معنی ثافی - جستجوی لغت در جدول جو
ثافی
نعت فاعلی از ثفاء
ادامه...
نعت فاعلی از ثفاء
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر وافی
وافی
(پسرانه)
به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، وفا کننده
ادامه...
به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، وفا کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویر نافی
نافی
نفی کننده، رد کننده، دور کننده
ادامه...
نفی کننده، رد کننده، دور کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویر جافی
جافی
جفا کننده، جفاپیشه، بدخو، خشن، تندخو
ادامه...
جفا کننده، جفاپیشه، بدخو، خشن، تندخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویر ثانی
ثانی
دوم، کنایه از همتا، نظیر
ادامه...
دوم، کنایه از همتا، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویر ثاوی
ثاوی
کسی که در مکانی اقامت طولانی کند، مقیم
ادامه...
کسی که در مکانی اقامت طولانی کند، مقیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویر شافی
شافی
درست، راست، قانع کننده، شفابخش، صحّت بخش
ادامه...
درست، راست، قانع کننده، شفابخش، صحّت بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویر حافی
حافی
کسی که بی کفش راه می رود، پابرهنه، برهنه پای
ادامه...
کسی که بی کفش راه می رود، پابرهنه، برهنه پای
فرهنگ فارسی عمید
تصویر کافی
کافی
آنکه یا آنچه شخص را از کسی یا چیزی بی نیاز می سازد، بی نیاز کننده، بسنده، لایق، کارآمد
ادامه...
آنکه یا آنچه شخص را از کسی یا چیزی بی نیاز می سازد، بی نیاز کننده، بسنده، لایق، کارآمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویر وافی
وافی
به اندازۀ کافی، وفا کننده به عهد، به سر برندۀ پیمان، کسی که به عهد و پیمان خود وفا می کند، تمام و کامل
ادامه...
به اندازۀ کافی، وفا کننده به عهد، به سر برندۀ پیمان، کسی که به عهد و پیمان خود وفا می کند، تمام و کامل
فرهنگ فارسی عمید
اثافی
(اَ/اَ فی ی)
سه پشته در حدود خوارزم، در جهت مرو و بخارا. (الجماهر بیرونی)
ادامه...
سه پشته در حدود خوارزم، در جهت مرو و بخارا. (الجماهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
اثافی
(اَ/اَفی ی)
جمع واژۀ اثفیّه و اثفیّه، بمعنی پایۀ دیگدان. سه پایه.
ادامه...
جَمعِ واژۀ اُثفیّه و اِثفیّه، بمعنی پایۀ دیگدان. سه پایه.
لغت نامه دهخدا
تصویر قافی
قافی
از پس رونده پیرو از پی رونده پیرو
ادامه...
از پس رونده پیرو از پی رونده پیرو
فرهنگ لغت هوشیار
طافی
مرده ماهی که روی آب آید، آبسوار آنچه بر آب نشیند رو در روی درد که ته نشین شود
ادامه...
مرده ماهی که روی آب آید، آبسوار آنچه بر آب نشیند رو در روی درد که ته نشین شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ضافی
ضافی
یک دست جامه صفت) کامل تمام
ادامه...
یک دست جامه صفت) کامل تمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر کافی
کافی
بسنده و بی نیاز کننده، وافی، شافی
ادامه...
بسنده و بی نیاز کننده، وافی، شافی
فرهنگ لغت هوشیار
لافی
آنکه خودستایی کند: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد. (مثنوی نیک. 43: 3)
ادامه...
آنکه خودستایی کند: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد. (مثنوی نیک. 43: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نافی
نافی
نیسته نیستگر نیگر منتفی، نفی کننده
ادامه...
نیسته نیستگر نیگر منتفی، نفی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر وافی
وافی
نگهبان، راست، باوفا، وفا کننده به عهد
ادامه...
نگهبان، راست، باوفا، وفا کننده به عهد
فرهنگ لغت هوشیار
عافی
آبیاب، دراز موی، درآینده میهمان، روزی جوی، دهش، بخشیده، نیست کننده آمرزنده عفو کننده گناه جمع عفات
ادامه...
آبیاب، دراز موی، درآینده میهمان، روزی جوی، دهش، بخشیده، نیست کننده آمرزنده عفو کننده گناه جمع عفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر صافی
صافی
بی غش، پاکیزه، بی درد، خالص
ادامه...
بی غش، پاکیزه، بی درد، خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اثافی
اثافی
جمع اثفیه پایه دیگدان سه پایه دیگدان اجاق
ادامه...
جمع اثفیه پایه دیگدان سه پایه دیگدان اجاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر شافی
شافی
شفا دهنده، بهبود بخش
ادامه...
شفا دهنده، بهبود بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر خافی
خافی
پنهان و پوشیده
ادامه...
پنهان و پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حافی
حافی
برهنه پای
ادامه...
برهنه پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ثقفی
ثقفی
منسوب به قبیله ثقیف
ادامه...
منسوب به قبیله ثقیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر جافی
جافی
خشن و تند خوی، ستمگر، جفا کننده
ادامه...
خشن و تند خوی، ستمگر، جفا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ثاعی
ثاعی
نسبت کننده کسی را ببندی
ادامه...
نسبت کننده کسی را ببندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ثافل
ثافل
ته نشین شونده
ادامه...
ته نشین شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ثانی
ثانی
دوم، دوتا کننده
ادامه...
دوم، دوتا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ثاوی
ثاوی
ماندگار، فرود آینده فرود آینده، اقامت (دراز) کننده مقیم
ادامه...
ماندگار، فرود آینده فرود آینده، اقامت (دراز) کننده مقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر هافی
هافی
گرسنه
ادامه...
گرسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اثافی
اثافی
جمع اثفیّه، پایه دیگدان، اجاق، نام چند ستاره است مقابل رأس القدر، شلیاق، سه سنگ زیر دیگ، جماعت
ادامه...
جمع اثفیّه، پایه دیگدان، اجاق، نام چند ستاره است مقابل رأس القدر، شلیاق، سه سنگ زیر دیگ، جماعت
فرهنگ فارسی معین
تصویر صافی
صافی
پالایه
ادامه...
پالایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر کافی
کافی
بسنده، بس
ادامه...
بسنده، بس
فرهنگ واژه فارسی سره