جدول جو
جدول جو

معنی تیممگه - جستجوی لغت در جدول جو

تیممگه(تَ یَمْ مُ گَهْ)
تیممگاه:
ز آتشین آه بن دریا را
چون تیممگه عطشان چه کنم.
خاقانی.
اگر بوی خشمش برد مغز دریا
تیممگهی در بیابان نماید.
خاقانی.
رجوع به تیمم و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مهره یا طلسمی که برای دفع بلا و چشم زخم به گردن اطفال آویزان کنند، تعویذ، حرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
عملی عوض وضو یا غسل، بدین شکل که هر دو کف دست را به خاک پاک بزنند و آن را بر پشت دست و صورت بکشند. این عمل را هنگام مریض بودن یا پیدا نکردن آب می توان انجام داد، قصد کردن، از روی قصد و عمد کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
بنایی شبیه کاروان سرایی کوچک، شامل چند دکان یا حجره که بازرگانان در آنجا داد و ستد کنند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
از ’ی م م’، قصد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد کردن و اراده نمودن. (آنندراج) ، بخاک دست و روی مالیدن به نیت عبادت. و منه قوله تعالی: فتیمموا صعیداً طیباً (قرآن 4 / 43، 5 / 6). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به خاک وضو کردن. (آنندراج). در شرع عبارت از قصد به سوی خاک پاکیزه ای است که به آن تطهیر کنند برای برطرف ساختن حدث. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). حقیقت تیمم آن است که نام است مر مسح روی و دست را با خاک پاکیزه با شرایط خاص و قصد نیز از همان شرایط است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). دست و روی به خاک مالیدن به عوض وضو و غسل. (ناظم الاطباء). مسح کردن دست و روی به خاک بوجه شرعی، نماز و عبادت را. وضو کردن به خاک. مسح کردن دست و روی به خاک به عوض وضو یا غسل. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). تیمم در صورتی بدل از وضو یا غسل واقع شود که آب نایاب بود یا استعمال آن متعذربود به طریقی که در کتب فقه مسطور است:
تا درگه او یابی مگذر به در کس
زیرا که حرام است تیمم به لب یم.
رودکی.
عهد تو و در زمانه تقدیم
آب آمده آنگهی تیمم.
انوری.
چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل
در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیده اند.
خاقانی.
من تیمم به سر خاک نجس
کی کنم کآب به جایست مرا.
خاقانی.
چون در زمانه آب کرم هیچ جا نماند
جای تیمم است بخاک در سخاش.
خاقانی.
چون تیمم با وجود آب دان
علم نقلی با دم قطب زمان.
مولوی.
به غفلت بدادی ز دست آب پاک
چه چاره کنون جز تیمم بخاک.
سعدی (بوستان).
چو آب آمد تیمم نیست در کار
چو روزآمد چراغ از پیش بردار.
پوریای ولی.
چو بنمود رخ قدر طاووس مست
ز آب رخش چون تیمم شکست.
طاهر وحید (از آنندراج).
مرا توبه از دیدن خم شکست
چو شد آب پیدا تیمم شکست.
اشرف (ایضاً).
بهر سجده پیش پایش هم ز خاک پای او
دیده را دیدم تیمم گرچه غرق آب بود.
میر خسرو (ایضاً).
به آن خاک هر کس تیمم کند
کف از آب رحمت چو قلزم کند.
ملاطغرا (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تئمه. گوسپندی که در حالت گرسنگی ذبح کنند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوسپندان زائد از چهل عدد تا اینکه به نصاب دیگر رسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوسپندان شیردار که در خانه دارند آن را، ضد سائمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تمیمۀ کودکان. (منتهی الارب). تمیمه و بازوبند کودکان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دولوکرس فیلسوف قرن ششم قبل از میلاد مسیح و از پیروان فیثاغورث بود. نفوذ وی در گسترش اندیشۀ افلاطون تأثیر اساسی داشت. ضمناً یکی از گفتارهای افلاطون که نوعی از فلسفۀ طبیعت است و در آن تئوری عقاید افلاطون بیان میشود بهمین نام مشهور است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَهْ)
مخفف تیرماه. تیر. فصل پائیز:
اگر به تیرمه از جامه بیش باید تیر
چرا برهنه شود بوستان چو آید تیر.
