معنی ثقب - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با ثقب
ثقب
- ثقب
- جَمعِ واژۀ ثُقبه، روزن خانه. سوراخ. ج، ثقوب و اَثقب:
چرخ چون گوز شکسته است از آن روز که ماه
چهره چون چهرۀ بادام جبین پر ثقب است.
انوری
لغت نامه دهخدا
ثقب
- ثقب
- ابن فروۀ ساعدی. صحابی انصاری است. بعضی نام او را ثقیب گفته اند بر وزن زُبیر. وی در غزوۀ احد شهادت یافت واو واقف به انساب انصار بود. رجوع به ثقف... شود
لغت نامه دهخدا
ثقب
- ثقب
- سوراخ کردن، بلند پریدن، ثقب کوکب، روشن شدن ستاره، ثقب رائحه، دمیدن بوی، ثقب ناقه، بسیار شیر شدن ناقه، ثقب رأی، نافذ گردیدن رأی
لغت نامه دهخدا