جدول جو
جدول جو

معنی ثغیه - جستجوی لغت در جدول جو

ثغیه(تَ سَکْ کُ)
گرسنگی، گرسنه گردیدن، خالی شدن جای
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیه
تصویر غیه
فریاد، بانگ و آواز بلند
غیه برداشتن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه زدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه کشیدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ ری یَ)
أرض ثریه، زمینی تر شده و نم دار بعد از آنکه خشک و یابس بود
لغت نامه دهخدا
(غی یَ)
رجوع به غیّه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
فریاد و صداو آواز بسیار بلند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). غیو. غو. (برهان قاطع). فریاد برای کمک و یاری و استعانت. (ناظم الاطباء). خروش. رجوع به غو و غیو شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
آغل گوسفندان
لغت نامه دهخدا
(وَغْ یَ)
اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جزء کوچک. (ناظم الاطباء) : وغیه من خیر، اندک از خیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَغْ یَ)
لغت فرومایه: الاکره بالضم لغیه، ای لغه مسترذله (فی الکره). (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَ غی یَ)
ناهمواری دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به شغا و شغو شود، چکیدگی بول قطره قطره. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَغْ یَ)
خوی بد. (منتهی الارب). دعارت. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، ناسزای زشت و یا سخن زشت. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دغوه. و رجوع به دغوه شود
لغت نامه دهخدا
(طَغْ یَ)
اندک از هر چیزی، مکان بلند، سر کوه و سخت ترین جای آن، آواز بلغت هذیل، سنگ سخت تابان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثِنْ یَ)
فرومایه. خوارتر و زبون تر چیزی: فلان ثنیه اهل بیته
جمع واژۀ ثنیان
لغت نامه دهخدا
(ثَ وی یَ)
زن، جای گوسپند و شتر. آغل شتران و گوسپندان، مکان و جای، سنگ تودۀ پست که در صحرا سازند برای نشان
لغت نامه دهخدا
(ثَ وی یَ / ثُ وی یَ)
موضعی است نزدیک کوفه و در آن است قبور ابوموسی الاشعری و مغیره بن شعبه و زیاد بن ابی سفیان. و گویند زندانی است در یک فرسخی حیره که نعمان بن منذر محبوسین را آنجا زندانی میکرد. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثُ یَیْ یَ)
مصغر ثاء، حرف چهارم از حروف هجاء عرب
لغت نامه دهخدا
(ثُ دَیْ یَ)
چیزی که درآن سواران و تیراندازان پی و پر و مانند آن نهند
لغت نامه دهخدا
(ثُ بَیْ یَ)
تصغیر ثبه و یا آن ثویبه است
لغت نامه دهخدا
(ثُ غَ)
بلفظ تصغیر. آبی است از بنی عقیل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُغْ یَ)
حاجت و مطلوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حاجت. (محمود بن عمر) : و به بغیه و مطلوب و مقصود خود فیروز و محفوظ باد. (تاریخ قم ص 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بغی. بغی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مصادر مذکور شود
رجوع به بغی شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جویچه که برای آبیاری بسوی کشت آرند، بندآب. (مهذب الاسماء). ج، اواغی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شوغای گوسفند. آغل گوسپندان و شتران در صحرا یا نزدیک خانه، سنگ توده ای است پست بقدر مرد نشسته که در صحرا سازند برای نشان، ثاوه
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گوسفند: ماله ثاغیه ولا راغیه، نیست او را گوسفند و نه شتر.
- ثاغیه و راغیه نداشتن، هیچ نداشتن
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
موی بغل، مغاکچۀ سینۀ شتر که جای نحر است، مغاک سینه و چال گردن. مغاک گلو و چنبر گردن. مغاکی که میان سینه و شکم باشد. (غیاث اللغه از شرح نصاب و کنز) ، گو بالای سینۀ اسب، کرانۀ زمین، راه نرم و هموار. ج، ثغر
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
ناحیه ای است از توابع مدینه. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
یک بنه ثغر
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
خالی شدن سرای از قبیله، گرسنگی. گرسنه گردیدن
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ)
پشته. راه پشته و کوه. راه دو کوه. راه بسوی کوه، شهیدانی که استثناء کرد ایشان را اﷲ تعالی از صعقه حیث قال: و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض الا من شاء اﷲ (قرآن 68/39) ، چهار دندان پیشین دو از فوق و دو از تحت. پیشین. ج، ثنایا، ناقۀ در سال ششم درآمده، مادیان در چهارم درآمده، گوسفند و گاو در سوم درآمده. ج، ثنیات، ستایش، بمدح باشد یا بذم، خرمابن مستثنی از بیع، سر و پاهای شتر قمار، اسم است استثنا را و هر چه که آن را استثنا کنند
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ)
نام موضعی است در خارج حصن کرک میان راه دمشق به حجاز
لغت نامه دهخدا
(غَیْیَ)
تأنیث غی ّ. رجوع به همین کلمه شود.
- ولد غیّه یا غیّه، پسر زنا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ناپاکزاد. حرامزاده. ولدالزنا
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغیه
تصویر بغیه
دلخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیه
تصویر غیه
فریاد، بانگ و صدای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثغره
تصویر ثغره
گوده گودی پایین گردن و بالای سینه بندر مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیه
تصویر غیه
((یِ))
فریاد، جیغ و داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغیه
تصویر بغیه
((بُ غّ یَ))
آرزو، خواهش
فرهنگ فارسی معین