) ، و از سرانجام آن بیم ندارد، آخرت. (اقرب الموارد). آن دنیا. آن سرای. آن جهان. آن گیتی. اخری. سرای دیگر. جهان باقی: نه امید عقبی نه دنیا بدست ز هر دو رسیده بجانم شکست. فردوسی. آن کسی که اعتقاد وی بر این جمله باشد... توان دانست که در دنیا و عقبی نصیب خود را از سعادت تمام یافته باشد. (تاریخ بیهقی ص 333). دنیا بجملگی همه امروز است فردا شمرد باید عقبی را. ناصرخسرو. جز زاد و ساختن را از بهر راه عقبی هشیار وپیش بین را هرگز بکار نائی. ناصرخسرو. عمر تو نبینی که یکی راه دراز است دنیات بر این سر بر و عقبات بر آن سر. ناصرخسرو. به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هر چه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. (کلیله و دمنه). هر که طاعت را شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). گر رانده ای سعادت عقباش رد مکن ور داده ای مؤونت دنیاش واستان. خاقانی. سفله را اقطاع دنیا بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبراست. عطار. انبیا در کار دنیا جبریند کافران در کار عقبی جبریند. مولوی. چو ما را به دنیا تو کردی عزیز به عقبی همین چشم داریم نیز. سعدی. کسی گوی دولت ز دنیا ببرد که با خود نصیبی به عقبی ببرد. سعدی. هر که به تأدیب دنیا راه صواب نگیرد، به تعذیب عقبی گرفتار آید. (گلستان). در تلفظ فارسی، این کلمه گاه به صورت ممال آید و عقبی تلفظ شود: بروی پاک و رای نیک و فعل خوب و کار خوش نظیر او ندانم کس، چه در دنیی چه در عقبی. منوچهری. صبا به سبزه بیاراست روی دنیی را نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را. انوری. اگر عنایت لطف تو نیستی که از اوست نعیم نامتناهی ریاض عقبی را. ظهیر فاریابی. - دار عقبی، خانه آخرت. سرای باقی: درشهور سنۀ احدی و اربعمائه از دار دنیا به دار عقبی تحویل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 276). - عالم عقبی، جهان دیگر. آخرت. (ناظم الاطباء)
پاداش کار و حق. (منتهی الارب). پاداش کار. (دهار) (از اقرب الموارد) ، بدل چیزی. (منتهی الارب) ، آخر کار. (دهار). آخر هر چیزی. (از اقرب الموارد). سرانجام. (ترجمان القرآن جرجانی) : والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم... اولئک لهم عقبی الدار. (قرآن 22/13) ، و آنانکه برای بدست آوردن وجه خدایشان شکیبائی کردند... آنان را سرانجام آن سرای است. سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. (قرآن 24/13) ، درود بر شما به سبب صبری که کردید، پس چه خوب است سرانجام آن سرای. مثل الجنه التی وعد المتقون... تلک عقبی الذین اتقوا، و عقبی الکافرین النار. (قرآن 35/13) ، مثل بهشتی که پرهیزکاران را وعده دادند... آن سرانجام کسانی است که پرهیز کردند، و سرانجام کافران آتش است. و لایخاف عقباها. (قرآن 16/91) ، و از سرانجام آن بیم ندارد، آخرت. (اقرب الموارد). آن دنیا. آن سرای. آن جهان. آن گیتی. اخری. سرای دیگر. جهان باقی: نه امید عقبی نه دنیا بدست ز هر دو رسیده بجانم شکست. فردوسی. آن کسی که اعتقاد وی بر این جمله باشد... توان دانست که در دنیا و عقبی نصیب خود را از سعادت تمام یافته باشد. (تاریخ بیهقی ص 333). دنیا بجملگی همه امروز است فردا شمرد باید عقبی را. ناصرخسرو. جز زاد و ساختن را از بهر راه عقبی هشیار وپیش بین را هرگز بکار نائی. ناصرخسرو. عمر تو نبینی که یکی راه دراز است دنیات بر این سر بر و عقبات بر آن سر. ناصرخسرو. به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هر چه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. (کلیله و دمنه). هر که طاعت را شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). گر رانده ای سعادت عقباش رد مکن ور داده ای مؤونت دنیاش واستان. خاقانی. سفله را اقطاع دنیا بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبراست. عطار. انبیا در کار دنیا جبریند کافران در کار عقبی جبریند. مولوی. چو ما را به دنیا تو کردی عزیز به عقبی همین چشم داریم نیز. سعدی. کسی گوی دولت ز دنیا ببرد که با خود نصیبی به عقبی ببرد. سعدی. هر که به تأدیب دنیا راه صواب نگیرد، به تعذیب عقبی گرفتار آید. (گلستان). در تلفظ فارسی، این کلمه گاه به صورت ممال آید و عُقبی تلفظ شود: بروی پاک و رای نیک و فعل خوب و کار خوش نظیر او ندانم کس، چه در دنیی چه در عقبی. منوچهری. صبا به سبزه بیاراست روی دنیی را نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را. انوری. اگر عنایت لطف تو نیستی که از اوست نعیم نامتناهی ریاض عقبی را. ظهیر فاریابی. - دار عقبی، خانه آخرت. سرای باقی: درشهور سنۀ احدی و اربعمائه از دار دنیا به دار عقبی تحویل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 276). - عالم عقبی، جهان دیگر. آخرت. (ناظم الاطباء)
