جدول جو
جدول جو

معنی ثاقب - جستجوی لغت در جدول جو

ثاقب
(پسرانه)
روشن، فروزان
تصویری از ثاقب
تصویر ثاقب
فرهنگ نامهای ایرانی
ثاقب
نافذ (فکر)، جمع ثواقب، روشن، تابان، درخشان، در پزشکی ویژگی دردی که صاحب آن می پندارد اندام او را سوراخ می کنند
تصویری از ثاقب
تصویر ثاقب
فرهنگ فارسی عمید
ثاقب
(قِ)
نعت فاعلی از ثقوب و ثقب. مضی ٔ. روشن. فروزان، سوراخ کننده، نافذ، رخشان. تابان. تابنده، افروخته، روشن کننده، باتلألؤ. درخشان. (غیاث، کشف و منتخب) ، نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی در اندام او سوراخها میکند. (لطائف و کنز) ، نیازک، ستارۀ روشن.
- رأی ثاقب، رأی نافذ. رأی حاذق: ودر معرفت کارها و شناخت مناظم آن رأی ثاقب و فکرت صایب روزی کرد. (کلیله و دمنه). چه به زمانی اندک بسیاری از ممالک عالم به رأی ثاقب و تدبیر صایب... (رشیدی).
- شهاب ثاقب، شعلۀ افروخته. افروزۀ روشن:
زرقیب دیوسیرت بخدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی کند سها را.
حافظ.
- عقل ثاقب، عقل نافذ.
- نجم ثاقب، ستارۀ بلند و روشن از ستارگان یا اسم زحل است که کیوان باشد: کان رأی الامام القادر بالله نجماً ثاقباً (تاریخ بیهقی ص 300).
نجم ثاقب گشته حارس دیو ران
که بهل دزدی ز احمد سر ستان.
مولوی.
، اشتر بسیارشیر. ج، ثواقب
لغت نامه دهخدا
ثاقب
(قِ)
شیخ تقی الدین محمد، از عارفان معاصر امیرشرف الدین مظفر بن مبارزالدین محمد از امرای آل مظفر، رجوع شود به تاریخ عصر حافظ ج 1ص 64، نام صاحب ترجمه در حبیب السیر چ کتاب خانه خیام که از روی چ بمبئی طبع شده است، شیخ داد ضبط است
لغت نامه دهخدا
ثاقب
تابان، درخشان
تصویری از ثاقب
تصویر ثاقب
فرهنگ لغت هوشیار
ثاقب
((قِ))
روشن، درخشان، روشن کننده، نافذ، سوراخ کننده، ستاره روشن
تصویری از ثاقب
تصویر ثاقب
فرهنگ فارسی معین
ثاقب
تابان، تابناک، رخشان، روشن، فروزان، منور، سوراخ کننده، نافذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثقاب
تصویر ثقاب
سوراخ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقب
تصویر عاقب
ازپس آینده، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثواقب
تصویر ثواقب
روشن، درخشان. در معین مفرد برای موصوف جمع به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(غِ)
نعت فاعلی از ثغب. نیزه زننده، ذبح کننده
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نعت فاعلی از ثقف
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام شهری است
لغت نامه دهخدا
(قِ)
سخت بیمار، بیماری که بیماریش سنگین شده: اصبح ثاقلاً، سخت بیمار گردید. بیماری وی سنگین شد، دینار ثاقل، دینار درست و کامل. ج، ثواقل
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نعت فاعلی از ثلب، نام درختی
لغت نامه دهخدا
(یِ)
باد تند که پیش از باران وزد، باد سخت
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از ثوب و ثوبان، باد تند که پیش از باران وزد، آب خیز دریا که بعد از فروخوردن آب روان گردد. (منتهی الارب). مدّ مقابل جزر
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خمیازه کشیدن. دهان دره کردن. آسا کردن. فاژیدن. تثاؤب
لغت نامه دهخدا
(ثَءْبْ)
ثوباء. خامیاز. خامیازه. خمیازه. دهن دره. دهان دره. آسا. فاژ. باسک. کهنزه. بیاستو. هاک. فاژه. آهنیابه
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
آتش افروزینه. ج، ثقب
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
تأنیث ثاقب: رأی امیرالمؤمنین بفطرته الثاقبه و فکرته الصافیه صرف الخاطر عن الجزع. (تاریخ بیهقی 300)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ مثقب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مثقب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاقب
تصویر عاقب
نایب رئیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاقبه
تصویر ثاقبه
مونث ثاقب آرا ثاقبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقب
تصویر راقب
ناظر و بیننده، نگاهدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقب
تصویر ساقب
نزدیک دور نزدیک، دور (اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثائب
تصویر ثائب
باد سخت، خیزابه (موج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاقل
تصویر ثاقل
سنگین، بیمار سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاعب
تصویر ثاعب
روان سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثاقب، روشنی ها درخشندگی ها، روشنان جمع ثاقب. روشنی ها، ستاره های روشنی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقاب
تصویر ثقاب
آتش افروزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقب
تصویر ناقب
آنکه بحث میکند از خبر و می کاود آنرا، کاونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقب
تصویر عاقب
((ق))
از پی آینده، جانشین، قائم مقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساقب
تصویر ساقب
((قِ))
نزدیک، دور (اضداد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثواقب
تصویر ثواقب
((ثَ قِ))
جمع ثاقب، روشنی ها، ستاره های درخشان
فرهنگ فارسی معین