جدول جو
جدول جو

معنی ثفنه - جستجوی لغت در جدول جو

ثفنه
آن قسمت از اعضای بدن شتر که هنگام خوابیدن به زمین برسد مانند زانو و سینه
فرهنگ فارسی عمید
ثفنه
(ثَ فِ نَ)
پینۀ زانو، آنچه بر زمین رسد از تن شتر وقت نشستن، چون زانو و سینه و دست، زانو و مجتمع ران و ساق از مردم، باطن زانوی اسب یعنی چفتۀ آن، عدد و جماعت از مردم، ناقه که به ثفنه کسی را زند. ج، ثفنات، نعت است از ثفن: ناقه ثفنه، کنارۀ سفره و توشه دان، ج، ثفن
لغت نامه دهخدا
ثفنه
آنچه از اعضای شتر که در موقع خواب بزمین برسد مانند زانو و سینه
تصویری از ثفنه
تصویر ثفنه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفنه
تصویر تفنه
بافته شده، تنیده، تفته، تنته، تنسته، تینه، تنه
فرهنگ فارسی عمید
(صَ نَ)
موضعی است به مدینه. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
پردۀ عنکبوت. (صحاح الفرس) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنتئۀ عنکبوت. (شرفنامۀ منیری). تفنی. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
پردۀ عنکبوت را ماند
که تنیده است تفنه گرد دلم.
شهید (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا).
بحق کردگاری کو نگه داشت
ز دشمن احمد مرسل به تفنه.
شمس فخری.
رجوع به تفنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ نَ)
شهرکی است در شام و منسوب بدان دفنی شود. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
زمینی که نیکو برویاند هرچیز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زمین سنگلاخ که هر گیاهی در آن بروید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
درختی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام درختی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ نَ)
تأنیث عفن. گنده. گندیده: قروح عفنه. رجوع به عفن شود
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
سفره. (منتهی الارب) ، ریۀ شتر که از دهان بیرون آرد. (منتهی الارب) ، رجوع به صفن شود، توبرۀ شبان و شتربان که زاد و ادوات خود در آن نهند. (منتهی الارب). آوند که شبان طعام خود در آن نهد. (مهذب الاسماء). رجوع به صفن، صفن و صفن شود
لغت نامه دهخدا
نام نوایی که مطربان زنند. (یادداشت مؤلف) :
بامدادان بر چکک زن، چاشتگاهان بر شخج
نیم روزان بر لبینا، شامگاهان بر فنه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ نَ)
ناقۀکم شیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، ج فوق. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به فوق شود
لغت نامه دهخدا
(یَ فَ نَ)
گاو ماده و یا گاو مادۀ آبستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَنْ نَ)
مؤنث مفن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :امراءه مفنه، زنی که شگفتیها آرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درشت شدن دست و جز آن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، پینه بستن دست از کار یا سودگی، بیماریی ای است در ثفنه
لغت نامه دهخدا
(ثُ فُ)
جمع واژۀ ثفنه، بمعنی کنارۀ سفره و توشه دان
لغت نامه دهخدا
(تَ سَلْ لُ)
دفع کردن و راندن، زدن کسی را با دست، پس روی کسی کردن. آمدن کسی را از پس، زدن ناقه کسی را به ثفنات
لغت نامه دهخدا
(ثُنْ نَ)
زهار، میان ناف و زهار، اندرون شکم مردم، مویهای دراز که بر تندی پاشنۀ اسب باشد، وسط مردم و غیر آن، ثنهالبطن، زیر ناف تا فرج از درون شکم، موضعی در رحم که جنین در آن جای دارد. ج، ثنن
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
کمی در هر چیزی. (منتهی الارب). قلت و کمی در هر چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ / حَ نَ)
کریشک. مغاک. سوراخ. (منتهی الارب). حفره. (اقرب الموارد) ، پر دو مشت. (اقرب الموارد) ، کوه. (منتهی الارب). ج، حفن
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
یک مشت از طعام. مشتی از گندم و جو و جز آن. یا دو مشت وقتی که هر دو کف بهم آورده باشند. (منتهی الارب). پری یک مشت. مقداری که در کف دستی فراهم کرده گنجد. چیز اندک، گو کف. ج، حفنات:
مارمیت اذ رمیت فتنه ای
صدهزاران خرمن اندر حفنه ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ثَ دِ نَ)
تأنیت ثدن
لغت نامه دهخدا
(ثَ بِ نَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(ثُ نَ)
ثبن. ثبین. ثبان. دامن جامه و مانند آن که در آن خرما و جز آن کرده در بر گیرند، آنچه در کش گرفته شود. ج، ثبن
لغت نامه دهخدا
(ثَ تِ نَ)
تأنیث ثتن. لثۀ ثتنه، لثۀ بوی گرفته و گنده شده و فروهشته گشته
لغت نامه دهخدا
(ثُ وَ)
سکوره. کاسۀ سفالین. ج، ثفوات
لغت نامه دهخدا
(ثُ نَ)
مرکز جند. میانه و مرکز اجناد بر رایات، مجتمع جند بر لواء و علم قائد خویش. مؤلف تاج العروس از المحکم نقل میکند که کلمه فارسی است و جمع واژۀ عربی آن ثکن است، گروهی از کبوتران و مرغان، گردن بند، حمیل، رایت. علامت، قبر، چاه آتش، مغاکچه، نیت ایمان با کفر. (منتهی الارب) ، پاره ای پشم که بر گردن شتر آویزند، میانۀ لشکر
لغت نامه دهخدا
تصویری از یفنه
تصویر یفنه
گاو ماده، ماده گاو آبستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفنه
تصویر شفنه
تیز بین تیز نگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفنه
تصویر حفنه
مشتی یک مشت، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفنه
تصویر جفنه
کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبنه
تصویر ثبنه
دامان دامن
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته هفت برگ کوهی مشت روی کوهی (مارزیون کوهی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفنه
تصویر تفنه
((تَ نَ))
تار عنکبوت
فرهنگ فارسی معین