مماله ثری بمعنی خاک و زمین: هر که او را بتو مانند کند هیچکس است باز نشناسد گوینده بهی از بتری تا مجره ز بلندی نکند قصد نشیب تا ثریا بزیارت نشود سوی ثری. فرخی. وحشی مکر برجهد بکمر دمنۀ حیله در خزد بثری. ابوالفرج. چارکس یابی که مهجومنند گر بجوئی از ثریا تا ثری. انوری. کوه برفی میزند بر دیگری میرساند برف سردی ثری. مولوی. هر یک آهنگش ز کرسی تا ثریست وز ثری تا عرش درکروفریست. مولوی
مماله ثری بمعنی خاک و زمین: هر که او را بتو مانند کند هیچکس است باز نشناسد گوینده بهی از بتری تا مجره ز بلندی نکند قصد نشیب تا ثریا بزیارت نشود سوی ثری. فرخی. وحشی مکر برجهد بکمر دمنۀ حیله در خزد بثری. ابوالفرج. چارکس یابی که مهجومنند گر بجوئی از ثریا تا ثری. انوری. کوه برفی میزند بر دیگری میرساند برف سردی ثری. مولوی. هر یک آهنگش ز کرسی تا ثریست وز ثری تا عرش درکروفریست. مولوی
این کلمه لألأ عربی است و در فارسی بتخفیف لالا و همیشه صفت لؤلؤ آید، ، درخشنده، تابنده، (برهان)، رخشان، تابان، رجوع به لألأ شود: همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون چو بر دیبای فیروزه فشانی لؤلؤ لالا، فرخی، تا همی خاک زمین بیضۀ عنبر ندهد تا همی سنگ زمین لؤلؤ لالا نشود، منوچهری، نار ماند به یکی سفرکک دیبا آستر دیبۀ زرد ابرۀ آن حمرا سفره پر مرجان توبرتو و تا برتا دل هر مرجان چون لؤلؤ کی لالا، منوچهری، صورت خوب و رخ لالای او هست چنان ماه دو پنج و چهار، منوچهری، نه هر سنگی شود در که یکی یاقوت رمانی نه گردد در صدف هر قطره باران لؤلؤ لالا، قطران، دریای سخنها سخن خوب خدایست پر گوهر و با قیمت و پر لؤلؤ لالا، ناصرخسرو، قطرۀ باران صدف را لؤلؤ لالا شود، ناصرخسرو، در درج عقیق او پدید آمد از خنده دو رشته لؤلؤ لالا، مسعودسعد، روز از ما بگریخت شب چو در ما آویخت لؤلؤ لالا ریخت زیر نیلی طبقو، سوزنی، هر شب برای طرف کمرهای خادمانش دریای چرخ لؤلؤ لالا برافکند، خاقانی، دریای سینه موج زند ز آب آتشین تا پیش کعبه لؤلؤی لالا برآورم، خاقانی، چوتنها ماند ماه سرو بالا فشاند از نرگسان لولوی لالا، نظامی، از آن قطره لولوی لالا کند وزین صورتی سرو بالا کند، سعدی، طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت بس که از طرف چمن لولوی لالا برخاست، سعدی، سرو از قدت اندازۀ بالا برده بحر از دهنت لولوی لالا برده، سعدی
این کلمه لألأ عربی است و در فارسی بتخفیف لالا و همیشه صفت لؤلؤ آید، ، درخشنده، تابنده، (برهان)، رخشان، تابان، رجوع به لألأ شود: همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون چو بر دیبای فیروزه فشانی لؤلؤ لالا، فرخی، تا همی خاک زمین بیضۀ عنبر ندهد تا همی سنگ زمین لؤلؤ لالا نشود، منوچهری، نار ماند به یکی سفرکک دیبا آستر دیبۀ زرد ابرۀ آن حمرا سفره پر مرجان توبرتو و تا برتا دل هر مرجان چون لؤلؤ کی لالا، منوچهری، صورت خوب و رخ لالای او هست چنان ماه دو پنج و چهار، منوچهری، نه هر سنگی شود در که یکی یاقوت رمانی نه گردد در صدف هر قطره باران لؤلؤ لالا، قطران، دریای سخنها سخن خوب خدایست پر گوهر و با قیمت و پر لؤلؤ لالا، ناصرخسرو، قطرۀ باران صدف را لؤلؤ لالا شود، ناصرخسرو، در درج عقیق او پدید آمد از خنده دو رشته لؤلؤ لالا، مسعودسعد، روز از ما بگریخت شب چو در ما آویخت لؤلؤ لالا ریخت زیر نیلی طبقو، سوزنی، هر شب برای طرف کمرهای خادمانش دریای چرخ لؤلؤ لالا برافکند، خاقانی، دریای سینه موج زند ز آب آتشین تا پیش کعبه لؤلؤی لالا برآورم، خاقانی، چوتنها ماند ماه سرو بالا فشاند از نرگسان لولوی لالا، نظامی، از آن قطره لولوی لالا کند وزین صورتی سرو بالا کند، سعدی، طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت بس که از طرف چمن لولوی لالا برخاست، سعدی، سرو از قدت اندازۀ بالا برده بحر از دهنت لولوی لالا برده، سعدی
