جدول جو
جدول جو

معنی ثبر - جستجوی لغت در جدول جو

ثبر
(اِ طِ)
منع. بازداشتن از حاجت. (منتهی الارب). تثبیر، بدرنگ و بطوء داشتن، حبس، لعن، طرد.
- ثبرقرحه، گشاده شدن ریش و آماس کردن آن. (از منتهی الارب)
راندن، ناامید کردن، بازگشتن آب دریا. جزر، مقابل مدّ
لغت نامه دهخدا
ثبر
(ثُ)
ریگزارهائی است در بلاد بنی نمیر. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
ثبر
منع، باز داشتن
تصویری از ثبر
تصویر ثبر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثمر
تصویر ثمر
(دخترانه)
ثمره
فرهنگ نامهای ایرانی
(ثُ رَ)
انبار غلۀ پاک کردۀ در خرمن
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
زمین نرم، مغاکچه در زمین و چاهک در چیزی، خاکی مانا به آهک. ج، ثبرات
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
آبی است در وسط وادی در دیار ضبه و این وادی را شواجن گویند، یوم ثبره، نام یکی از جنگهای عرب است. (از مراصد الاطلاع ص 103)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَبْ بِ)
بازدارنده از حاجت. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که باز می دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثبیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
مجلس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محل نشستن انسان، و ابن اثیر گوید غالباً در مورد شتر گویند. (از ذیل اقرب الموارد) ، محل قطع، مفصل. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). محل فصل. (ناظم الاطباء) ، آنجا که کودک بر زمین آید. (مهذب الاسماء). محل زادن زن و گویند هذا مثبره، ای مسقط رأسه. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که زن و یا حیوانی می زاید. (ناظم الاطباء). جایی که زن در آنجا می زاید. (از اقرب الموارد) ، جای زادن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کشتنگاه شتر قمار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
جمع واژۀ ثبره
لغت نامه دهخدا
گویند کوهی است در شعر ابی ذؤیب. (مراصد الاطلاع). و گفته اند درختی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
استواری، پایداری، حجت، دلیل، برهان، بنیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبق
تصویر ثبق
پر آبی، تیز روی، زود اشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبط
تصویر ثبط
سست و گرانبار شدن، مرد ضعیف، واقف کردن بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبج
تصویر ثبج
میانه، میاندوش پشت، نام یکی از شاهان یمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثغر
تصویر ثغر
دندانهای جلو دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثار
تصویر ثار
انتقام، خونخواهی، کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثور
تصویر ثور
گاو نر، بقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمر
تصویر ثمر
میوه آوردن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفر
تصویر ثفر
پاردم ران بند اسپ و گاو و خر که بخشی از پالان و زین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبه
تصویر ثبه
جماعت، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبور
تصویر ثبور
زیان، خسران
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ببر پستانداری از تیره گربه ها جزو راسته گوشتخواران که بیشتر در آسیای مرکزی و جنوبی پراکنده است. بدن این حیوان در قسمت پشت و پلو و اندامها برنگ نارنجی زیباست و بتدریج ناحیه زیر شکم بسفیدی میگراید و زیر گردن و گونه ها نیز سفید است. ضمنا روی بدن حیوان خطوط سیاه رنگ نواری شکل بفواصل مختلف دیده میشود. بیدستر وبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجر
تصویر ثجر
هم آوای نهر ستبر، پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
ریش آزمای، آزمودن زخم، ژرفاسنجی شیربیشه، نهاد بن، رنگ رخسار بارشک مرغکی از تیره مرغبارانیان ننگ، دشمنی، خوبی، مانندگی، ریخت، زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر
تصویر زبر
بالا باشد که بعربی فوق گویند درشت، ناهموار، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبر
تصویر ذبر
نامه، صحیفه، کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
پروش جوشی که از اندام برآید، آبخیز جوش و دانه ریز که روی پوست پیدا شود. واحد آن بثره، جمع بثور
فرهنگ لغت هوشیار
توده و اجتماع ذرات بخار آب مخلوط با ذرات و قطرات بسیار ریز آب معلق در جو که بیشتر بباران مبدل گردد سحاب میغ غیم غمام. یا ابر آذر ابر آذرماه ابری که در ماه آذر بر آید. یا ابر بهار ابر بهاری. ابری که در فصل بهار پدید آید. یا ابر آزاری. ابر بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرب
تصویر ثرب
سرزنش کردن و بمعنی پیه شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبر
تصویر صبر
شکیب، شکیبایی، بردباری، درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زبر
تصویر زبر
آتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبر
تصویر قبر
گور، آرامگاه، مزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبر
تصویر خبر
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
پایستگی، نگارش
فرهنگ واژه فارسی سره