جدول جو
جدول جو

معنی ثعو - جستجوی لغت در جدول جو

ثعو
(ثَعْوْ)
نوعی از خرما یا خرمای بزرگ یا غورۀ خرما که نرم شده باشد، لغتی است در معو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ثَ / ثُ / ثَ عَ)
صمغمانندی که از بیخ درخت طلح برآید و آن زهر کشنده است
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ اثعل و ثعلاء
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
کرمکی است که در خیک پیدا گردد چون فاسد شودو بویناک گردد، مرد لئیم. مرد ناکس
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثعل سن، برآمدن دندان زائد، کج و راست برآمدن دندان
لغت نامه دهخدا
(ثَ عِ)
گندا. گنده. گندیده. بوی گرفته. (چون گوشت و آب و جلد) ، برآماسیده و کفته (لب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گندا شدن. گندیدن: ثعط لحم، بوی گرفتن گوشت. ثعط ماء، گندیدن آب، ثعط جلد، بوی گرفتن و پاره پاره شدن پوست، ثعط شفه، برآماسیدن لب و کفته گردیدن
لغت نامه دهخدا
(ثَ عَ)
کثره ثآلیل. بسیاری ازخها. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
رطب یا غورۀ خرمای نرم شده و آب گرفته، بقل ثعد، ترۀ تازه و تر، ثری ثعد، خاک نرم، ماله ثعد و لامعد، نیست او را اندک و بسیار
لغت نامه دهخدا
(ثُ عَ)
نام شخصی است، پدر قبیله ای است، بنوثعل
لغت نامه دهخدا
(ثَ عَ)
گروه مسافران
لغت نامه دهخدا
(ثُ عَ)
جمع واژۀ ثعبه، وزغها
لغت نامه دهخدا
(ثَ عَ)
راه گذار آب، آب راهۀ وادی. ممر آب در بیابان، چشمه ای که در سایۀ کوه باشد. ج، ثعبان. ماء ثعب، آب روان
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ ق قُ)
روان ساختن آب یا خون و امثال آن. آب راندن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ سْ ءْ)
احمق شدن
لغت نامه دهخدا
(ثُ وَ)
درختی است کوهی، بلند پیوسته سبز وساقش سطبر و خوشه های آن ببطم ماند و بکاری نیاید
لغت نامه دهخدا
(ثُ / ثَ عَ / ثَ)
دندان افزونی پس دندانها یا کج و راست برآمدگی دندان، دندان زائد و پستان افزونی از ستور. ج، ثعول
لغت نامه دهخدا
(ثُ عَ)
موضعی است به نجد. ابن درید گوید به این معنی با ضم ثاء و عین است اما با سکون عین آبی است از بنی قواله نزدیک سجابۀ نجد در دیار کلاب. و گویند وادیی است نزدیک مکه در دیار بنی سلیم. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عدل نمودن. داوری کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
تلخه. (منتهی الارب). مرّه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خاموش گردیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نزع. (تاج المصادر بیهقی) ، کشیدن چیزی را
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گناه کردن و خطا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جنایت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَعْوْ)
گناه و خطا.
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ ثعل و ثعل و ثعل
لغت نامه دهخدا
(تَ سَفْ فُ)
بسیار شدن، بسیار گردانیدن. بسیار عدد گردانیدن چیزی را، زیاده کردن مال و غیر آن، به بسیاری غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ناقه و جز آن که بالای پستانش پستان زائدکوچک باشد یا پستانش سر دیگر دارد و آن عیب است، کتیبۀ ثعول، لشکری پر از حشو و توابع
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثعوب
تصویر ثعوب
تلخه (خلط صفرا)
فرهنگ لغت هوشیار
سه پستانه مادینه ای که افزوده بر دو پستان پستانکی نیز دارد و یا یکی از پستانهایش دو نوک دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعو
تصویر زعو
دادگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاو
تصویر ثاو
سستی و نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثهو
تصویر ثهو
احمق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعو
تصویر سعو
پاس درازی از شب پاسی از اشب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعو
تصویر لعو
آزمند آزور، بدخوی، ناکس پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرو
تصویر ثرو
بسیار کردن افزودن
فرهنگ لغت هوشیار