جدول جو
جدول جو

معنی تیکاسو - جستجوی لغت در جدول جو

تیکاسو
نوع ویژه ای از شکار پرنده در شب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیماس
تصویر تیماس
(پسرانه)
جنگل، بیشه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیاسر
تصویر تیاسر
به سمت چپ گردیدن، به طرف چپ مایل شدن، انحراف به چپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکافو
تصویر تکافو
با هم برابر شدن، برابر ایستادن، مساوی شدن، بس شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاسل
تصویر تکاسل
کسل شدن، سستی و کاهلی کردن، سستی، تنبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میکادو
تصویر میکادو
نوعی شیرینی خشک به شکل چهارگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیراست
تصویر تیراست
تیرست، سیصد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
زیکاشه. خارپشت. (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند، به شین معجمه (زیکاشه) هم آمده. (آنندراج). رجوع به ریکاسه و ریکاشه شود
لغت نامه دهخدا
امپراتور ژاپن. (یادداشت مؤلف). عنوان هر یک از امپراتوران ژاپن
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ وو)
نام یکی از چهار پسر کیقباد است. (برهان) (آنندراج). نام دومین پادشاه از سلسلۀ کیان. (ناظم الاطباء). دومین پادشاه کیانی، و به قول بندهش و بسیاری از مورخین پسر اپیوه و نوۀ کیقباد است. این اسم در اوستا کوی اوسن یا اوسذن می باشد. (یشتها تألیف پورداود صص 227- 237). رجوع به همین مأخذ و مجمل التواریخ صص 45- 48 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ وو)
به معنی عادل و اصیل و نجیب باشد، چه کی به معنی عادل و کاوس به معنی اصیل و نجیب هم آمده است. (برهان) (آنندراج). عادل و اصیل و نجیب. (ناظم الاطباء). رجوع به ’کی’ و ’کاوس’ و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نقاش معروف معاصراسپانیایی مقیم فرانسه. مولد مالاگای اسپانیا بسال 1881 میلادی یکی از ارکان مکتب کوبیسم. وی بسال 1937 در صف جمهوریخواهان علیه فاشیست ها و فرانکو مبارزه کرد وسرانجام بفرانسه رفت. اکنون مدتهاست که در فرانسه سکونت دارد و شهرت او نیز در این کشور شروع و بمنتهای اوج خود رسیده است. چه در زمینه های گوناگون نقاشی پژوهشی عمیق کرده و آثاری بشیوه های مختلف جدید پدید آورده است. نقاشی های دورۀ اول پیکاسو اختصاص بمردم فقیر و محروم اجتماع دارد ولی پیکاسو چهرۀ این طبقه از مردم را بطور مشخص در آثار خود نمودار نمیسازد بلکه ایشان را بعنوان مظهر طبقۀ خود بطور غیرمشخص روی پرده می آورد. این آثار بیننده را دچار حس همدردی و عطوفت میسازد و هنوز هم در ردیف آثاری قرار دارد که مورد علاقۀ پیکاسو است. پیکاسو از سال 1907 که با براک (رش) نقاش معروف آشنا شد هر دو بکشیدن تابلوهای جدید پرداخته و شیوۀ کوبیسم (رش) را در نقاشی پدیدار ساختند. در سال 1915 پیکاسو بواقعیت توجه بیشتری کرد و در سال 1918 با الگاکوکلووا رقاصۀ بالت ازدواج نمود. پس از زناشوئی تابلوهای متعدد کشید و باز هم روش او تغییر کرد. در حدود سال 1930 بسبکی گروید که بعنوان ’کلاسیک نو’ اصطلاح شد و بالاخره به سبک پیشین خود که ’کوبیسم’ باشد برگشت. تابلوهای پابلو پیکاسو اشکال عجیب و گیج کننده دارد و معمولاً مورد تفسیر واقعمیشود ولی خود پیکاسو با توضیح نقاشی مخالف است و میگوید: ’آنها که میکوشند نقاشی ها را توضیح بدهند هیچوقت نتیجۀ صحیح نمی گیرند و اصولاً نقاش برای سبک کردن بار احساسات خود نقاشی میکند’. پابلو پیکاسو درین اواخر گذشته از نقاشی به کوزه گری و ساختن کوزه هایی به اشکال مخصوص نیز پرداخته است. (از فرهنگ امروز)
لغت نامه دهخدا
(شاسْ سو)
کیشی سیم. از بلاد زاگروس بوده است که در 716 قبل از میلاد سارگن آن را فتح کرد. (تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 73)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
رکاسه. ریکاشه. به زبان اهل مرو خارپشت کلان را گویند و به عربی قنفذ خوانند. (برهان). خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). خارپشت. (فرهنگ جهانگیری) (از صحاح الفرس). به معنی اشغر است و صحیح آن ژیکاسه است. (انجمن آرا). رکاسه. ریکاشه. صاحب انجمن آرا می نویسد صحیح ژیکاسه است، نمی دانم دلیلش چیست. قدیمترین نسخۀ اسدی (766ه. ق.) ریکاسه دارد. (یادداشت مؤلف) :
نتوان یافت از کدو گوداب
نه ز ریکاسه جامۀ سنجاب.