عنصری.
ماه پروردین حریر فستقی بخشیده بود
مر درخت باغ را زو باغ شد زینت پذیر
تیرمه زینت بگردانید بستان را و داد
آن حریر فستقی را رنگ دینار و زریر.
سوزنی.
رجوع به تیر و تیرماه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان قلعه درسی است که در بخش حومه شهرستان ماکو واقع است و 322 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
تیغگاه. بلندی. جائی مرتفع از زمین:
بهر تیغگه دیده بان برگماشت
به هامون سپه صف کشیده بداشت.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
تعویذ ومهرۀ پیسه که در رشته کرده در گردن اندازند برای دفع چشم بد. ج، تمیم، تمائم. و فی الحدیث: من علق تمیمه فلا اتم اﷲ له و اما المعاذات اذا کتب فیها القرآن و اسمأاﷲتعالی فلابأس بها. (منتهی الارب). به معنی تعویذ و مهرۀ سیاه و سفید که در گردن طفلان اندازند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). تمیمه:
تا وصف او تمیمۀ من شد به جنب من
تمتام ناتمام سخن بود بو تمام.
خاقانی.
زهی تمیمۀ حسان ثابت واعشی
خهی یتیمۀ سحبان وائل و عتاب.
خاقانی.
پیش چنین تحفه کو تمیمۀ عقل است
واحزن، از جان بو تمام برآمد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
مخفف بیمگاه:
راهرو را بسیج ره شرطست
تیز راندن ز بیمگه شرطست.
نظامی.
و رجوع به بیمگاه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَمْ مُ)
تیممگه. جای تیمم. خاک پاکیزه ای که بر آن تیمم توان کرد. خاکی خشک و عاری از رطوبت:
دجله ز تف آه خود، کردم تیممگاه خود
بغداد را در راه خود از دیده طوفان دیده ام.
خاقانی.
شده ست از آه دریاجوشش من
تیممگاه عیسی قعر دریا.
خاقانی.
پس به عهد مستضی امسال دیدم در تموز
کز تیممگاه صد نیلوفرستان دیده اند.
خاقانی.
رجوع به تیمم و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ رَ)
تیمره الکبری و تیمره الصغری، دو ده است به اصفهان. (منتهی الارب). در اصفهان 60 روستای قدیمی غیر از روستاهای جدید وجود داشت و تیمرهالکبری و تیمره الصغری در شمار آن روستاها ذکر شده است. (از معجم البلدان). در تاریخ قم چند جای از تیمره (از روستاهای جاست) نام برده می شود و مخصوصاً در ص 73 وجه تسمیۀ تیمرۀ صغری و تیمرۀ کبری را از قول ابن مقفع بیان می کند و با توضیحی که یاقوت در ذیل همین کلمه از قول هیثم بن عدی درباره وسعت اصفهان میدهد: ’... مساحت اصفهان هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ بود. ’... بنابراین وجود تیمرۀ کبری و صغری در اصفهان و قم مباینتی نخواهد داشت: شهر قم را از برای آن قم نام کردند که در ابتدای حال مستنقع میاه بوده است یعنی جای جمع شدن آبها و آب تیمره و انار بدن زمین... جمع می شدو هیچ منفذی و رهگذری نبود. از اطراف تیمره و انار آب می آمد و بدین موضع جمع می شد. (تاریخ قم صص 20-21). تیمرۀ کبری، ابن مقفع گوید که آن را به تیمر اکبرین خراسان نام نهاده اند. تیمرۀ صغری، به تیمر اصغر بن خراسان نام کرده اند و گویند این هر دو تیمره جای جمع شدن آب رودخانه ها بوده است... (تاریخ قم ص 73)
لغت نامه دهخدا
نام ماه چهارم از سالهای شمسی که بودن آفتاب در برج سرطان باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام ماهی است در تاریخ فرس. (کشاف اصطلاحات الفنون). اول آن مطابق است تقریباً با نوزدهم ژوئن فرانسوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اندرین ماه آفتاب در برج سرطان باشد و اول ماه از فصل تابستان بود. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). رجوع به تیر (بهمین معنی) شود، گاه از آن مطلق خزان و خریف اراده کنند. پائیز. برگ ریزان. ماه اول پائیز یا آخرتابستان. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
همی نوبهار آید و تیرماه
جهان گاه برنا شود گاه زر.
