جدول جو
جدول جو

معنی ثطاع - جستجوی لغت در جدول جو

ثطاع(ثُ)
زکام. سرماخوردگی. چاییدگی. چایمان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطاع
تصویر قطاع
بسیار برنده، بسیار قطع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
کسی که مردم از او فرمان برداری و اطاعت کنند، اطاعت شده، فرمان برده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
قاطع ها، تغییر ناپذیرها، برنده ها، تیز ها، بران ها، محکم ها، استوارها، جمع واژۀ قاطع
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
گول گردیدن
لغت نامه دهخدا
(ثاع ع)
نعت فاعلی از ثاعه. قی و شکوفه کننده. هراشان
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آشکار کردن، ظاهر شدن، زکام گرفتن کسی را. مزکوم گردیدن. ثطع (مجهولاً) ، مزکوم شد، حدث کردن
لغت نامه دهخدا
(نَطْ طا)
آن که طعام را در نطع چیند و در چیدن زیرکی به کار برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که غذا را بر نطع وسفره بچیند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، کثیر التنطع. (المنجد). رجوع به تنطع شود، که دفترها را جلد گیرد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نطاع القوم، خیمه های قوم یا زمین ایشان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سرزمین ایشان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نطاع القوم، جنابهم او ارضهم. (اقرب الموارد). ارضهم و جانبهم. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اطاعت و فرمانبرداری کرده شده یعنی کسی که مردم اطاعت او کرده باشند و مطیع او شوند. (غیاث) (آنندراج). کسی و یا چیزی که مردم مطیع و فرمانبردار وی باشند و اطاعت آن را کنند. (ناظم الاطباء) :
نهم چار بالش در ایوان عزلت
زنم چند نوبت چو میر مطاعی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 439).
شفیع، مطاع، نبی کریم
قسیم جسیم نسیم وسیم.
سعدی (گلستان).
- الشح المطاع، بخل و زفتیی که صاحب آن در منع حقوق مردم مطیع و فرمانبر آن باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَطْ طا)
آنکه بمکد انگشتان را و بلیسد وقت خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
درازترین ستون خیمه، شتر دراز فربه، ستون خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، داغ گردن شتر بدرازا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بریده و سپری شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بریده و سپری شدن آب چاه. (آنندراج). رجوع به قطاع و قطوع شود، از سردسیر به گرمسیر رفتن پرنده و به عکس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطوع شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بریده شدن دست از بیماری. (منتهی الارب). جدا شدن دست از بیماری، یا به بریدن. (اقرب الموارد). رجوع به قطع و قطاع شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کازود و کارد که بدان جامه و چرم و مانند آن برند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درم. (منتهی الارب). دراهم. (اقرب الموارد) ، هنگام رسیدن خرما و انگور و جز آن و هنگام درودن آن. (منتهی الارب) : هذا زمن القطاع، و یفتح، ای زمن صرام النخل. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطع شود، جمع واژۀ قطیع، به معنی شاخی که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطیع شود
لغت نامه دهخدا
(ثَطْ طا)
زن پست سرین، عنکبوت. تننده. کارتنک، جانوری است کوچک سخت گزنده
لغت نامه دهخدا
(ثُ عی ی)
مزکوم. زکام زده. سرماخورده. چایمان کرده. چاییده
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع ثطّ
لغت نامه دهخدا
(ثَطْ طا)
جمع واژۀ ثطّ، و اثط
لغت نامه دهخدا
فرمانبردار، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نطاع
تصویر نطاع
سفره آرای خوانچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
اطاعت و فرمانبرداری کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
بمعنی برنده، جمع قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاع
تصویر طاع
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطاع
تصویر سطاع
فرستون در چادر، گردن، داغ پهلو در اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثطاء
تصویر ثطاء
تننده جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
((مُ))
اطاعت شده، در خور اطاعت، کسی که از او فرمان برداری و اطاعت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
((قَ طّ))
بسیار برنده، قطع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطاع
تصویر قطاع
((قُ طّ))
جمع قاطع
فرهنگ فارسی معین
اطاعت شده
متضاد: مطیع، فرمان روا
فرهنگ واژه مترادف متضاد