جدول جو
جدول جو

معنی ثبتی - جستجوی لغت در جدول جو

ثبتی
شناخته شده
تصویری از ثبتی
تصویر ثبتی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثبت
تصویر ثبت
یادداشت کردن، نوشتن، نوشته، نوشته شده، برقرار و پابرجا کردن، قرار دادن
ثبت احوال: سازمانی که وظیفۀ صدور شناسنامه و کارت ملی را بر عهده دارد
ثبت اسناد: اداره ای که معاملات و نقل و انتقال های ملکی مردم را در دفترها و پرونده های خود ثبت می کند و سند مالکیت می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
علی بن یقظان. طبیب و شاعر و ادیب معروف که اصل او از سبته است ولی بعضی او را بمصر نسبت دهند. او به سال 544 هجری قمری بمصر و از آنجا به یمن رفت سپس به عراق رفت. او راست قصیده ای در مدح جمال الدین ابی جعفر محمد بن علی بن ابی منصور اصفهانی بموصل با این مطلع:
اء اخواننا ماحلت عن کرم العهد
فیالیت شعری هل تغیّرتم بعدی.
(تاریخ الحکماء قفطی صص 239- 240)
یوسف بن یحیی بن اسحاق سبتی مغربی. طبیبی از اهل فأس. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 392 و رجوع به یوسف بن یحیی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به ثات بن زید بن اعین از قبیلۀ حمیر، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ثَبْ بِ)
در اصطلاح درایه رجوع به متقن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ حَ)
قرار دادن. برجای بودن. ثبوت. استواری. پایداری، حجت. دلیل. برهان. بینه. سلطان، نوشتن، مهر توقیع، مرد معتمد، مرد دلاور و قائم بر جای و ثابت رای، مرد ثابت دل، مرد ثابت زبان وقت خصومت و جز آن، و ثبت اگرچه مصدر است گاهی بمعنی مفعول هم میباشد، چنانکه ثبت بمعنی قرار داده شده و نوشته شده و مرقوم می آید. (غیاث) ، نوشته: و آن شعرها که خواندند همه در دواوین ثبت است. (تاریخ بیهقی ص 276) ، استوار. ایستاده برجای مانده.
- ثبت آمدن، نوشته شدن:
ظلم کم کن برتن خود تا که ثبت از دست دین
آید اندر نامۀ عمرت و هم لایظلمون.
سنائی.
- ثبت برداشتن، صورت برداشتن، سیاهه برداشتن.
- ثبت کردن، اثبات. نوشتن: نامها اینجا ثبت کنم تا بر آن واقف شده آید. (تاریخ بیهقی). عتبی میگوید و آن رساله را به اشارت سلطان در ضمن شرح حال امیر نصر ثبت کردم. (ترجمه تاریخ یمینی 442). رجوع به تقیید کردن و تعداد کردن شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ تی / ثَ تا)
پوستهای خرما یا خرمائی که تباه شده از درخت فروریزد و خرمای ردی، ریزۀ کاه و هر چیز ریزه که بدان غراره ها پر کنند
لغت نامه دهخدا
(بَ ی ی)
طبق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَتْ تی)
ابوالحسن احمد بن علی کاتب بتی منسوب به بت از قرای بغداد، ادیبی هوشیار بود و بسال 405 هجری قمری درگذشت. مدتی برای القادر باﷲ کتابت میکرد. (از معجم البلدان). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 266 و ج 3 ص 155 شود
ابوجعفر بتی از شعرا و منسوب به بته از قرای بلنسیه بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَتْ تی)
منسوب به بت از قرای بغداد. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَتْ تی)
بت باف و فروشندۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سبت، روز اول هفته. انتساب بسبت است که روز اول هفته باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
رجوع به صبی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تی ی)
منسوب است به سبته که شهری است از بلاد عدوه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ تی ی)
سمعانی گوید: هذه النسبه الی حبته، و هی بنت مالک بن عمرو بن عوف
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
شاعری است و او را دیوانی است بترکی وی اشربه و معاجین در بازار قرامان قسطنطنیه میفروخته است
لغت نامه دهخدا
(تِبْ بَ / تُبْ بَ)
منسوب به تبت که شهری است در کوهستان جنوب (کذا) هندوستان قریب کشمیر. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوب به تبت مانند مشک تبتی و مردم تبتی. (ناظم الاطباء) :
آن یکی دری که دارد بوی مشک تبتی
وآن دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار.
منوچهری.
