جدول جو
جدول جو

معنی ثفاوه - جستجوی لغت در جدول جو

ثفاوه(ثُ وَ)
واحد ثفاء
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طفاوه
تصویر طفاوه
خس و خاشاک، کف روی آب یا دیگ، پاره ای از چیزی، دایرۀ گرد ماه یا خورشید، هاله
فرهنگ فارسی عمید
(ثُفْ فا ءَ)
یکی ثفّاء
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
باهم سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکالم قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
خرمن ماه، خرمن آفتاب. (منتهی الارب). سرای آفتاب. (مهذب الاسماء). دایرۀ گرد آفتاب و گرد ماه و اکثر استعمال آن در دایره ای که گرد آفتاب پدید آید کنند و دایرۀ گرد ماه را هاله گویند. (منتخب اللغات) ، کفک دیگ. (منتهی الارب). کفی که بالای دیگ ظاهر شود. (منتخب اللغات) ، پاره ای از هر چیزی. یقال: اصبنا طفاوهً من الربیع، ای شیئاً منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
نام قبیله ای است از قیس غیلان و هو منبه بن اعصربن سعد بن قیس غیلان. (منتهی الارب). طایفه ای از قیس غیلان. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه) ، موضعی است به بصره و بنام قبیله ای که بدانجا فرودآمدند نامیده شده است. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه)
لغت نامه دهخدا
(عُ / عِ وَ)
باقی ماندۀ خوردی در بن دیگ، و طعامی که طفلان هدیه فرستند. (از منتهی الارب). باقیماندۀ مرق و خورش که به عاریت گیرندۀ دیگ آن را همراه دیگ باز فرستد. و برخی آن را به معنی ’زبد’ و کف دیگ دانسته اند. (از اقرب الموارد) ، به معنی عفاوه است. (از منتهی الارب). رجوع به عفاوه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ / عُ وَ)
کف و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (از منتهی الارب). آنچه از خورش و مرق که ابتدا برداشته شود، و آن را برای کسی که مورد احترام است اختصاص دهند. (از اقرب الموارد). و گویند آن اول مرق و خورش و نیکوتر آن است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ وَ)
عمرانی گوید: موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ)
نفایه. (منتهی الارب). رجوع به نفایه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
میش کلان سال، گوسفند لاغر، اندک باقی مانده از بسیار، ثایه. و نیز رجوع به ثایه شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ وَ)
سکوره. کاسۀ سفالین. ج، ثفوات
لغت نامه دهخدا
(یِ خَ)
روستایی است به طایف. (منتهی الارب). از مخلفه های طائف است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حفاوه
تصویر حفاوه
مهربانی نوازش، خواهش، گزافیدن، پرس و جوی، شادی نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
شایور خرمن ماه (هاله)، پرن خرمن آفتاب این هر دو واژه را پیروز مشرقی یکی از سرایندگان همروزگار فردوسی دراین چامه نغز خود آورده است: به خط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یک هم چون پرن در اوج خورشید یکی چون شایور برگرد مهتاب (لغت فرس و برهان قاطع واژه پرن را پروین دانسته اند)
فرهنگ لغت هوشیار