جدول جو
جدول جو

معنی ثرمل - جستجوی لغت در جدول جو

ثرمل(ثُ مُ)
جانوری است
لغت نامه دهخدا
ثرمل
کفتار از جانوران
تصویری از ثرمل
تصویر ثرمل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرمل
تصویر حرمل
اسفند، در علم زیست شناسی گیاهی خودرو، با گل های سفید کوچک و دانه های ریز سیاه، در علم زیست شناسی دانۀ خوش بوی این گیاه که آن را برای دفع چشم زخم در آتش می ریزند، اسپندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درمل
تصویر درمل
دلمل، غلۀ نارس، دانه ای که هنوز نرسیده و سفت نشده باشد، نخود و لوبیا که سبز رنگ و در غلاف باشد
فرهنگ فارسی عمید
(قَ مَ)
ابن حمیم. پادشاهی است که دورۀ او پس از زمان مرثدبن جدن بود. و آن را به ضمه نیز خوانند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ غُ)
روباه ماده
لغت نامه دهخدا
(ثَ / ثِ مَ)
شهر کوچکی است در ساحل شمالی جزیره صقلیه نزدیک شفلوی. (رحلۀ ابن جبیر). کیکش بسیار و گرمایش شدید است. (مراصد الاطلاع). این نام از یونانی ترمس بمعنی آب گرم معدنی و حمّه
لغت نامه دهخدا
(ثِ مِ)
نعجهثرمط، میش مادۀ بزرگ که از خائیدنش آوازی برآید
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ مِ)
گل تر یا رقیق آبناک. ثرمطه
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ)
شعبی است در کوه اجاء از بنی ثعلبه گویند آبی است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
اسفند. سفند. اسپند. سپند. (بحر الجواهر). سپند سوختنی. چیزی است که سوزند دفع چشم زخم را. حمداﷲ مستوفی گوید: حرمل، سپند، و دردفع چشم بد سپند سوختن مجرب است. (نزههالقلوب). و صاحب اختیارات گوید: ابن سمحون گوید دو نوع است سرخ وسفید و نوع سپید که حرمل عربی خوانند و بیونانی مولی و در پارسی صندل وانج و ورق آن مانند ورق بید بود و کوچکتر و گل وی مانند یاسمن مطلق و سپید و خوشبوی بود و بسریانی بسباسا خوانند و نوع دیگر سرخ حرمل عامی خوانند و در پارسی اسپند گویند و بشیرازی نیوند وهزاراسپند نیز گویند. مؤلف گوید: آن نوع از سداب کوهی است و طبیعت حرمل گرم و خشک است در درجۀ سیم، وگویند در چهارم، نافع بود جهه درد مفاصل طلا کردن و چون سحق کنند و با عسل و زهرۀ مرغ و زهرۀ کبک و زعفران و آب رازیانۀ تر در چشم کشند قوت باصره بدهد، و اگر بخورند حرمل را با ادویۀ قاتلات دود، حب القرع بیرون آورده و قولنج را نافع بود، و عرق النسا و وجع ورک و خون نطول کنند به آب آن سینه و شش از بلغم لزج پاک کند و بادی که در روده بود تحلیل دهد. و سودمندبود جهت سردی دماغ و بدن، لیکن سدد و صداع آورده و مقیی ٔ بود و مسکر. (و صاحب منهاج گوید: بعد از آن ربوب فاکهۀ ترش خورند. و صاحب تقویم گوید: مصلح وی قرفه و دارچینی بود. و جالینوس گوید: نافع بود جهه فالج و لقوه و تشنج سرد و علت گرده و مثانه و مسهل مرار اسود و بلغم لزج بود) . و بول و حیض براند و نقع وی سودا را نیک بود و تحلیل کند و خون سوداوی صافی گرداند و طبیعت نرم دارد. حنین گوید: مستی آن مانند مستی خمر بود و گویند لون صاف کند و محرک جماع بود و فربهی آورد و بول و حیض براند. و ابن واقد گوید: سودمند بود جهت عاشقان سکری که دارد. و گویند اگر سفوف سازند یک مثقال و نیم یا سوده تا دوازده شب متواتر عرق النسا را نافع بود و این مجرب است. دیسقوریدوس گوید: درد پایها و رانها و عرق النسا و نقرس و فالج را نافع بود، لیکن غثیان آورد و مصلح وی ربوب فواکه مزمن بود که بعد از آن بخورند، و بدل