- ثاقب (پسرانه)
- روشن، فروزان
معنی ثاقب - جستجوی لغت در جدول جو
- ثاقب
- تابان، درخشان
- ثاقب
- نافذ (فکر)، جمع ثواقب، روشن، تابان، درخشان، در پزشکی ویژگی دردی که صاحب آن می پندارد اندام او را سوراخ می کنند
- ثاقب ((قِ))
- روشن، درخشان، روشن کننده، نافذ، سوراخ کننده، ستاره روشن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث ثاقب آرا ثاقبه
ناظر و بیننده، نگاهدارنده
نزدیک دور نزدیک، دور (اضداد)
باد سخت، خیزابه (موج)
سنگین، بیمار سخت
روان سازنده
جمع ثاقب، روشنی ها درخشندگی ها، روشنان جمع ثاقب. روشنی ها، ستاره های روشنی دهنده
آتش افروزینه
روشن، درخشان. در معین مفرد برای موصوف جمع به کار می رود
نایب رئیس
آنکه بحث میکند از خبر و می کاود آنرا، کاونده
سوراخ کننده
ازپس آینده، جانشین
دهان دره کردن، خمیازه
سوراخ کردن، بلند پریدن
سوراخ کردن، سوراخ، رخنه
ثقبه ها، روزن های خانه، جمع واژۀ ثقبه
درست بوشا رایمند دارای اندیشه نافذ: (پس دبیر باغید که کریم الاصل شریف العرض دقیق النظر عمیق الفکر ثاقب الرای باشد)
بسپایه بسپایک بسفایج کثیرالارجل سقی رغلا
عقل نافذ
در علم نجوم شهاب
رای نافذ، رای روشن