نامی از نامهای مردان، عظیم شدن: اثعل الأجر، خلاف کردن: اثعل القوم علینا، سخت گردیدن کار که ندانند به چه روی برآید: اثعل الأمر، انبوه ناک گردیدن جای آب برداشتن: اثعل الورد، اثعلت الارض، روباه ناک شد زمین. (منتهی الارب)
نامی از نامهای مردان، عظیم شدن: اثعل َ الأجرُ، خلاف کردن: اثعل القوم علینا، سخت گردیدن کار که ندانند به چه روی برآید: اثعل الأمر، انبوه ناک گردیدن جای آب برداشتن: اثعل الوِرد، اثعلت ِ الارض، روباه ناک شد زمین. (منتهی الارب)
الهانی بن احمد. محدث است. محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
الهانی بن احمد. محدث است. محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
نام چاهی است در مکه از بنی تمیم بن مره، آبهائی است از بنی محارب در شعبی، آبی است از بنی ضباب در حمی ضریه، قصری است که معتضد نزدیک تاج بنا کرد بدومیلی آنجا. (مراصد الاطلاع)
نام چاهی است در مکه از بنی تمیم بن مره، آبهائی است از بنی محارب در شعبی، آبی است از بنی ضباب در حمی ضریه، قصری است که معتضد نزدیک تاج بنا کرد بدومیلی آنجا. (مراصد الاطلاع)
معرب ترید. (بحر الجواهر). تریت. تلیت. (عامیانه). ابورزین. اشکنه. نان شکسته در کاسه. یخنی. اثردان. مثرود. ثریده. ثرده. و آن غالباً از گوشت باشد، نوعی از طعام که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند. (از بحر الجواهر و لطائف) (غیاث اللغه) : رسول گفت چون بمدینه آمدم عمر را دیدم که در مسجد نشسته بود و طعام همی داد و عمر هر روزشتری بکشتی بآب و نمک بپختی و درویشان و غریبان را بدادی و کاسه های ثرید بر خوان نهادی و آن طعام بدادی پس بخانه شدی و طعام خوردی. (ترجمه طبری بلعمی). چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهنانه. حکاک. نه قدید و نه ثرید و نه عدس آنچه خوردی آن بگو تنها و بس. مولوی. او پس از تو زاد و از تو بگذرید تو چنان خشکی ز سودای ثرید. مولوی. ، کفی که بالای خمر پدید آید. ج، ثرائد
معرب ترید. (بحر الجواهر). تریت. تلیت. (عامیانه). ابورزین. اشکنه. نان شکسته در کاسه. یخنی. اُثردان. مثرود. ثریده. ثُردَه. و آن غالباً از گوشت باشد، نوعی از طعام که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند. (از بحر الجواهر و لطائف) (غیاث اللغه) : رسول گفت چون بمدینه آمدم عمر را دیدم که در مسجد نشسته بود و طعام همی داد و عمر هر روزشتری بکشتی بآب و نمک بپختی و درویشان و غریبان را بدادی و کاسه های ثرید بر خوان نهادی و آن طعام بدادی پس بخانه شدی و طعام خوردی. (ترجمه طبری بلعمی). چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهنانه. حکاک. نه قدید و نه ثرید و نه عدس آنچه خوردی آن بگو تنها و بس. مولوی. او پس از تو زاد و از تو بگذرید تو چنان خشکی ز سودای ثرید. مولوی. ، کفی که بالای خمر پدید آید. ج، ثرائد
بصیغۀ تصغیر، جائی است نزدیک انصاب الحرم که متصل به مستوفر است و گویند ناحیه ای است از نواحی حجاز که آنجا مال و ثروتی از ابن زبیر بوده است. (مراصد الاطلاع)
بصیغۀ تصغیر، جائی است نزدیک انصاب الحرم که متصل به مستوفر است و گویند ناحیه ای است از نواحی حجاز که آنجا مال و ثروتی از ابن زبیر بوده است. (مراصد الاطلاع)
منسوب به اثر. (منتهی الارب). منسوب است به اثر که بمعنی حدیث و طلب آن و تبعیت از آن میباشد. (سمعانی). محدّث. اخباری: حسین اثری بن عبدالملک. عبدالکریم اثری بن منصور
منسوب به اثر. (منتهی الارب). منسوب است به اثر که بمعنی حدیث و طلب آن و تبعیت از آن میباشد. (سمعانی). محدّث. اخباری: حسین اثری بن عبدالملک. عبدالکریم اثری بن منصور