جدول جو
جدول جو

معنی ثبطه - جستجوی لغت در جدول جو

ثبطه
(ثَ بِ طَ)
تأنیث ثبط
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غبطه
تصویر غبطه
آرزو بردن به نیکویی حال کسی، آرزوی نعمت و سعادت دیگران را داشتن بدون آرزو کردن زوال نعمت و سعادت آنان، در فقه و حقوق حفظ مال صغیر توسط قیّم
فرهنگ فارسی عمید
(عَ طَ)
گویند مات فلان عبطه، یعنی جوان و صحیح و تندرست مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
من لم یمت عبطه یمت هرماً
للموت کاس و المرء ذائقها.
امیه بن الصلت (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ طَ)
فرزند فرزدق شاعر است. ابن قتیبه دینوری سه فرزند به نام سبطه و لبطه و حبطه به فرزدق نسبت داده و مادر ایشان را ’نوار’ نامیده است. و محشی کتاب نام مادر را از دیوان فرزدق (چ اروپا ص 182) طیبه، دخت عجاج مجاشعی نقل کرده است. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 122 شود
لغت نامه دهخدا
(ثُعِ طَ)
بیضۀ گنده. تخم مرغ تباه شده
لغت نامه دهخدا
(ثَ طِ طَ / ثِ طَ طَ)
جمع واژۀ ثطّ
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
دوالی است که اطراف چرم توشه دان بدان استوار دوزند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ طَ)
تازگی وتری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَطْ طَ)
نشتر و هر چه بدان شکافند. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ طَ)
بازیی است عربان را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ جَ)
متوسطمیان جید و ردی. نه خیاره و نه رذاله
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
زکام. (منتهی الارب). سرماخوردگی. چایمان
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ طَ)
دست و پازدگی شتر در رفتن، دویدگی لنگ. رفتار به لنگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ طَ)
نام پسر فرزدق. برادر کلطه و حبطه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ طَ)
زمین هموار پست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). هم فی هبطه من الارض، یعنی زمین پست هموار. زهده. (از اقرب الموارد) ، یک بار. مره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ طَ)
آب که نخستین از قعر چاه برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اولین آبی که از چاه برآید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نبط. رجوع به نبط شود، سپیدی بغل و شکم اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سپیدی در شکم اسب و هر جنبنده ای. (از معجم متن اللغه). نبط. رجوع به نبط شود
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
نیمۀ آب باقی، و بعضی خبطه با خاء معجمه گفته اند
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
آبی است در وسط وادی در دیار ضبه و این وادی را شواجن گویند، یوم ثبره، نام یکی از جنگهای عرب است. (از مراصد الاطلاع ص 103)
لغت نامه دهخدا
(خُطَ)
بقیه آب مانده در غدیر. (از معجم الوسیط) (متن اللغه) (منتهی الارب) ، شیر باقی مانده در مشک. (از منتهی الارب) ، طعام باقی مانده در خنور. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ثُ رَ)
انبار غلۀ پاک کردۀ در خرمن
لغت نامه دهخدا
(ثَ بِ نَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(ثُ نَ)
ثبن. ثبین. ثبان. دامن جامه و مانند آن که در آن خرما و جز آن کرده در بر گیرند، آنچه در کش گرفته شود. ج، ثبن
لغت نامه دهخدا
(ثُ بَیْ یَ)
تصغیر ثبه و یا آن ثویبه است
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ طَ)
بقیۀ آب در غدیر یا در خنور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
زکام که پیش از سرما بمردم عارض شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، ضربه ای که شتر گشن ماده شتر را زند. (ازمتن اللغه) ، بقیۀ آب در غدیر و یا در خنور. (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب) ، شیر باقی مانده در مشک و طعام باقی مانده در خنور. (از منتهی الارب) ، باران فراخ سست قطره در زمین. (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، دست رسیده شده از جن. مسهالجن. (از متن اللغه). جن زده، شیئی کم و اندک. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط). یقال: علیه خبطه جمیله، یعنی اندکی از جمال و خوبی در او باقی است
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
زمین نرم، مغاکچه در زمین و چاهک در چیزی، خاکی مانا به آهک. ج، ثبرات
لغت نامه دهخدا
(خِ طَ)
بقیۀ آب مانده در خنور یا در غدیر. (از معجم الوسیط) ، شیر باقیمانده در مشک. شیر اندک. (از منتهی الارب) ، کم. اندک. (از معجم الوسیط). گیاه اندک. (از منتهی الارب) ، جزء و قطعه ای از هرچیز و جماعت. (از معجم الوسیط) ، پاره ای از شب، چند از مردم. (از منتهی الارب). گروهی از مردم، پاره ای از خانه ها. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبطه
تصویر عبطه
تازگی، ترس جوانمرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبطه
تصویر خبطه
گولی شور مغزی، سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبنه
تصویر ثبنه
دامان دامن
فرهنگ لغت هوشیار
آرزو بردن به نیکویی حال کسی بی آنکه زوال آن از او خواهد، رشک نمودن، نیکویی احوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبطه
تصویر لبطه
چایمان سرماخوردگی، سرفه خوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطه
تصویر بطه
پارسی تازی شده بتک: آوندی به ریخت بت، خم روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبطه
تصویر غبطه
((غِ یا غَ طِ))
رشک بردن بر سعادت و نیکی کسی بدون بدخواهی نسبت به آن شخص، شادمانی، خوشحالی
فرهنگ فارسی معین
حسرت، رشک، آرزو، تمنا، سود، فایده، نفع، سرور، شادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد