جدول جو
جدول جو

معنی ثرواء - جستجوی لغت در جدول جو

ثرواء
(ثَرْ)
ثروی. زن پرمال
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رواء
تصویر رواء
حسن منظر، صورت زیبا، زیبایی، جلوه، جمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواء
تصویر رواء
ریسمانی که با آن بار را بر پشت ستور می بستند
فرهنگ فارسی عمید
(ثَدْ)
موضعی است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آب سیراب کننده. (دهار). آب خوشگوار و سیراب کننده. (از اقرب الموارد). ماء رواء، آب خوشگوار و سیراب کننده. (منتهی الارب). الرواء من الماء، آب خوشگواری که در آن برای واردان سیرابی باشد. آب بسیار سیراب کننده. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منظر. (منتهی الارب) (آنندراج). دیدار. (منتهی الارب). چهره. روی. سیما. (ناظم الاطباء) :
گر روا گشت بر اوباش جهان زرق جهان
تو چو اوباش مرو بر اثر زرق و رواش.
ناصرخسرو.
فرخج کوری بدطلعتی چنانکه به است
کلنج کیر خر مغ از او به روی و روای.
سوزنی.
، شکفتگی و طراوت چهره، حسن منظر و گویند: رجل له رواء، یعنی مردی که دارای حسن منظر است. (از اقرب الموارد). حسن منظر. (معجم متن اللغه). خوشی منظر. زیبایی دیدار. (ناظم الاطباء) : آسایش روزگار از جمال ایشان بود و آسایش خواطر از رواء منظر ایشان. (تاریخ بیهقی ص 113)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رسنی است که بدان بار بر شتر بندند. ج، ارویه. (منتهی الارب). ریسمانی که بدان بار برشتر بندند. (برهان قاطع). رسنی که با آن امتعه بر شتر بندند. (از اقرب الموارد). ریسمانی که بدان متاع بر چهارپا بندند. (از معجم متن اللغه) ، ریسمانی از ریسمانهای خیمه. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ ریّان. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به ریّان شود، جمع واژۀ ریّا مؤنث ریّان. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رجوع به ریّا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ایستادن. اقامت. مقیم شدن به جائی. ثواءمکان یا بمکان، اقامت دراز کردن در آن، فرود آمدن به مکانی، مدفون گردیدن
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
سردی تب و فسرۀ آن در اول لرزه. (منتهی الارب). سردی تب و لرزی که در اول بروز آن پیدا می شود. (ناظم الاطباء). سرمای تب و ابتدای آن از آغاز بروز آن، و گویند آن سرما و لرزشی است که به مریض و غیر مریض دست می دهد. (از اقرب الموارد) ، حس شیر بیشه. (منتهی الارب). عرواء الاسد، حس اسد. (از اقرب الموارد). آواز نرم شیر. (از شرح قاموس) ، مابین زرد شدن آفتاب تا شب هر گاه باد سرد وزد. (منتهی الارب). مابین زردی آفتاب تا شب، آنگاه که باد سرد بوزد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ)
زن باریک ساق و ستبرذراع. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). ضخیم ساق و گفته اند باریک ساق. (از اقرب الموارد). زن بزرگ ساق. (دهار) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
شهری است به دمشق و ثوری بقصر هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَیْ یا)
رجوع به ثریا شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
خاکی که اگر تر گردانند چسبنده نگردد، خاک نمناک و تر، نم
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
فربه. شاه ثرباء، گوسپند مادۀ فربه
لغت نامه دهخدا
(ثَرْ)
کوهی است از بنی سلیم. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ فُ)
سیراب کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ترویه.
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
تأنیث اثرم. زن دندان پیش شکسته
لغت نامه دهخدا
(ثَرْ)
مرد بسیارمال
لغت نامه دهخدا
(ثَرْ)
ابن فزاره بن عبد یغوث. صحابی است. و بیت ذیل را گاه درک صحبت رسول صلوات الله علیه سروده است:
الیک رسول الله خبت مطیتی
مسافه ارباع تروح و تغتدی. صحابی به شخصی گفته می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، او را دیده، به او ایمان آورده و در همان حال مسلمان از دنیا رفته باشد. صحابه نقش مهمی در انتقال مفاهیم دینی، روایت احادیث، و گسترش فرهنگ اسلامی داشتند. واژه صحابی در منابع تاریخی و حدیثی جایگاه خاصی دارد و شناخت صحابه برای درک بهتر تاریخ صدر اسلام ضروری است.
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
رجوع به ثریان شود
لغت نامه دهخدا
آبی است در کنده و معروف است، عین ثرماء. قریه ای است به دمشق. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
چاه زمزم. (منتهی الارب) (آنندراج). نامی است برای چاه زمزم. (از معجم متن اللغه). اسمی است از اسامی زمزم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
آب خوشگوار، ریسمان بار چشم نواز، دیدار، آبرو حسن منظر زیبا رویی جمال، دیدار نیکو، چهره صورت، آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
مالدار شدن، توانگری، توانگر شدن، بی نیاز شدن، افزودن (مال و مردم و مانند آن)، بسیار مال گردانیدن، بسیاری مال توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
سیراب کردن، روان کردن سیراب کردن ترویه، روان کردن، به روایت شعر داشتن بر روایت شعر داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرواء
تصویر قرواء
خوی (عاده)، ماده شتر دراز کوهان، کون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرباء
تصویر ثرباء
پروار گوسپند فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثروان
تصویر ثروان
دارنده توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواء
تصویر رواء
((رِ))
ریسمانی که بدان بار بر پشت ستور بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواء
تصویر رواء
((رُ))
زیبارویی، جمال، دیدار نیکو، چهره، صورت، آبرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارواء
تصویر ارواء
((اِ))
سیراب کردن، روان کردن، به روایت شعر داشتن
فرهنگ فارسی معین