جدول جو
جدول جو

معنی تیمنک - جستجوی لغت در جدول جو

تیمنک
(مَ نَ)
دهی از دهستان میان جام است که در بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمن
تصویر تیمن
تبرک جستن، مبارک بودن، میمنت داشتن، امری یا چیزی را به فال نیک گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیموک
تصویر تیموک
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، ترش روی، ترش رو، دژبرو، روترش، گره پیشانی، بداغر، تندرو، عبوس، متربّد، اخم رو، سخت رو، عابس، عبّاس، بداخم، زوش
فرهنگ فارسی عمید
عبوس است که آن ترشروئی کردن و اظهار کراهیت نمودن باشد، (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، تندی و درشتی و سخت روئی و عبوس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مواسات باشد و آن معاونت یاران و دوستان و مستحقین کردن است، (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، مشفق و مهربان و دستگیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَیْ یا نِ کَ)
اسم اشاره و مصغر تانک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تبرک. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد). تبرک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بابرکت شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به فرخندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). به فرخی و فرخندگی گرفتن. شگون نیک زدن. خجسته شمردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مبارک شمردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: یجب تیمن فی جمیع امره مااستطاع. (اقرب الموارد) ، مردن، برسوی راست نهادن مرده را در گور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن رابه یمن منسوب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به برکت دعا خواندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت مردم خراسان سرایی است که بازرگانان در آن سکونت کنند (برای داد و ستد) و کاف آخر جهت تصغیر است به معنی سرایک (تیمچه). (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ نَ)
دهی است از دهستان چاپلق که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیمنا
تصویر تیمنا
بوطر میمنت و برکت، بطور میمنت و برکت برای تیمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
مبارک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیموک
تصویر تیموک
بد اخم، ترشرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمن
تصویر تیمن
((تَ یَ مُّ))
همایون داشتن، خجسته داشتن
فرهنگ فارسی معین
تبرک، خجستگی، فرخندگی، میمنت
متضاد: گجستگی، نحوست، همایون داشتن، فرخنده شمردن، تبرک جستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گلخن حمام، تون حمام
فرهنگ گویش مازندرانی