قطعاتی از گلوله و خمپاره و مانند این ها که بر اثر انفجار پراکنده می شود، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
قطعاتی از گلوله و خمپاره و مانند این ها که بر اثر انفجار پراکنده می شود، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
نام یکی از ملوک و سلاطین است. (برهان). نام سلطان تکش خان خوارزمی پسر سلطان اتسز خوارزمشاه بود. (انجمن آرا) (آنندراج). پادشاه پنجم از سلسلۀ خوارزمی... (از ناظم الاطباء). سلطان علاءالدین، تکش بن ایل ارسلان که در سال 596 درگذشت. (از تاریخ مغول اقبال ص 8) : ای ز رایت ملک و دین در نازش و در پرورش خسرو گیتی علاءالدین و الدنیا تکش. کمال اسماعیل (از انجمن آرا). تکش با غلامان یکی راز گفت که این را نباید بکس باز گفت. سعدی. رجوع به تاریخ مغول اقبال و تاریخ سیستان و تاریخ گزیده و لباب الالباب و تاریخ جهانگشا و حبیب السیر و اخبار الدوله السلجوقیه و کامل ابن اثیر ج 10 ص 48 و 55 شود
نام یکی از ملوک و سلاطین است. (برهان). نام سلطان تکش خان خوارزمی پسر سلطان اتسز خوارزمشاه بود. (انجمن آرا) (آنندراج). پادشاه پنجم از سلسلۀ خوارزمی... (از ناظم الاطباء). سلطان علاءالدین، تکش بن ایل ارسلان که در سال 596 درگذشت. (از تاریخ مغول اقبال ص 8) : ای ز رایت ملک و دین در نازش و در پرورش خسرو گیتی علاءالدین و الدنیا تکش. کمال اسماعیل (از انجمن آرا). تکش با غلامان یکی راز گفت که این را نباید بکس باز گفت. سعدی. رجوع به تاریخ مغول اقبال و تاریخ سیستان و تاریخ گزیده و لباب الالباب و تاریخ جهانگشا و حبیب السیر و اخبار الدوله السلجوقیه و کامل ابن اثیر ج 10 ص 48 و 55 شود
تیردان را گویند و ترکش مخفف آن است. (برهان) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). از تیر (سهم) + کش = تیرکش و در ایتالیائی ’تورکاسو’. (حاشیۀ برهان چ معین) : ز صیدگاهی صیدی نکرده ام چه کنم دمی که تیرکشم پر بود کمان خالی. مسیح کاشی (از آنندراج). ، به معنی سوراخی که در دیوار قلعه و قصر ملوک برای انداختن تیر و بندوق به جانب دشمن، می سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سوراخی در دیوار قلعه برای انداختن تیر و گلوله به جانب دشمن. (ناظم الاطباء) : قصر ترا برج کمان تیرکش شیشۀ آن نه فلک شیشه وش. میرخسرو (از آنندراج)
تیردان را گویند و ترکش مخفف آن است. (برهان) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). از تیر (سهم) + کش = تیرکش و در ایتالیائی ’تورکاسو’. (حاشیۀ برهان چ معین) : ز صیدگاهی صیدی نکرده ام چه کنم دمی که تیرکشم پر بود کمان خالی. مسیح کاشی (از آنندراج). ، به معنی سوراخی که در دیوار قلعه و قصر ملوک برای انداختن تیر و بندوق به جانب دشمن، می سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سوراخی در دیوار قلعه برای انداختن تیر و گلوله به جانب دشمن. (ناظم الاطباء) : قصر ترا برج کمان تیرکش شیشۀ آن نه فلک شیشه وش. میرخسرو (از آنندراج)
لفظ ترکی است به معنی دندان و لفظ تیشه که آلت نجاران است از این مأخوذ است و حرف ’ها’ برای تشبیه و مشابهت، چنانکه در لفظ دندانه، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لفظ ترکی است به معنی دندان و لفظ تیشه که آلت نجاران است از این مأخوذ است و حرف ’ها’ برای تشبیه و مشابهت، چنانکه در لفظ دندانه، (غیاث اللغات) (آنندراج)
داستان نویس و هنرشناس آلمانی که در برلن متولد شد، وی رمانتیزم آلمان را تا سرحد خیال پردازی و فانتزی رهبری کرد (1773-1853 میلادی)، (از لاروس)، رجوع به دایره المعارف فارسی و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیق شود
داستان نویس و هنرشناس آلمانی که در برلن متولد شد، وی رمانتیزم آلمان را تا سرحد خیال پردازی و فانتزی رهبری کرد (1773-1853 میلادی)، (از لاروس)، رجوع به دایره المعارف فارسی و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیق شود
