جدول جو
جدول جو

معنی تیمک - جستجوی لغت در جدول جو

تیمک
(مَ)
به لغت مردم خراسان سرایی است که بازرگانان در آن سکونت کنند (برای داد و ستد) و کاف آخر جهت تصغیر است به معنی سرایک (تیمچه). (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیما
تصویر تیما
(دخترانه و پسرانه)
دشت، بیابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیمک
تصویر سیمک
(پسرانه)
از نامهای باستانی، سفید و درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیمک
تصویر سیمک
قلاب یا چوب سرکج که با آن تارهای ابریشم را تاب می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرک
تصویر تیرک
مصغر تیر، تیر کوچک، برای مثال چه چیز است آن رونده تیرک خرد / چه چیز است آن پلالک تیغ بران (رودکی۱ - ۱۲۰)، جهش خون از رگ یا آب از سرنگ، سوراخ مشک و مانند آن، دیرک، ستونی که در وسط چادر یا سراپرده برپا می شود و چادر بر روی آن قرار می گیرد، ستون خیمه
تیرک زدن: جهیدن آب یا مایع دیگر از یک سوراخ ریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
عملی عوض وضو یا غسل، بدین شکل که هر دو کف دست را به خاک پاک بزنند و آن را بر پشت دست و صورت بکشند. این عمل را هنگام مریض بودن یا پیدا نکردن آب می توان انجام داد، قصد کردن، از روی قصد و عمد کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیتک
تصویر تیتک
شبکیۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیموک
تصویر تیموک
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، ترش روی، ترش رو، دژبرو، روترش، گره پیشانی، بداغر، تندرو، عبوس، متربّد، اخم رو، سخت رو، عابس، عبّاس، بداخم، زوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخمک
تصویر تخمک
یاختۀ جنسی تولیدمثل ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
تبرک جستن، مبارک بودن، میمنت داشتن، امری یا چیزی را به فال نیک گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
از ’ی م م’، قصد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد کردن و اراده نمودن. (آنندراج) ، بخاک دست و روی مالیدن به نیت عبادت. و منه قوله تعالی: فتیمموا صعیداً طیباً (قرآن 4 / 43، 5 / 6). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به خاک وضو کردن. (آنندراج). در شرع عبارت از قصد به سوی خاک پاکیزه ای است که به آن تطهیر کنند برای برطرف ساختن حدث. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). حقیقت تیمم آن است که نام است مر مسح روی و دست را با خاک پاکیزه با شرایط خاص و قصد نیز از همان شرایط است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). دست و روی به خاک مالیدن به عوض وضو و غسل. (ناظم الاطباء). مسح کردن دست و روی به خاک بوجه شرعی، نماز و عبادت را. وضو کردن به خاک. مسح کردن دست و روی به خاک به عوض وضو یا غسل. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). تیمم در صورتی بدل از وضو یا غسل واقع شود که آب نایاب بود یا استعمال آن متعذربود به طریقی که در کتب فقه مسطور است:
تا درگه او یابی مگذر به در کس
زیرا که حرام است تیمم به لب یم.
رودکی.
عهد تو و در زمانه تقدیم
آب آمده آنگهی تیمم.
انوری.
چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل
در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیده اند.
خاقانی.
من تیمم به سر خاک نجس
کی کنم کآب به جایست مرا.
خاقانی.
چون در زمانه آب کرم هیچ جا نماند
جای تیمم است بخاک در سخاش.
خاقانی.
چون تیمم با وجود آب دان
علم نقلی با دم قطب زمان.
مولوی.
به غفلت بدادی ز دست آب پاک
چه چاره کنون جز تیمم بخاک.
سعدی (بوستان).
چو آب آمد تیمم نیست در کار
چو روزآمد چراغ از پیش بردار.
پوریای ولی.
چو بنمود رخ قدر طاووس مست
ز آب رخش چون تیمم شکست.
طاهر وحید (از آنندراج).
مرا توبه از دیدن خم شکست
چو شد آب پیدا تیمم شکست.
اشرف (ایضاً).
بهر سجده پیش پایش هم ز خاک پای او
دیده را دیدم تیمم گرچه غرق آب بود.
میر خسرو (ایضاً).
به آن خاک هر کس تیمم کند
کف از آب رحمت چو قلزم کند.
