جدول جو
جدول جو

معنی تیپا - جستجوی لغت در جدول جو

تیپا
ضربه ای که با سرپنجۀ پا به چیزی بزنند، تک پا، اردنگی
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
فرهنگ فارسی عمید
تیپا
ضرب و زخم با نوک پای، اردنگ، زه کونی، زفکنه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ضربه ای که با نوک پنجه زنند، تک پا، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تیپا
ضرب و زخم با نوک پای، اردنگ، ضربه ای که با نوک پنجه زنند
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
فرهنگ لغت هوشیار
تیپا
ضربه ای که با نوک پنجه پا زده می شود
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
فرهنگ فارسی معین
تیپا
اردنگ، اردنگی، پاسار، پشت پا، تک پا، ضربه پا، لچ، لگد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیما
تصویر تیما
(دخترانه و پسرانه)
دشت، بیابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تینا
تصویر تینا
(دخترانه)
سفال، گل، هم ریشه با طین عربی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیسا
تصویر تیسا
(دخترانه)
در گویش مازندران خالص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیپا
تصویر گیپا
نوعی خوراک که برنج و لپه و گوشت را لای تکه های شکمبۀ گوسفند می پیچند و می پزند، گدک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیلا
تصویر تیلا
رسن، چرخ رسن تابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزپا
تصویر تیزپا
تندرو، چابک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیوا
تصویر تیوا
تهور، بی پروایی، بی باکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیبا
تصویر تیبا
عشوه، غمزه، فریب و ریشخند، برای مثال هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد / تا که عاجز گشت از تیباش مرد (مولوی - ۴۵۵)، شوخی
فرهنگ فارسی عمید
شیردان، (شعوری)، لیپان، ظاهراً مصحف ’کیپا’
لغت نامه دهخدا
فرضه است بر دریای شام، (منتهی الارب)، طورتینا یا طورتینا به مد و قصر، همان طورسینا است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عشق بازی و ناز و کرشمه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند سیب را گویند و به عربی تفاح خوانند، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، در برهان بمعنی سیب آورده و نوشته لغت زند است، (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
سریعالسیرو تندرو، (ناظم الاطباء)، تیزپای، که در رفتن سریع است، تیزرو، که بشتاب رود، سریع در رفتار، که تند رود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزرفتار:
گراینده دو تیزپای نوند
همان شست بدخواه کردش به بند،
فردوسی،
گذشته بر او بر بسی کام و دام
یکی تیزپایی و دانوش نام،
عنصری،
یکی نامه زآنگونه کو دید رای
بفرمود و شد زنگی تیزپای،
اسدی (گرشاسب نامه)،
کجا توانم جستن که تیزپایانند
چه چاره دانم کردن که چیره دستانند،
مسعودسعد،
تیر تو چه تیزپی پران پیک است
کاندر دل خصم تو چه اندیشه رسید،
اسعد بخاری سمرقندی،
چو مردانه رو باشی و تیزپای
به شکرانه با کندپایان بپای،
سعدی (بوستان)،
شود توسن گریه ام تیزپای
برو، هی زند هر زمان های های،
ظهوری (از آنندراج)،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
به زبان زند و پازند آهو را گویند و به تازی ظبی خوانند، (برهان)، هزوارش تیبا پهلوی آهوک (آهو) (حاشیۀ برهان چ معین) (از ناظم الاطباء)، به زبان زند و پازند در برهان آهو آورده و در فرهنگها نیافتم، (انجمن آرا) (از آنندراج)، به معنی دفع کردن و انتظار و عشوه، (غیاث اللغات)، در غیاث به معنی دفعه کردن (کذا) و انتظار و عشوه آمده، (آنندراج) :
هین بجه زین مادر و تیبای او،
سیلی بابا به از حلوای او،
مولوی (چ نیکلسون دفتر 6 ص 355)،
کند صدگونه تیبا آن پری رو
فریبد مردمان آن چشم آهو،
میرنظمی
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند گل را گویند و به عربی طین خوانند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، هزوارش تینا، پهلوی گیل، گل (خاک)، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
دشت و بیابان را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چنبر رسن تابی را گویند، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی)، چنبر رسن، (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جعل منقش پرخط و خال. (برهان) (از ناظم الاطباء). ظاهراً محرف رتیلا. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
شکنبۀ گوسپند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جزآن آگنده پزند و خورند و از طعامهای نیکو و لذیذ است، (ناظم الاطباء)، طعامی است که در میان یوتلی گوسپند و برنج و گوشت می پزند، (مؤید الفضلا) :
پی گیپا چو او روانه شود
دشمن صدهزار خانه شود،
سلیم (از بهار عجم)،
رجوع به کیپا شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش، واقع در دوهزارگزی جنوب باختری بازار ماسال، دامنه، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 167 تن سکنه، آب آن از رود خانه ماسال، محصول آنجا برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و اتومبیل رو است و بیشتر سکنه در تابستان به ییلاق سرچشمۀ رود ماسال میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عشقبازی و ناز و کرشمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شکنبه گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیلا
تصویر تیلا
پر خط و خال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیما
تصویر تیما
نجد دشت بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تینا
تصویر تینا
ناز و کرشمه و عشقبازی، گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیبا
تصویر تیبا
عشوه فریب، دفع رد سخن کسی، وقت گذرانی بیهوده، شوخی ریشخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیبا
تصویر تیبا
غمزه، عشوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیزپا
تصویر تیزپا
چابک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیما
تصویر تیما
((تَ))
دشت، بیابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیلا
تصویر تیلا
چرخ رسن تابی
فرهنگ فارسی معین