جدول جو
جدول جو

معنی تیهن - جستجوی لغت در جدول جو

تیهن
تابه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیهو
تصویر تیهو
(دخترانه)
پرنده ای شبیه کبک اما کوچکتر از آن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میهن
تصویر میهن
(دخترانه)
وطن، زادگاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیهو
تصویر تیهو
پرنده ای شبیه کبک، اما کوچک تر از آن، با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تینه
تصویر تینه
آب دهان،
بافته شده، تنیده، تفته، تفنه، تنته، تنسته، تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیان
تصویر تیان
دیگ دهان گشاد و پهن، پاتیل، لوید، برای مثال عشق چو مغز است و جهان همچو پوست / عشق چو حلوا و جهان چون تیان (مولوی۳ - ۶۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیهن
تصویر پیهن
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیهن
تصویر بیهن
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میهن
تصویر میهن
وطن، زادگاه، زادبوم، خانه، قبیله، خانمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیقن
تصویر تیقن
یقین داشتن، بی گمان دانستن، باور کردن، به تحقیق دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
تبرک جستن، مبارک بودن، میمنت داشتن، امری یا چیزی را به فال نیک گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(تی / تَ / تِ)
پرنده ای است شبیه به کبک لیکن از کبک کوچکتر است و معرب آن تیهوج باشد با زیادتی جیم. (برهان). مرغکی است خردتر از گنجشک (؟) که آن را سوسک و شاشک و شوشک و شیشو و تموشک نیز گویند به تعریبش تیهوج خوانند. (شرفنامۀ منیری). مرغی است معروف. (آنندراج)... طائری است مشابه به کبک، لیکن کوچکتر از او و این طائر مخصوص ولایتی است و در هندوستان نباشد مگر آنکه از آنجا آرند، چنانکه... از کابل آورده بود و مؤلف در دهلی آن را دیده و تیهوج معرب آن است... مؤلف گوید: ظاهراً به هندی آن را لواء نامند. (غیاث اللغات). نام پرنده ای شبیه به کبک و کوچکتر از آن که شیشو نیز گویند. (ناظم الاطباء). فرفور. (صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). طیهوج. (دهار). ضرّیس. طیهوج. مرغی است بزرگتر از سار و خردتر از کبوتر و گوشتی نهایت لطیف و خوش طعم دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پهلوی ’تیهوک’، معرب آن تیهوج و طیهوج، در اورامانی ’تهو’... پرنده ای از نوع کبک که در اروپا و آسیا بسیار است و گوشت لذیذی دارد. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
بدوان از بر خویش و بپران از کف خویش
بر آهوبچه یوز و برتیهوبچه باز.
منوچهری.
تیهو به دهن شاخ گیایی دارد
و آهو به دهن درون گل رنگ به رنگ.
منوچهری.
گل سرخ و پر تیهو، گل زرد و پر نارو
به شعر عشق این هردو کنند این هردو تن دعوی.
منوچهری.
دل تیهو از چنگ طغرل بداغ
رباینده باز از دل میغ ماغ.
اسدی.
چو آهو و خرگوش یابد عقاب
نیارد به دراج و تیهو شتاب.
اسدی.
نباشد سوی چینه آهنگ ساز
نه تیهوسوی گوش آید فراز.
اسدی (گرشاسب نامه ص 68).
بنشان ز سرت خمار و خود بنشین
حیران چو به چنگ باز در، تیهو.
ناصرخسرو.
تیهو گفتابه است سبزه ز سوسن از آنک
فاتحۀ صحف باغ اوست گه فتح باب.
خاقانی.
ز رشک آن خروس آتشین تاج
گهی تیهو برآتش گاه دراج.
نظامی.
ز عدلش باز با تیهو شده خویش
به یک جا آب خورده گرگ با میش.
نظامی.
ز تیهو و دراج و کبک و تذرو
نیابی تهی سایۀ بید و سرو.
نظامی.
شیر این سو پیش آهو سر نهد
باز اینجا نزد تیهو پر نهد.
مولوی.
مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر
چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را.
سعدی.
دل یغما رهد از چنبر زلفش نپندارم
خلاص از چنگل شاهین میسر نیست تیهو را.
یغما.
، جایی را گویند در صحرا که آب در آن جمع شود و عرب غدیر خوانند. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). غدیر و جایی در صحرا که آب درآن جمع گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَیْ یِ)
نام پدر ابوالهیثم ملک صحابی انصاری است. (منتهی الارب). صحابی انصاری به افرادی اطلاق می شود که از اهل مدینه و از قبایل اوس و خزرج بودند و زمانی که پیامبر اسلام (ص) به مدینه هجرت کرد، در کنار وی قرار گرفتند. این افراد نه تنها در جنگ ها بلکه در گسترش و ترویج آموزه های دین اسلام در مدینه و سایر مناطق نقش داشتند. وفاداری و فداکاری آنها در تاریخ اسلام به عنوان نمونه هایی از ایثار و ایمان قوی یاد شده است.
لغت نامه دهخدا
(تَ / تَیْ یِ)
متکبر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). لاف زننده و تکبرنماینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گمراه گردیدن و رفتن به هر جای سرگردان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حیران شدن. (تاج المصادر بیهقی). تیه. تیه. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گمراه و سرگردان. نعت است از تیهان وتیه. (منتهی الارب). گمراه و سرگردان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آب دهن را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). آب دهن و تف، تار عنکبوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شرابی محلل که بدان مداوا کنند، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی تین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واحد تین، یعنی یکدانه انجیر. (ناظم الاطباء). یک انجیر تازه و تر. (آنندراج) ، دبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دبر. انجیره. کون. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
خار پشت بزرگ تیرانداز اسغر بیهن 0 پیه ناک: پرپیه دارای پیه بسیار: مدموم سخت فربه پیه ناک از شتر و جر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیقن
تصویر تیقن
بی گمان دانستن، باور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیان
تصویر تیان
دیگ دهن گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیهو
تصویر تیهو
پرنده ای شبیه کبک ولی از آن کوچکتر و گوشتش لذیذتر میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیهان
تصویر تیهان
گمراه گردیدن، سرگردان متکبر، لاف زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تینه
تصویر تینه
آب دهان، تازه و تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
مبارک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدهن
تصویر تدهن
چرب شدن چربش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میهن
تصویر میهن
وطن، مسکن، مقام و زاد بوم و آرامگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توهن
تصویر توهن
سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میهن
تصویر میهن
((هَ))
وطن، مسکن، بوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیان
تصویر تیان
((تِ))
دیگ دهان گشاد، پاتیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیقن
تصویر تیقن
((تَ یَ قُّ))
بی گمان شدن، یقین داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
((تَ یَ مُّ))
همایون داشتن، خجسته داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیهو
تصویر تیهو
((تِ))
پرنده ای است مانند کبک که کمی از آن کوچکتر است، ولی گوشتش خوشمزه تر است. رنگ پرهایش خاکستری مایل به زرد و زیر بال هایش سیاه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میهن
تصویر میهن
وطن
فرهنگ واژه فارسی سره