ملاطغرا (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تبرک. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد). تبرک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بابرکت شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به فرخندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). به فرخی و فرخندگی گرفتن. شگون نیک زدن. خجسته شمردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مبارک شمردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: یجب تیمن فی جمیع امره مااستطاع. (اقرب الموارد) ، مردن، برسوی راست نهادن مرده را در گور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن رابه یمن منسوب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به برکت دعا خواندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
دهی از دهستان میان جام است که در بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
عبوس است که آن ترشروئی کردن و اظهار کراهیت نمودن باشد، (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، تندی و درشتی و سخت روئی و عبوس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تئمه. گوسپندی که در حالت گرسنگی ذبح کنند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوسپندان زائد از چهل عدد تا اینکه به نصاب دیگر رسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوسپندان شیردار که در خانه دارند آن را، ضد سائمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تمیمۀ کودکان. (منتهی الارب). تمیمه و بازوبند کودکان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دولوکرس فیلسوف قرن ششم قبل از میلاد مسیح و از پیروان فیثاغورث بود. نفوذ وی در گسترش اندیشۀ افلاطون تأثیر اساسی داشت. ضمناً یکی از گفتارهای افلاطون که نوعی از فلسفۀ طبیعت است و در آن تئوری عقاید افلاطون بیان میشود بهمین نام مشهور است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب است به تیمک که خانی است در صف کرابیسین در سمرقند. (سمعانی). رجوع به تیمک و لباب الانساب ابن اثیر ج 1 ص 89 و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اسانسی است که از (تیموس دولگاریس) ، آویشن شیرازی گیرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محمد بن ابراهیم بن مردویه بن الحسین الکرابیسی التیمکی. مکنی به ابوعبدالرحمن منسوب است به سرایی درسمرقند در راستۀ الکرابیسین که از یعقوب بن اللؤلؤی و محمد بن یوسف الکریمی و الباغندی محمد بن سلیمان و غیرهم روایت دارد و در ربیع الاول سال 321 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تخم ماده که در داخل نشو و نما یافته پس از تکمیل از مجرای تخمدان خارج و آماده برای لقاح میشود
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چلیپاییان که جزو سبزیهای خوراکی معمولی است و مزه اش تند و تیز است. گیاهی است یکساله و برگهایش کوچک و میوه اش خرجینک و بالدار است: تر تیزک رشاد تره تندک حب الرشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تیر کوچک تیرکوچک، ستوی که در وسط چادر و سرا پرده نصب کنند و چادر بر روی آن قرار گیرد دیرک، آبله هایی که در دیگ آب جوشان یا در میان روغن جوشان بسبب پخته شدن گوشت بهم رسد، جهش خون از رگ یاآب از آبدزدک یا سوراخ مشک و مانند آن، ایجاد در دو وجع در اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
مبارک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
قصد کردن، طهارت با خاک به جای وضو
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی ازتیره شاه پسند که بصورت درخت یا درختچه میباشد. اصل آن از هندوستان و افریقای مرکزی است و در نواحی جنوبی ایران نیز یافت شود. برگش بیضوی کامل و سطح فوقانی پهنکش سبز رنگ و سطح تحتانی پهنک سفید است. پوست آن در تداوی بعنوان مدر مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمک
تصویر تلمک
چشیدن، لیسیدن چشیدن، لیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیما
تصویر تیما
نجد دشت بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرک
تصویر تیرک
((رَ))
تیر کوچک، ستون چادر و خیمه، جهش خون از رگ یا آب از آبدزدک یا سوراخ مشک و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیما
تصویر تیما
((تَ))
دشت، بیابان
فرهنگ فارسی معین
((مَ))
گیاهی از تیره شاه پسند که به صورت درخت یا درختچه می باشد. اصل آن از هندوستان است و در نواحی جنوبی ایران نیز یافت می شود. برگش بیضوی کامل و پوست آن در تداوی به عنوان مدر مستعمل است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
((تَ یَ مُّ))
از روی قصد و عمد کاری کردن، به جای وضو، در هنگام نبودن آب یا بیماری، از خاک استفاده کردن، به این صورت که دست ها را بر خاکی که آلوده نباشد می زنند و بعد آن را به صورت و پشت دست ها می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
((تَ یَ مُّ))
همایون داشتن، خجسته داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیموک
تصویر تیموک
بد اخم، ترشرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخمک
تصویر تخمک
((تُ مَ))
یاخته جنسی و تولید مثل در زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیمک
تصویر سیمک
آلومینیوم
فرهنگ واژه فارسی سره