مار بزرگ. مار عظیم. اژدها. (غیاث اللغه) (نصاب الصبیان) (السامی فی الاسامی). اژدر. (بحر الجواهر). یا خاص است به مار نر. یا مطلق مار است. تنین. برغمان. برسان. ج، ثعابین: میر موسی کف، شمشیر چو ثعبان دارد دست فرعون و جنودش کند ازما کوتاه. منوچهری. در کف او بزخم فرعونان نیزۀ سرگرای ثعبان باد. چو هنگام عزائم زی معزّم بتک خیزند ثعبانان ریمن. منوچهری. روز در چشم من چو اهرمنست بند بر پای من چو ثعبانیست. مسعود سعد. دست موسی گشت گوئی عارض رخشان او زلف او ثعبان موسی چشم او چون سامری. معزی جمع واژۀ ثعب. آبراهه های وادی. ج، ثعابین
مار بزرگ. مار عظیم. اژدها. (غیاث اللغه) (نصاب الصبیان) (السامی فی الاسامی). اژدر. (بحر الجواهر). یا خاص است به مار نر. یا مطلق مار است. تنین. برغمان. برسان. ج، ثعابین: میر موسی کف، شمشیر چو ثعبان دارد دست فرعون و جنودش کند ازما کوتاه. منوچهری. در کف او بزخم فرعونان نیزۀ سرگرای ثعبان باد. چو هنگام عزائم زی معزّم بتک خیزند ثعبانان ریمن. منوچهری. روز در چشم من چو اهرمنست بند بر پای من چو ثعبانیست. مسعود سعد. دست موسی گشت گوئی عارض رخشان او زلف او ثعبان موسی چشم او چون سامری. معزی جَمعِ واژۀ ثعب. آبراهه های وادی. ج، ثعابین
نام کوهی نزدیک موصل که دارای گیاه بسیار و فواکه و طیور بیشمار است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوهی است در موصل. گویند در نواحی شهرزور و نیز گفته اند در ناحیۀ باجرمی و موسوم است به جبل القندیل وقتی که از دقوقا خارج شوی در ساحل زاب صغیر مشاهده شود در نزدیکی رستاق لرب از شهرزور. (از معجم البلدان) ، از اعمال شهرزوراست و ابوبکر شعرانی از آنجاست. (یادداشت مؤلف)
نام کوهی نزدیک موصل که دارای گیاه بسیار و فواکه و طیور بیشمار است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوهی است در موصل. گویند در نواحی شهرزور و نیز گفته اند در ناحیۀ باجرمی و موسوم است به جبل القندیل وقتی که از دقوقا خارج شوی در ساحل زاب صغیر مشاهده شود در نزدیکی رستاق لرب از شهرزور. (از معجم البلدان) ، از اعمال شهرزوراست و ابوبکر شعرانی از آنجاست. (یادداشت مؤلف)
ثور. برانگیخته شدن، برخاستن گرد و دود و فتنه. برآمدن گرد و دود، برجستن سنگ خوار و ملخ، ظاهر شدن خون، برآمدن گره بر اندام، برآمدن حصبه بر اندام: ثارت به الحصبه، بهیجان آمدن دل و روان گردیدن آب، خاستن به سوی کسی برای زدن او. (زوزنی)
ثور. برانگیخته شدن، برخاستن گرد و دود و فتنه. برآمدن گرد و دود، برجستن سنگ خوار و ملخ، ظاهر شدن خون، برآمدن گره بر اندام، برآمدن حصبه بر اندام: ثارت به الحصبه، بهیجان آمدن دل و روان گردیدن آب، خاستن به سوی کسی برای زدن او. (زوزنی)