عنصری.
کسی کرد نتوان ز زهر آبگین
نسازد ز ریکاسه کس پوستین.
عنصری.
همی تا سمور است و سنجاب چین
نپوشد ز ریکاسه کس پوستین.
اسدی.
رجوع به رکاشه و ریکاشه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان است و 923 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
شهر و بندریست در ایالات متحدۀ امریکا در ناحیۀ دریاچه های بزرگ در ساحل دریاچۀ میشیگان دارای 3621000 تن سکنه، و آن مهمترین مرکز ارتباطات و بزرگترین بازارداد و ستد محصولات شرقی امریکا (غلات، چارپایان، کنسرو، روغن نباتی و چوب) است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
حقوق دان و مرد بافضیلت فرانسه (1480-1558م.) که از دوستان و حامیان رابله بود. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گل تپۀ فیض اﷲبیکی است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بخش حومه، نام یکی از بخشهای سه گانه شهرستان مهاباد است که از 443 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل گردیده و جمعیت آن با شهر مهاباد در موقع تألیف فرهنگ جغرافیایی ایران 96660 تن بوده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4). و رجوع به مهاباد (شهرستان) و مهاباد (شهر) شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
یکی از قلل معروف سلسلۀجبال سیرانواده واقع در خطۀ اندلس (اسپانیا) دارای 3470 گز بلندی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به زبان پهلوی عدد سیصد را گویند و به عربی ثلثه مائه خوانند و در مؤیدالفضلاء عدد ده که عشره و عدد صد که مائه باشد نوشته اند و به حذف همزه نیز درست است. (برهان). به زبان پهلوی عددسیصد را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). در فرهنگ گفته به زبان پهلوی عدد سیصد را گویند. صاحب فرهنگ منظومه گفته:
تهم باشد بزرگ و توف صدا
هست تیراست اسم سیصد را.
؟ (از انجمن آرا) (از آنندراج).
برآورده یک سر ز سنگ رخام
درازا و پهناش تیراست گام.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا).
رجوع به انجمن آرا وآنندراج و به تیرست شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیاسر
تصویر تیاسر
بسمت چپ گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میکادو
تصویر میکادو
عنوان هریک از امپراتوران ژاپن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریکاسه
تصویر ریکاسه
خار پشت کلان تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراست
تصویر تیراست
سیصد (300)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکادو
تصویر تکادو
رفت وآمد بتعجیل، جستجوی بسیار تفحص زیاد، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاسل
تصویر تکاسل
کاهلی نمودن، سست نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
بسامد بسامدی برابر شدن همتا گردیدن مساوی شدن، پس شدن کافی بودن، برابری همتایی، بسندگی. با یکدیگر برابر شدن، برابر هم ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایکاکو
تصویر ایکاکو
لاتینی تازی گشته شفتک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
کوهی در، کیلومتری جنوب خاوری شهرستان کتول با ارتفاع،،
فرهنگ گویش مازندرانی
شکار گنجشک در شب که با چراغ انجام گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
شکار گنجشک در شب که با چراغ صورت گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع و چشمه ای در حوالی نهرودبار کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای ناگهانی، ضربه به در زدن
فرهنگ گویش مازندرانی