جدول جو
جدول جو

معنی ثأر - جستجوی لغت در جدول جو

ثأر
(تَ سَرْ رُ)
کشتن کشنده را. طلب کردن خون مقتولی را. ادراک ثأر، لاثأرت فلاناً یداه، نفع مرساناد او را دو دست وی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثامر
تصویر ثامر
(پسرانه)
میوه دهنده، ثمردهنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثائر
تصویر ثائر
منتشرشونده، برانگیخته شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثامر
تصویر ثامر
میوه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فَوْ وُ)
ترسیدن، عار و ننگ داشتن از، دلیری کردن. چیره شدن. (زوزنی) ، خشم گرفتن به، ذأر چیزی، ناخوش داشتن آن را و رمیدن و روی گردانیدن از آن، ذأر به امری، خوی گرفتن و عادت کردن به آن، ناسازواری کردن زن با شوی. نشوز. و فی الحدیث، ذئرالنساء علی ازواجهن ّ، ای نفرن و اجترٔن و نشزن، ذئار، آلودن پستان ناقه را
لغت نامه دهخدا
(ثُءْ رْ)
جمع واژۀ ثأر
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
بانگ برزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
نعت فاعلی از ثجر
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از ثبر
لغت نامه دهخدا
(ثَءْیْ)
نام محلی است و گاه بصورت تثنیه ثأیان گویند. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ضَءْرْ)
کوفت. حب افرنجی. شجر. مبارک. سیفیلیس. رجوع به حب افرنجی شود
لغت نامه دهخدا
(ظَءْرْ)
عدوّ ظأر، دشمن که همچو خود با خود دارد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی از ثمر، غله ای است که آنرا لوبیا خوانند. آبی که آنرا در آن پخته باشند حیض و بول را براند. (برهان). لوبیا. دجر، درختی که میوۀ او رسیده باشد، درخت میوه ناک، گل یا شکوفۀ حماض که بفارسی ترشه است، و رنگ آن سرخ باشد
لغت نامه دهخدا
تباه گردیدن زخم، دشمنی اندیشیدن با کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از ’م ٔر’، پر کردن مشک را، تباهی انداختن میان کسان و بر دشمنی انگیختن دشمنی کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ حَ)
ترسانیدن، در بدی افکندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آتشکده ساختن جهت آتش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برانگیخته شدن نائره. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نامی از نامهای مردان عرب از جمله پدر عبدالله رئیس ترسایان معاصر ذونواس صاحب الاخدود. (مجمل التواریخ و القصص ص 169)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خمیازه کشیدن. دهان دره کردن. آسا کردن. فاژیدن. تثاؤب
لغت نامه دهخدا
(یِ)
کینه کشنده
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از ثور و ثوران، کینه کشندۀ دوست یا خویشاوند. کینه خواهی که آرام نگیرد تا قصاص نیابد. کینه کشنده. قصاص کننده، خشم. غضب. یقال: ثار ثائره، أی هاج، ثائرالرأس، ژولیده و پریشان موی
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
کین کش تر.
- امثال:
اثأر من قصیر، یعنون قصیربن سعد اللخمی صاحب جذیمه الابرش و هو اول و یقال احد من ادرک ثأره وحده. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْبْ)
ثوباء. خامیاز. خامیازه. خمیازه. دهن دره. دهان دره. آسا. فاژ. باسک. کهنزه. بیاستو. هاک. فاژه. آهنیابه
لغت نامه دهخدا
(تَ سَرْ رُ)
بانگ کردن گوسپند
لغت نامه دهخدا
(ثَءْجْ)
چشمه ای از بحرین بفاصله چندمیلی آن، نام قریه ای به بحرین. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ بُ)
سرمازده گردیدن، نمناک شدن و سرما رسیدن
لغت نامه دهخدا
(ثَ ءَ)
نم، خاک نمناک، سرما
لغت نامه دهخدا
(ثَءْدْ / ثَ آ)
امر زشت، غوزۀ نرم ازخرما، گیاه تازه و تر، مکان ناموافق، نم، سرما
لغت نامه دهخدا
(ثَءْطْ)
جمع واژۀ ثأطه
لغت نامه دهخدا
(ثَءْوْ)
سستی و نرمی و فروهشتگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثامر
تصویر ثامر
میوه ناک میوه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثایر
تصویر ثایر
خونخواه: کینه توز کینه کشنده قصاص کننده، خشم غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثائر
تصویر ثائر
کینه کشنده، قصاص کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثار
تصویر ثار
انتقام، خونخواهی، کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثایر
تصویر ثایر
((یِ))
انتقام گیرنده، خشم
فرهنگ فارسی معین