استخوان انگور. (صحاح الفرس). تخم و دانۀ انگور را هم گفته اند. (برهان). هستۀ انگور. (ناظم الاطباء). رجوع به تکز تکژ و تکس شود، مخفف ته کش، بمعنی ته نشین: تکش با تلاوش درآمیخته چنین رودی از هر دو انگیخته. نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 180)
استخوان انگور. (صحاح الفرس). تخم و دانۀ انگور را هم گفته اند. (برهان). هستۀ انگور. (ناظم الاطباء). رجوع به تکز تکژ و تکس شود، مخفف ته کش، بمعنی ته نشین: تکش با تلاوش درآمیخته چنین رودی از هر دو انگیخته. نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 180)
تیردان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 218). مخفف تیرکش است که تیردان باشد. (برهان). در اصل تیرکش بود بمعنی جای تیرکشیدن بجهت کثرت استعمال کسره برای تخفیف بفتح بدل شده و یا را حذف کردند. (غیاث اللغات) (آنندراج). بمعنی تیردان است و آن را مخفف تیرکش دانسته اند و آنرا شغاوشگا، به کاف فارسی نیز گفته اند. (انجمن آرا). تیردان و تیرکش. (ناظم الاطباء). ظرفی است که تیرها و پیکانها را در آن گذارند. (قاموس کتاب مقدس). کیش. فضه. جعبه. خوله: گر کوک ترکشت ریخته شد من دیده بترکشت برنشانم. عماره. بفرمای تااسب و زین آورند کمان و کمند گزین آورند همان نیزه و خود و خفتان جنگ یکی ترکش آگنده تیر خدنگ. فردوسی. پیاده بکردار آتش بدند سپرداربا تیرو ترکش بدند. فردوسی. کماندار با تیر و ترکش هزار بیاورد با خویشتن شهریار. فردوسی. کوکب ترکش کنند از گوهر تاج ملوک وز شکسته دست بت، بردست بت رویان سوار. فرخی. گر ملک تیر و کمان در خور بازو کندی بر سر که بردی ترکش او ترکشگر از بر و بازوی او چشم همی خیره شود چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر. فرخی. ترکش ای ترک بیکسو فکن و جامۀ جنگ چنگ برگیر و بنه درعه و شمشیر از چنگ. فرخی. هوا رزمگه کوهش این ابرش است درخشش کمان آسمان ترکش است. اسدی. چنان دست زی تیغ و ترکش کشید که یارد بنزدیک تیغش چخید. اسدی. از بر جود تو پر تیری که بر آرد زمانه از ترکش. سوزنی. امیدم باندازۀ دل رسیده ست خدنگم ببالای ترکش فتاده ست. خاقانی. وز فم الحوت نهادی دندان بر سر ترکش ترکان اسد. خاقانی. ترکش خیری تهی از تیر خار گاه سپر خواسته گه زینهار. نظامی. تیر اندازد بسوی سایه او ترکشش خالی شود در جستجو. مولوی. چون به ترکش بنگرید آن بی نظیر دید کم از ترکشش یک چوب تیر. مولوی. ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت. مولوی. - آخرین تیر ترکش، آخرین چاره. آخرین وسیله. - ترکش انداختن، دو وجه می تواند باشد یا از جهت خالی شدن ترکش ازتیر بسبب تیراندازی یا از جهت حمله بر دشمن زیرا که وقت جنگ هر چه بدست آید بر دشمن انداخته شود. (از آنندراج). حمله کردن از روی خشم. (ناظم الاطباء) : سواران همه تیر پرداخته گهی تیر و گه ترکش انداخته. نظامی. - ، احتمال دارد که ترکش انداختن بمعنی انداختن کیش فدا بود و آن چنانست که امرا وسلاطین ترکش مرصعی با خود دارند تا اگر حریف قصد ایشان بکند و ایشان بر او دست نیابند و بگریزند ترکش مزبور را در راه بیندازند تا دشمن مشغول گرفتن آن شود و آنها در این فرصت از چنگ دشمن رهایی یابند. (از آنندراج). - ترکش بستن، آماده جنگ و خونریزی شدن: ندیدمش روزی که ترکش نبست ز پولاد پیکانش آتش نجست. (بوستان). - ، فارغ شدن ازجنگ و پیکار. (ناظم الاطباء). - ، بیزار شدن از زندگانی. (از ناظم الاطباء). - ترکش جوزا، ستاره هایی را گویند در برج جوزا که بصورت ترکش واقع شده اند. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : ز کیش ماست که پر تیر ترکش جوزاست ز آس ماست که شد آسمان بمه انور. نظام قاری. - ، تارهای روی سازها را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - ترکش دوز،آنکه ترکش می سازد و ترکش مرمت می کند. (ناظم الاطباء) : ماه ترکش دوز قربان شد دل زارم از او سینه همچون ترکش قیمه است افکارم از او. سیفی (از آنندراج). - ترکش ریختن، مغلوب گشتن و تسلیم شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به تیر ترکش ریختن در پایان این ترکیبها شود. - ترکش سهم الغیب، آفت ناگهان. (ناظم الاطباء). کنایه از بلای ناگهانی. (آنندراج) : کیست کز غمزۀ تو تیر نهانی نخورد صف مژگان کجت ترکش سهم الغیب است. تأثیر (از آنندراج). و رجوع به سهم الغیب شود. - ترکش کش، کسی که ترکش می بندد. (ناظم الاطباء). - ، کسی که ترکش پر تیررا با امیران و سواران و دلیران برد تا در هنگام حاجت بدان دسترسی یابند: چو گیرد تک باد و ابر، ابرشم سزد گر شود ماه ترکش کشم. (گرشاسب نامه). یلان کماندار نخجیرزن غلامان ترکش کش و تیرزن. (بوستان). - ترکشگر، که ترکش همراه سرداران و شاهان برد: گر ملک تیر و کمان درخور بازو کندی بر سر که بردی ترکش او ترکشگر از برو بازوی او چشم همی خیره شود چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 150). - ترکش نهادن، گذاشتن ترکش را از پیش خود باراده، آنگه من بعد جنگ نکنند. (آنندراج). پرهیز کردن از جنگی که پس از این واقع گردد. (ناظم الاطباء). تسلیم شدن. دست از جنگ کشیدن: بینداخت شمشیر و ترکش نهاد چو بیچارگان دست برکش نهاد. (بوستان). - تیر ترکش ریختن، تسلیم شدن. دست از مبارزه بداشتن. مغلوب شدن. غلبۀ خصم را بر خود پذیرفتن: چو دانست کز خصم نتوان گریخت همان جایگه تیر ترکش بریخت. (بوستان). و رجوع به ترکش انداختن و ترکش ریختن شود
تیردان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 218). مخفف تیرکش است که تیردان باشد. (برهان). در اصل تیرکش بود بمعنی جای تیرکشیدن بجهت کثرت استعمال کسره برای تخفیف بفتح بدل شده و یا را حذف کردند. (غیاث اللغات) (آنندراج). بمعنی تیردان است و آن را مخفف تیرکش دانسته اند و آنرا شغاوشگا، به کاف فارسی نیز گفته اند. (انجمن آرا). تیردان و تیرکش. (ناظم الاطباء). ظرفی است که تیرها و پیکانها را در آن گذارند. (قاموس کتاب مقدس). کیش. فضه. جعبه. خوله: گر کوک ترکشت ریخته شد من دیده بترکشت برنشانم. عماره. بفرمای تااسب و زین آورند کمان و کمند گزین آورند همان نیزه و خود و خفتان جنگ یکی ترکش آگنده تیر خدنگ. فردوسی. پیاده بکردار آتش بدند سپرداربا تیرو ترکش بدند. فردوسی. کماندار با تیر و ترکش هزار بیاورد با خویشتن شهریار. فردوسی. کوکب ترکش کنند از گوهر تاج ملوک وز شکسته دست بت، بردست بت رویان سوار. فرخی. گر ملک تیر و کمان در خور بازو کندی بر سر که بردی ترکش او ترکشگر از بر و بازوی او چشم همی خیره شود چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر. فرخی. ترکش ای ترک بیکسو فکن و جامۀ جنگ چنگ برگیر و بنه درعه و شمشیر از چنگ. فرخی. هوا رزمگه کوهش این ابرش است درخشش کمان آسمان ترکش است. اسدی. چنان دست زی تیغ و ترکش کشید که یارد بنزدیک تیغش چخید. اسدی. از بر جود تو پر تیری که بر آرد زمانه از ترکش. سوزنی. امیدم باندازۀ دل رسیده ست خدنگم ببالای ترکش فتاده ست. خاقانی. وز فم الحوت نهادی دندان بر سر ترکش ترکان اسد. خاقانی. ترکش خیری تهی از تیر خار گاه سپر خواسته گه زینهار. نظامی. تیر اندازد بسوی سایه او ترکشش خالی شود در جستجو. مولوی. چون به ترکش بنگرید آن بی نظیر دید کم از ترکشش یک چوب تیر. مولوی. ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت. مولوی. - آخرین تیر ترکش، آخرین چاره. آخرین وسیله. - ترکش انداختن، دو وجه می تواند باشد یا از جهت خالی شدن ترکش ازتیر بسبب تیراندازی یا از جهت حمله بر دشمن زیرا که وقت جنگ هر چه بدست آید بر دشمن انداخته شود. (از آنندراج). حمله کردن از روی خشم. (ناظم الاطباء) : سواران همه تیر پرداخته گهی تیر و گه ترکش انداخته. نظامی. - ، احتمال دارد که ترکش انداختن بمعنی انداختن کیش فدا بود و آن چنانست که امرا وسلاطین ترکش مرصعی با خود دارند تا اگر حریف قصد ایشان بکند و ایشان بر او دست نیابند و بگریزند ترکش مزبور را در راه بیندازند تا دشمن مشغول گرفتن آن شود و آنها در این فرصت از چنگ دشمن رهایی یابند. (از آنندراج). - ترکش بستن، آماده جنگ و خونریزی شدن: ندیدمش روزی که ترکش نبست ز پولاد پیکانش آتش نجست. (بوستان). - ، فارغ شدن ازجنگ و پیکار. (ناظم الاطباء). - ، بیزار شدن از زندگانی. (از ناظم الاطباء). - ترکش جوزا، ستاره هایی را گویند در برج جوزا که بصورت ترکش واقع شده اند. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : ز کیش ماست که پر تیر ترکش جوزاست ز آس ماست که شد آسمان بمه انور. نظام قاری. - ، تارهای روی سازها را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - ترکش دوز،آنکه ترکش می سازد و ترکش مرمت می کند. (ناظم الاطباء) : ماه ترکش دوز قربان شد دل زارم از او سینه همچون ترکش قیمه است افکارم از او. سیفی (از آنندراج). - ترکش ریختن، مغلوب گشتن و تسلیم شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به تیر ترکش ریختن در پایان این ترکیبها شود. - ترکش سهم الغیب، آفت ناگهان. (ناظم الاطباء). کنایه از بلای ناگهانی. (آنندراج) : کیست کز غمزۀ تو تیر نهانی نخورد صف مژگان کجت ترکش سهم الغیب است. تأثیر (از آنندراج). و رجوع به سهم الغیب شود. - ترکش کش، کسی که ترکش می بندد. (ناظم الاطباء). - ، کسی که ترکش پر تیررا با امیران و سواران و دلیران برد تا در هنگام حاجت بدان دسترسی یابند: چو گیرد تک باد و ابر، ابرشم سزد گر شود ماه ترکش کشم. (گرشاسب نامه). یلان کماندار نخجیرزن غلامان ترکش کش و تیرزن. (بوستان). - ترکشگر، که ترکش همراه سرداران و شاهان برد: گر ملک تیر و کمان درخور بازو کندی بر سر که بردی ترکش او ترکشگر از برو بازوی او چشم همی خیره شود چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 150). - ترکش نهادن، گذاشتن ترکش را از پیش خود باراده، آنگه من بعد جنگ نکنند. (آنندراج). پرهیز کردن از جنگی که پس از این واقع گردد. (ناظم الاطباء). تسلیم شدن. دست از جنگ کشیدن: بینداخت شمشیر و ترکش نهاد چو بیچارگان دست برکش نهاد. (بوستان). - تیر ترکش ریختن، تسلیم شدن. دست از مبارزه بداشتن. مغلوب شدن. غلبۀ خصم را بر خود پذیرفتن: چو دانست کز خصم نتوان گریخت همان جایگه تیر ترکش بریخت. (بوستان). و رجوع به ترکش انداختن و ترکش ریختن شود
دهی است از دهستان منگور واقع در بخش حومه شهرستان مهاباد و 54 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و چهل و پنج هزار و پانصدگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و سردسیر است و 222 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بادین آباد و چشمه است. محصول آنجا غله و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان منگور واقع در بخش حومه شهرستان مهاباد و 54 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و چهل و پنج هزار و پانصدگزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و سردسیر است و 222 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بادین آباد و چشمه است. محصول آنجا غله و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
تیردان، ترکش، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد
تیردان، ترکش، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد
تیردان، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد
تیردان، جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند، هر تکه ای از نارنجک، خمپاره یا بمب که در اثر انفجار از آن جدا شده باشد