دقیقی (از یادداشت ایضاً).
و دیگر هوای فصول سال، چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه... (هدایه المتعلمین).
تا کی گله کنی که نه خوب است کار من
وز تیرماه تیره تر آمد بهار من.
ناصرخسرو.
و خزان از پس درآید... و هرگاه که طبیعت جهد کند و خاطر را بپزاند و خواهد که دفع کند خنکی تیرماهی آن را بازدارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بباید دانست که [تب ربع تابستانی زودتر گذرد... و آنچه اندر تیرماه تولد کنددراز آهنگ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
آمد آن تیرماه سردسخن
گرم در گفتگوی شد با من.
ابوالفرج رونی.
پیر تابستان و خلقان تیرماه
خلق مانند شبند و پیر ماه.
مولوی.
اتفاقاً فصل تیرماه بود. (انیس الطالبین بخاری ص 184). آن زمین را تیرماه جو کشتم. (انیس الطالبین ایضاً ص 184).
- تیرماهان، هنگام تیرماه:
تیرماهان برگ زرین کیمیای شب شود
وزنهیب دی حصار سیمگون سیما شود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دشتی است در فریژی، آنجایی که کورش کبیر در سال 548 قبل از میلاد کرازوس را مغلوب ساخت. (از لاروس). رجوع به تیم برارا و قاموس الاعلام ترکی ذیل تیمبریا شود
لغت نامه دهخدا
(تَیْ یَ)
از فرق غلات و مشبهۀ شیعه. از اصحاب زراره بن اعین می باشند و بهمین سبب زراریه هم نامیده می شوند. این فرقه علم و قدرت و حیات و سمع و بصر را برای خدای تعالی حادث می دانستند و در باب امامت نیز از واقفه بودند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 253)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
سن... اسقف افز که در حدود سال 35 میلادی متولد و در سال 97 میلادی کشته شد. او از پیروان و شاگردان سن پل بود و جشن روز 24 ژانویه به او منسوب است. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیموتیوس شود
لغت نامه دهخدا
مهره یا طلسمی که برای دفع چشم زخم بگردن اطفال آویزند بازونبد چشم آویز گردن بند، جمع تمائم (تمایم) تمیمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغگه
تصویر تیغگه
بلندی، جای مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
کاروانسرای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
قصد کردن، طهارت با خاک به جای وضو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیممات
تصویر تیممات
جمع تیمم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
((چِ))
کاروان سرای کوچک، بازار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمیمه
تصویر تمیمه
((تَ مِ))
طلسمی که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال آویزند، جمع تمایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
((تَ یَ مُّ))
از روی قصد و عمد کاری کردن، به جای وضو، در هنگام نبودن آب یا بیماری، از خاک استفاده کردن، به این صورت که دست ها را بر خاکی که آلوده نباشد می زنند و بعد آن را به صورت و پشت دست ها می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمچه
تصویر تیمچه
پاساژ، آرکاد
فرهنگ واژه فارسی سره
بازار، بازارچه، پاساژ، کاروان سرای کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وضو یا غسل با خاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترمه، ابریشهم و کتان زری دوزی شده، نوعی پارچه ی گران بها
فرهنگ گویش مازندرانی