سریعالسیرو تندرو، (ناظم الاطباء)، تیزپای، که در رفتن سریع است، تیزرو، که بشتاب رود، سریع در رفتار، که تند رود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزرفتار: گراینده دو تیزپای نوند همان شست بدخواه کردش به بند، فردوسی، گذشته بر او بر بسی کام و دام یکی تیزپایی و دانوش نام، عنصری، یکی نامه زآنگونه کو دید رای بفرمود و شد زنگی تیزپای، اسدی (گرشاسب نامه)، کجا توانم جستن که تیزپایانند چه چاره دانم کردن که چیره دستانند، مسعودسعد، تیر تو چه تیزپی پران پیک است کاندر دل خصم تو چه اندیشه رسید، اسعد بخاری سمرقندی، چو مردانه رو باشی و تیزپای به شکرانه با کندپایان بپای، سعدی (بوستان)، شود توسن گریه ام تیزپای برو، هی زند هر زمان های های، ظهوری (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
سریعالسیرو تندرو، (ناظم الاطباء)، تیزپای، که در رفتن سریع است، تیزرو، که بشتاب رود، سریع در رفتار، که تند رود، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزرفتار: گراینده دو تیزپای نوند همان شست بدخواه کردش به بند، فردوسی، گذشته بر او بر بسی کام و دام یکی تیزپایی و دانوش نام، عنصری، یکی نامه زآنگونه کو دید رای بفرمود و شد زنگی تیزپای، اسدی (گرشاسب نامه)، کجا توانم جستن که تیزپایانند چه چاره دانم کردن که چیره دستانند، مسعودسعد، تیر تو چه تیزپی پران پیک است کاندر دل خصم تو چه اندیشه رسید، اسعد بخاری سمرقندی، چو مردانه رو باشی و تیزپای به شکرانه با کندپایان بپای، سعدی (بوستان)، شود توسن گریه ام تیزپای برو، هی زند هر زمان های های، ظهوری (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
به زبان زند و پازند آهو را گویند و به تازی ظبی خوانند، (برهان)، هزوارش تیبا پهلوی آهوک (آهو) (حاشیۀ برهان چ معین) (از ناظم الاطباء)، به زبان زند و پازند در برهان آهو آورده و در فرهنگها نیافتم، (انجمن آرا) (از آنندراج)، به معنی دفع کردن و انتظار و عشوه، (غیاث اللغات)، در غیاث به معنی دفعه کردن (کذا) و انتظار و عشوه آمده، (آنندراج) : هین بجه زین مادر و تیبای او، سیلی بابا به از حلوای او، مولوی (چ نیکلسون دفتر 6 ص 355)، کند صدگونه تیبا آن پری رو فریبد مردمان آن چشم آهو، میرنظمی
به زبان زند و پازند آهو را گویند و به تازی ظبی خوانند، (برهان)، هزوارش تیبا پهلوی آهوک (آهو) (حاشیۀ برهان چ معین) (از ناظم الاطباء)، به زبان زند و پازند در برهان آهو آورده و در فرهنگها نیافتم، (انجمن آرا) (از آنندراج)، به معنی دفع کردن و انتظار و عشوه، (غیاث اللغات)، در غیاث به معنی دفعه کردن (کذا) و انتظار و عشوه آمده، (آنندراج) : هین بِجِه زین مادر و تیبای او، سیلی بابا به از حلوای او، مولوی (چ نیکلسون دفتر 6 ص 355)، کند صدگونه تیبا آن پری رو فریبد مردمان آن چشم آهو، میرنظمی
به لغت زند و پازند گل را گویند و به عربی طین خوانند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، هزوارش تینا، پهلوی گیل، گل (خاک)، (حاشیۀ برهان چ معین)
به لغت زند و پازند گل را گویند و به عربی طین خوانند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، هزوارش تینا، پهلوی گیل، گل (خاک)، (حاشیۀ برهان چ معین)
شکنبۀ گوسپند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جزآن آگنده پزند و خورند و از طعامهای نیکو و لذیذ است، (ناظم الاطباء)، طعامی است که در میان یوتلی گوسپند و برنج و گوشت می پزند، (مؤید الفضلا) : پی گیپا چو او روانه شود دشمن صدهزار خانه شود، سلیم (از بهار عجم)، رجوع به کیپا شود
شکنبۀ گوسپند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جزآن آگنده پزند و خورند و از طعامهای نیکو و لذیذ است، (ناظم الاطباء)، طعامی است که در میان یوتلی گوسپند و برنج و گوشت می پزند، (مؤید الفضلا) : پی گیپا چو او روانه شود دشمن صدهزار خانه شود، سلیم (از بهار عجم)، رجوع به کیپا شود
دهی جزء دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش، واقع در دوهزارگزی جنوب باختری بازار ماسال، دامنه، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 167 تن سکنه، آب آن از رود خانه ماسال، محصول آنجا برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و اتومبیل رو است و بیشتر سکنه در تابستان به ییلاق سرچشمۀ رود ماسال میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش، واقع در دوهزارگزی جنوب باختری بازار ماسال، دامنه، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 167 تن سکنه، آب آن از رود خانه ماسال، محصول آنجا برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و اتومبیل رو است و بیشتر سکنه در تابستان به ییلاق سرچشمۀ رود ماسال میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)