جدول جو
جدول جو

معنی تیوری - جستجوی لغت در جدول جو

تیوری
دیدمان، نگره
تصویری از تیوری
تصویر تیوری
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توری
تصویر توری
(دخترانه)
گیاهی درختچه ای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
نظریۀ علمی اثبات نشده که برای تحلیل و بررسی پدیده ها به کار می رود، فرضیه، فکر و ایده ای که در چارچوب تحلیل های ذهنی درست به نظر برسد ولی به وسیلۀ مشاهدات عینی تایید نشده باشد، ایدۀ غیرواقعی، خیال پرداز آنه و موهوم
فرهنگ فارسی عمید
(تَیْ یا)
آمادگی و تدارک. (ناظم الاطباء). رجوع به تیار شود
لغت نامه دهخدا
تهورباشد و آن بی پروایی و بی تحاشی و بر کاری دویدن، (برهان)، تهور و بی پروایی، (انجمن آرا) (آنندراج)، بی پروایی و تهور و بی تحاشی گری در کاری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طُ ری ی)
مرغ فروش. (مهذب الاسماء). بائع الطیر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(وَ ری ی)
این انتساب است به قریۀ دیوره که در رستاق نیشابور واقع شده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
نام کرسی بخش در ایالت ’سائون -ا-لوآر’ از ولایت شالن سورسائون، دارای راه آهن و 1946 تن سکنه. محصول عمده آن شراب است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان گرگاه است که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَوْ وُ)
منسوب به تصور. خیالی. وهمی. (ناظم الاطباء) ، مقابل تصدیقی. رجوع به تصور (اصطلاح منطق) شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به تنور. بریان شده در تنور. پخته شده در تنور. کباب شده در تنور، همچون کباب تنوری، لبوی تنوری و جزاینها. مرادف تنوریه. رجوع به تنور و تنوریه شود
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو ری ی)
تنار. تنورگر. (منتهی الارب). تنورگر و نان پز. (ناظم الاطباء). منسوب است به تنور که افادۀ آشنا به صنعت آن و تجارت و کسب با آن را می کند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به معنی رشک و حسد باشد و آن رنجور بودن به خوشی خلایق است و خواهش آن داشتن که بغیر از او دیگری خوشحال نباشد. (برهان). به معنی رشک و حقد و حسد و رضا نبودن به خوشی کس. (انجمن آرا) (آنندراج). رشک و حقد و حسد. (ناظم الاطباء). در برهان آورده در فرهنگها نیافتم. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شاهویردی جان بیگ بن علی قلی بیگ ذوالقدر. از ترکان بود و در کابل به دنیا آمد، به هند رفت و از ملازمان اکبرشاه گردید. (وی) در یکی از جنگهای پادشاه مزبور با دشمنان، کشته شد. (از صبح گلشن ص 302). صاحب مجمع الخواص (ص 32) گوید: شاهویردی چمدان اوغلی حریفی پاکباز است وبه تصوف تمایل دارد. تخلص او غیوری است. او راست:
ای درد و غم تو بر دل من
عشقت ز دو کون حاصل من
روح القدس است در شب وصل
پروانۀ شمع محفل من
سر می بارد ز ابر تیغش
این است نشان قاتل من
برخیز ز پهلویش غیوری
میسوزی از آتش دل من
لغت نامه دهخدا
(وُ)
در قدیم تیبور. شهری در ایتالیا از نواحی روم است که 17000 تن سکنه دارد و مناظر اطراف شهر زیباست. معبد سی بیل و وستا در این شهر واقع است و آبشار مشهوری دارد. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیوولی شود
لغت نامه دهخدا
(تِ ءُ)
مأخوذ از زبان فرانسه و متداول در فارسی امروز. این کلمه از ریشه یونانی ’تئوریا’ است و بمعنی شناسایی یک علم که بر پایۀ تحصیل و تتبع بحاصل آمده باشد و برای تحقق دادن احکام عملی بکار رود. عقیدۀ منظم. نظریۀ علمی. دلایل علمی در موضوعی خاص.
- تئوری پولتیک، نظریۀ سیاسی.
- تئوری نظامی، اصول تعلیمات نظام و رساله ای که شامل این اصول باشد
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غیور بودن. غیرت داشتن. تعصب در حفظ عرض و شرف و ناموس. رجوع به غیرت شود: من از صفت غیوری حضرت خواجه قوی میترسیدم. (انیس الطالبین ص 76)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیور
تصویر تیور
مرغی است شبیه به طاوس ماده شفتین
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه، پارچه لطیف و مشبک و از آن جامه و پرده و یراق جامه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوری
تصویر غیوری
حالت و کیفیت غیور غیور بودن غیرت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصوری
تصویر تصوری
انگاری منسوب به تصور. آنچه مبتنی بر تصور باشد، خیالی فرضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئوری
تصویر تئوری
علم نظری، فرضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئوری
تصویر تئوری
((تِ ئُ))
علم نظری، فرضیه، مجموعه معلومات که بعضی امور و حوادث را تشریح می کند، نظریه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیوریک
تصویر تیوریک
دیدمانیک
فرهنگ واژه فارسی سره
خیالی، فرضی، موهوم، وهمی
متضاد: تصدیقی، واقعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرضیه، نظریه، نظری
متضاد: عملی، مبادی، مبانی، مجموعه ایده هاو مفاهیم تجریدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از توری
تصویر توری
Gauzy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مطرود و خارج از دایره ی اعتنای اجتماعی، شهدگیری زنبور از
فرهنگ گویش مازندرانی
بره ی نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
ساخت، آماده سازی، آمادگی
دیکشنری اردو به فارسی
هیئت منصفه
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از توری
تصویر توری
прозрачный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توری
تصویر توری
durchsichtig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توری
تصویر توری
прозорий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توری
تصویر توری
przezroczysty
دیکشنری فارسی به لهستانی