عطا کردن چیزی باشد به کسی بدین شرط که هر کس از آن اول بمیرد آن چیز به ورثۀ او بازگردد یا دادن خانه یا زمین، کسی را که تا حیات خود از آن نفع گیرد و بعد مرگش به دیگری برسد، اوان تقول ان مت قبلی فهی لی و ان مت قبلک فهی لک و هی من المراقبه لاءن ّ کل واحد منهما یرقب لموت صاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی به کسی به شرطی که هرکدام مرد به ورثۀ او برسد، یا اگر یکی مرد از آن دیگری باشد. (از اقرب الموارد). عمری و رقبی و سکنی عبارت از یک نوع حق انتفاع است. قسمی وقف بر شخصی که واقف گوید: فلان خانه و مثل آن از تو، اگر من پیش از تو بمیرم همیشه از توو اگر من پس از تو بمیرم از من. تملیک بمدت حیات. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
عطا کردن چیزی باشد به کسی بدین شرط که هر کس از آن اول بمیرد آن چیز به ورثۀ او بازگردد یا دادن خانه یا زمین، کسی را که تا حیات خود از آن نفع گیرد و بعد مرگش به دیگری برسد، اوان تقول ان مت قبلی فهی لی و ان مت قبلک فهی لک و هی من المراقبه لِاءَن ّ کل واحد منهما یرقب لموت صاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی به کسی به شرطی که هرکدام مرد به ورثۀ او برسد، یا اگر یکی مرد از آن دیگری باشد. (از اقرب الموارد). عمری و رقبی و سکنی عبارت از یک نوع حق انتفاع است. قسمی وقف بر شخصی که واقف گوید: فلان خانه و مثل آن از تو، اگر من پیش از تو بمیرم همیشه از توو اگر من پس از تو بمیرم از من. تملیک بمدت حیات. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
منسوب به عقب که گویا بطنی از کنانه باشد و ابوالعافیه فضل بن عمیر بن راشدبن عبداﷲ کنانی عقبی مصری بدانجا منسوب است. وی محدث بود و به سال 197 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به عقب که گویا بطنی از کنانه باشد و ابوالعافیه فضل بن عمیر بن راشدبن عبداﷲ کنانی عقبی مصری بدانجا منسوب است. وی محدث بود و به سال 197 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
سوراخ کوچک. سولاخ. (زمخشری) : دو دیده همچون ثقبه گشاده ام شب و روز ولیک بی خبر از آفتاب و از مهتاب. مسعود. ج، ثقب. و ثقب، ثقبۀ اعور. (طب) ، ثقبۀ اعور زبان. (طب) ، ثقبۀ بیضی. (طب) ، ثقبۀ جنینیه دهلیز قلب. (طب) ، ثقبه ای که کشف آن به بتال منسوب است و دو دهلیز قلب جنین را بیکدیگر مربوط میکند و هنگام تولد مسدود میشود، ثقبۀ منخرقه (طب) ، ثقبۀ سهمی و حلمه، ثقبۀ عصب باصره، ثقبۀ عنبیه، سوراخی در وسط طبقۀ عنبیه بسیاهی چشم، مانند سوراخی که در عنب یعنی انگوراست گاه جدا کردن آن از چوب خوشه، و آن سوراخ را که ثقبۀ عنبیّه عبارت از آن است به فارسی مردمک و به هندی تل گویند بکسر تای فوقانی و آن منفذ نور بصر است. (غیاث اللغه) ، ثقبۀ عظم قمحدوه (طب) ، ثقبۀ مدوره (طب) ، ثقبۀ مسدوده یا ثقبۀ تحت زهار (طب) ، ثقبۀ واقع در قسمت زیرین عظم خاصره که زهار آن را در قسمت قدامی محدود میکند، ثقبۀ مقدم زائدۀ خارجی قمحدوه (طب) ، ثقبۀ مؤخر زایدۀ خارجی قمحدوه (طب)
سوراخ کوچک. سولاخ. (زمخشری) : دو دیده همچون ثقبه گشاده ام شب و روز ولیک بی خبر از آفتاب و از مهتاب. مسعود. ج، ثُقَب. و ثُقب، ثقبۀ اعور. (طب) ، ثقبۀ اعور زبان. (طب) ، ثقبۀ بیضی. (طب) ، ثقبۀ جنینیه دهلیز قلب. (طب) ، ثُقبه ای که کشف آن به بتال منسوب است و دو دهلیز قلب جنین را بیکدیگر مربوط میکند و هنگام تولد مسدود میشود، ثقبۀ منخرقه (طب) ، ثقبۀ سهمی و حُلمه، ثقبۀ عصب باصره، ثقبۀ عنبیه، سوراخی در وسط طبقۀ عنبیه بسیاهی چشم، مانند سوراخی که در عنب یعنی انگوراست گاه جدا کردن آن از چوب خوشه، و آن سوراخ را که ثقبۀ عنبیّه عبارت از آن است به فارسی مردمک و به هندی تل گویند بکسر تای فوقانی و آن منفذ نور بصر است. (غیاث اللغه) ، ثقبۀ عظم قمحدوه (طب) ، ثقبۀ مدوره (طب) ، ثقبۀ مسدوده یا ثقبۀ تحت زهار (طب) ، ثقبۀ واقع در قسمت زیرین عظم خاصره که زهار آن را در قسمت قدامی محدود میکند، ثقبۀ مقدم زائدۀ خارجی قمحدوه (طب) ، ثقبۀ مؤخر زایدۀ خارجی قمحدوه (طب)