آن بوزن آن قردومانا یا تخم سداب بود. اما حرمل سپید غربی که آنرا به یونانی مولی خوانند بیخ وی مانند بلیوس بود و چون سحق کنند و با روغن ایرسا فرزجه سازند و زن به خود برگیرد افواه ارحام بگشاید - انتهی. حکیم مؤمن گوید: به لغت سریانی نوعی از سداب کوهی است و بفارسی اسپند نامند، نبات او تا بقدر ذرعی میشود و از یک بوته چندین شاخ میروید و برگش مایل به تدویر و غلاف دانه های اومدور و مثلث الاضلاع به سه خط و با اندک سرخی و تخمش سیاه و بقدر خردل و ثقیل الرایحه و از مطلق حرمل مراد او است، قسمی از آن را برگ مثل برگ بید و از او کوچکتر و مایل به سفیدی و گلش مثل یاسمین سفید و غلاف دانۀ او طویل است و حرمل ابیض به اعتبار غلاف او نامند، در سیم گرم و در دوم خشک و قوتش تا چهار سال باقی میماند، لطیف و محلل ریاح و امعا و مواد غلیظه و مبهی و مسمن و مدرّ بول و حیض و شیر و مسهل سودا و بلغم غلیظ و حب القرع و جالی سینه و شش از لزوجات، و یتوع او جهت تحلیل سودا و صاف کردن خون و نرم داشتن طبع، و جرم او جهت مصروع و تسخین بدن و اعصاب و دماغ و رفع قولنج و عرق النسا و فالج و امراض بارده و استسقاو رفع جنون و اعیا و سدد و یرقان و نسیان نافع، و چون یک اوقیۀ او را کوبیده با چهار اوقیه آب بجوشانند و آب او را با سه اوقیه عسل و دو اوقیه روغن کنجد بنوشند مقیی ٔ قوی بیغایله است. و در تنقیۀ سینه و اعالی بدن از لزوجات و ضیق النفس و سعال رطوبی بی عدیل و هرگاه او را بقدر یک رطل در شراب یا آب انگور که بقدر سی رطل باشد بجوشانند تا به ربع رسد و روزی تا دو اوقیه از آن تا سی روز بنوشند، جهت رفع صداع مزمن و صرع مجرب دانسته اند، و اعادۀ حمل زنانی که در وقتی حامله میشده باشند و بعد از آن نشوند مینماید، و باید سه روز متوالی از این مطبوخ بنوشند. و چون پانزده روز صاحب عرق النسا هر شب یک مثقال و نیم از حرمل ناکوفته تناول نماید، دفع آن علت گردد و مجرب است و چون با تخم کتان مخلوط نموده با عسل سرشته مداومت نمایند جهت رفع ضیق النفس بیعدیل است، و چون زجاج محرق اضافه نمایند تفتیت حصاه کند و اکتحال او با زعفران وزهرۀ مرغ خانگی و عسل و شراب و آب بادیان سبز جهت ضعف بصر امتلائی، و نطول مطبوخ او جهت تقویت اعضا و سیاه کردن موی و ازالۀ خدر، و مطبوخ او با آب و روغن کنجد، و مداومت اکل آن جهت رفع امراض جگر و سل، و ضماد او با روغن شبت بر ناف و تهی گاه جهت قولنج مزمن و سعوط عصاره و آب مطبوخ از جهت قطع نزله و حمرۀ چشم و قطور او که در آب ترب و روغن زیتون جوشانیده باشند جهت گرانی سامعه و کری و دوی و طنین، و بخور او جهت درد دندان و تعلیق او در لتۀ کبود رافع سحر، و گویند افشانیدن او در خانه باعث فرقت و بخور او مبطل این اثر است. و مورث غثیان و صداع و مضر محرورین و مصلحش ربوب میوه های ترش و سکنجبین و ترشیها. و قدر شربتش از یک مثقال تا دو مثقال و بدلش قردمانا و گویندتخم سداب است و حمول بیخ او که با روغن ایرسا سائیده باشند مفتح افواه عروق و خون بواسیر است. و روغن او در سیم گرم و محرک باه و مفتح سدۀ دماغی و جهت فالج و لقوه و صرع و رعشه و ریاح اعصاب شرباً و ضماداًنافع و حقنۀ او جهت عرق النسا و درد کمر و برودت گرده و رحم مفید است. و رجوع به الجماهر بیرونی ص 38 و گیاه شناسی گل گلاب ص 214 و اسفند و اسپند و سپند شود
کنجده که از عیوب یاقوت است. رجوع به حرملیات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مرد بی زن. (منتهی الأرب) (شمس اللغات). عزب یا زن مرده.
