جدول جو
جدول جو

معنی ثجیره - جستجوی لغت در جدول جو

ثجیره
(ثَ رَ)
ثفل هر چیز که فشرده یا کوفته و آب یا روغن آن گرفته باشند. کنجاره
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جیره
تصویر جیره
مقدار معیّنی از خوراکی، خواربار و دیگر اجناس مورد نیاز که در فاصله های زمانی معیّن روزانه، هفتگی، ماهیانه و امثال آن به کسی می دهند، روزیانه، راستاد، رستاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثایره
تصویر ثایره
بحران، وضع بد، برانگیخته، منتشرشونده، برپاشده
فرهنگ فارسی عمید
(شُ جَ رَ)
درختک. (یادداشت مؤلف). درختچه
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ / رَ)
جمع واژۀ ثور. گاوان
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
میانۀ سینه یا اعلای آن، گرداگرد مغاک چنبر گردن، بروت شتر، پارۀ پریشان از گیاه و جزآن، میان وادی و فراخی آن. ج، ثجر
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
کنجاره. ثفل، تکس خرما و انگور. هسته و استخوان انگور. (دهار). دانۀ انگور. (مهذب الاسماء) ، در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: لای چیزهای افشرده است و قوتش متوسط است ما بین عصاره و جرم آن چیز و از مطلق ثجیر مراد لای آب انگور است و آن قابض و ضمادش با نمک جهت ورم حار و ورم صلب و ورم پستان و حقنۀ او جهت قرحۀ امعاء و اسهال مزمن و سیلان رطوبات رحم و آشامیدن برشته کردۀ او با دانه های انگور که در او یافت شود جهت قرحۀ امعاء و تقویت معده و اسهال بغایت نافع است
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
آسمان خانه از چوب ساخته که در آن نی و جز آن نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). سقف خانه از چوب ساخته که در آن نی و جز آن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، صفۀ چوبین. (مهذب الاسما) ، شیر با آرد یا روغن آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مسکۀ آمیخته با شیر و آرد. (ناظم الاطباء). طعامی است از شیر و آرد و روغن. (از المنجد). کاچی، شیر تازه که روغن گاوبر آن افکنند. (یادداشت مؤلف) ، طعامی که میان آشامیدن و عصیده بود. (بحرالجواهر) ، گیاه کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، پاداش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آب گرم کرده به سنگ تفسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب گرم. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
نیمروز نزدیک زوال مع ظهر یا از وقت زوال آفتاب تا عصر، گرمای نیمروز. (منتهی الارب) ، سختی گرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هجیر. رجوع به هجیر شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ رَ)
مصغر هجره است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هجره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
مؤنث شجیر. جای پردرخت. (از اقرب الموارد) : ارض شجیره،زمین درختناک. (منتهی الارب). و رجوع به شجیر شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ جْ جی رَ)
خوی و عادت. (منتهی الارب). هجیر. (اقرب الموارد) ، حال. (منتهی الارب). رجوع به هجّیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
موضعی است مذکور در داستان مالک بن حریم الهمدانی در جاهلیت و مذکور در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
زمین بسیار سنگ ناک. مؤنث حجیر: ارض حجیره، زمین بسیارسنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ جَ)
مسکۀ شیر که بر دست و مشک چسبد
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
زمین میوه ناک، مسکه که ظاهر شود بر ساحت پیش از جمع شدن، شیری که مسکۀ آن ظاهر نشده باشد یا شیری که مسکۀ آن برآمده باشد
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ)
تأنیث ثایر، هیجان: امیر سیف الدوله بعد از سکون ثایرۀ جنگ و خمود نایرۀ حرب او را امان داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 159)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ رَ)
زن فراخ شرم. (از متن اللغه) (تاج العروس). رجوع به خجره در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثمیره
تصویر ثمیره
میوه ناک پر بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیره
تصویر نجیره
پاداش، گیاه کوتاه، آسمانه چوبین تاک چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیره
تصویر هجیره
نیمروز، سختی گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجیر
تصویر ثجیر
کنجاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیره
تصویر جیره
جمع جار، همسایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثایره
تصویر ثایره
مونث ثایر، هیجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثایره
تصویر ثایره
((یِ رِ))
مؤنث ثایر، هیجان
فرهنگ فارسی معین
((رِ))
جنس (از خوردنی و نوشیدنی و پوشاک) یا پولی که به مزدوران و سربازان دهند، مقابل مواجب
فرهنگ فارسی معین
سهم، آذوقه، توشه، خوراک، سوروسات، سیوروسات، قوت، راتب، رستاد، مستمری، مقرری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوب زیبا، مرتعی از توابع شهرستان گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای خوک در وقت جفت گیری یا هنگام تیر خوردن، فریاد، جیغ
فرهنگ گویش مازندرانی