و اما از لغت های مختلف مغولی خود منسوب به او است و عربی و پارسی و هندی و کشمیری و تبتی و ختایی و فرنگی و سایر لغات از هر یک چیزی داند. (تاریخ غازان چ کارل یان ص 171)
لغت نامه دهخدا
(تَبْ بَ)
دهی است از دهستان میان آب دربخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 11هزارگزی جنوب شوشتر و کنار راه اتومبیل رو شوشتر به بند قیر واقع است. دشتی است گرمسیر و 100 تن سکنه دارد و آب آن از رود شطیط است. محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است و ساکنین آنجا عرب میان آبی هستند و در تابستان راه آنجا اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ثُ بَ)
منسوب است به ثبیت که جد ابوالحسن احمد بن محمد بن ثبیت قاضی شیراز باشد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ثُ بَ)
ابن کثیر. محدث است. در تاریخ اسلام، محدثان نقش برجسته ای در حفظ و گسترش علم حدیث داشتند. آنان با استفاده از قدرت حافظه، پژوهش های میدانی و مصاحبه با راویان مختلف، احادیث صحیح را شناسایی و برای نسل های بعدی ثبت کردند. محدثان در دوران های مختلف با ایجاد قواعد علمی برای بررسی سند و متن حدیث، یکی از مهم ترین ارکان حفظ اصالت دین اسلام را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
ثبات و قیام. له ثبت ٌ عندالحمله، دلیل. حجت: لا احکم بهذا الاّ به ثبت، مرد ثقه: فلان ثبت من الأثبات و آن مجاز است چنانکه گویند: فلان حجه آنگاه که او در روایت ثقه باشد. (اقرب الموارد). و در اصطلاح درایه، یقال: و أعلی مراتب التعدیل ثقه. و قد یؤکد بالتکریر و اضافه ثبت و ورع و شبههما ممّا یدل ّ علی علوّ شأنه. ثم ّ عدل، ضابط، او ثبت او حافظاو متقن او حجه. (درایه تألیف حسین بن عبدالصمد الحارثی الهمدانی ص 188). ج، اثبات. رجوع به متقن شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نعت از ثبات و ثبوت، مرد دلاور، مرد ثابت عقل، اسب سبک و تیز رو، ایستاده. برجای مانده. قرارگیرنده
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
مقابل سلبی. یطلق علی ما لایکون السلب جزءً من مفهومه و علی ما من شأنه الوجود الخارجی و علی الموجود الخارجی. و یرادف الثبوتی الوجودی. و یجی ٔ فی محله. رجوع به اثباتی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
استواری، پایداری، حجت، دلیل، برهان، بنیه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مثبت، پرو هانندگان آگارندگان جمع مثبت در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : ادله مثبتین مکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبیت
تصویر ثبیت
دلاور پابر جا، توسن اسپ تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسناد ثبتی
تصویر اسناد ثبتی
تزده های آگاشتی (آگاشتن ثبت کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است زینتی از تیره سوسنیها از دسته مارچوبها دارای شاخه و برگهای دراز که عموما آنرا در گلدان می کارند و در اطاق پشت پنجره یا روی پلکان می گذارند. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که همگی زینتی هستند اسبرجس فینو شبتی شودی پرچملی قوش قو نماز. یا شویدی پیچ. گونه ای شویدی که شاخه هایش تا پنج متر دراز می شود. و رای پوشش و زیور ستون تنه درخت و دیوار بسیار متناسب است. شودی پیچ شبتی پیچ. یا شویدی سرخسی. گردی. یا شویدی مار پیچ. گونه ای شویدی که شاخه هایش بین 1 تا 2 متر طول دارند و به اطراف میگرایند. این گونه شویدی زینت خوبی برای روی میز است و به اطاق جلوه می دهد. یا شویدی معطر. گونه ای شویدی که دارای گلهای ریز خوشبو است
فرهنگ لغت هوشیار
داشتی منسوب به ثبوت اثباتی مقابل سلبی، اطلاق میشود بدانچه که سلب حزیی از مفهومش نباشد، آنچه که شانش وجود خارجی است و نیز بر موجود خارجی اطلاق گردد وجودی. یا صفات ثبوتی. صفاتی که حق تعالی داراست مانند: قادر عالم حی مرید مدرک ازلی ابدی متکلم صادق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
((ثَ بَ))
مورد اعتماد، کسی که قول او حجت باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثبوتی
تصویر ثبوتی
اثباتی، مقابل سلبی
صفات ثبوتی: صفاتی که حق تعالی دارا است، مانند، قادر، عالم، ازلی، ابدی، صادق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
((ثَ))
قرار دادن، بر جای بودن، استواری، پایداری، نوشتن، حجت، دلیل، مهر توقیع، مرد معتمد، استوار، مرد دلاور، ثابت رأی، قرار داده شده، در حقوق نوشتن قراردادها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثبت
تصویر ثبت
پایستگی، نگارش
فرهنگ واژه فارسی سره
درج، ضبط، مرقوم، مندرج، کتابت، نگارش
فرهنگ واژه مترادف متضاد