لغت نامه دهخدا
(خِ مِ)
زن گول. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از آنندراج) ، زن رعنا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، پیرزن فرتوت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، انبوه مردم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ مُ)
خرامرود که امرودیست بزرگ و بغایت رسیده و بی مزه. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
آلوده شدن به خون. (تاج المصادر بیهقی) (از المنجد) (از اقرب الموارد). آلوده و حقیر گردیدن. (منتهی الارب). خاک آلوده شدن و حقیر گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ مُ)
نام والد یعقوب محدث. (منتهی الارب). کنیۀ وی ابویعقوب است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
شترکرۀ بختی، شتر دوکوهانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قرامل. (منتهی الارب) ، موی بند زنان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر ریزۀ بسیارپشم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
درختی است سست و نرم و بی خار، چون زیر پا افتد بشکند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
اسب عروه بن بدر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شمشیری که از دیر صیقل نشده، بلد ثامل، ای یحمل المقام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ مُ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 120تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، برنج، پشم و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
جمع واژۀ رمل
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریخ زدن، خوردن گوشت که هنوز پخته نباشد، خام داشتن طعام، آوردن نان آلوده بخاکستر از عجلت مهمانی، تباه خوردن طعام چنانکه لحیه و پیرامون دهان بیالاید. دژ آلود خوردن یعنی بی ادب و پریشان خوردن، ثرمل القوم من الطعام، ای أکلوا ما شاؤوا، ریزه کاری ناکردن در کار. سنبل کردن. (در تداول عوام)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مُ لَ)
نام شاعری از ظبی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مُ لَ)
چاهک لب، چیزی باقی مانده در خنور، روباه ماده
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرمل
تصویر قرمل
چنته چوپان از گیاهان شتردوکوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمل
تصویر ترمل
آلوده شدن به خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمل
تصویر خرمل
زن گول، پیر زن مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمل
تصویر حرمل
هزار اسپند از گیاهان دارویی سیر زرد اسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرغل
تصویر ثرغل
روباه ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرمط
تصویر ثرمط
میش
فرهنگ لغت هوشیار
غله نارس نخود و لوبیا و مانند آنها که نرسیده باشد و آنرا بریان کنند و بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
بی زن: زن نگرفته زن مرده زن رها، نیازمند بی برگ بینوا، سال بی باران مرد بی زن مرد عزب مرد زن مرده بیوه بدبخت و فقیر، محتاج درویش و بیچاره مرد بی توشه مفلس مسکین، جمع ارامل و ارامیل و ارامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمل
تصویر درمل
((دُ مُ))
غله نارس، نخود و لوبیای سبز که هنوز در غلاف باشند، دلمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارمل
تصویر ارمل
((اَ مَ))
مجرد، مرد بی زن، تهی دست
فرهنگ فارسی معین