جدول جو
جدول جو

معنی تیمارخوار - جستجوی لغت در جدول جو

تیمارخوار
غم خوار، پرستار
تصویری از تیمارخوار
تصویر تیمارخوار
فرهنگ فارسی عمید
تیمارخوار
(رَ /رِ سُمْبْ)
غمین. اندوهگین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
کفیدش دل از غم چو یک کفته نار
کفیده شود سنگ تیمارخوار.
رودکی (از یادداشت ایضاً).
، تیماری. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تیمارخوار
غمخوار، پرستار
تصویری از تیمارخوار
تصویر تیمارخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تیمارخوار
((خا))
غمخوار، پرستار
تصویری از تیمارخوار
تصویر تیمارخوار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمارخواره
تصویر تیمارخواره
غمگین، اندوهگین، برای مثال تنت قارون شده ست و جانت مفلس / یکی شاد و دگر تیمارخواره (ناصرخسرو - ۴۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیماردار
تصویر تیماردار
غم خوار، پرستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارخوار
تصویر مارخوار
ویژگی کسی که مار می خورد، کنایه از صفتی توهین آمیز برای اعراب
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
عمل تیمارخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
هلاکم کردی از تیمارخواری
عفاک اﷲ زهی تیمارداری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تیمارخوار. غمگین:
تنت قارون شده ست و جانت مفلس
یکی شاد و دگر تیمارخواره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
پرستار، خادم، غمخوار، متعهد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
همه پرگناهان که پیش تو اند
نه تیماردار و نه خویش تو اند،
فردوسی،
، مغموم، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نبرده گزینان اسفندیار
از آنجا برفتند تیماردار،
دقیقی (از یادداشت ایضاً)،
رجوع به تیمار و دیگر ترکیبهای آن شود، ضابط ملک و دارای شغل و کار، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مارخور. خورندۀ مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از فهرست ولف) : یزدجرد گفت این چندین تن خلق که اندر جهانند بدیدم از ترک و دیلم و سقلاب و هند و سند و هرچند در جهان خلق است بدبخت تر از شما (عرب) نیست که شما همه موش خوارید و مارخوار. (ترجمه طبری بلعمی).
همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر بسر
ازین مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانائی و شرم بی بهرگان.
فردوسی.
رجوع به مارخور شود،
{{اسم مرکّب}} گاوکوهی باشد و آنرا گوزن خوانند. گویند مار را می گیرد و می خورد. بعضی گویند نوعی از گوسفند کوهیست چون سوراخ مار را بیند بینی و دهن خود بر آن نهد و دم دردمد مار بمجرد شنیدن بوی نفس او بی تحاشی از سوراخ برآید و آن گوسفند او را بخورد.اگر پوست این گوسفند را بر در سوراخ مار بسوزانند همین که بوی دود به مار برسد، شوریده شده از سوراخ برآید. گویند کف دهن این گوسفند پازهر است. (برهان). گاو کوهی که مار می خورد. (فرهنگ رشیدی). گاو کوهی است زیرا که مار می خورد. (آنندراج) (از جهانگیری) (انجمن آرا). ایّل (گاو کوهی). مارخور قسمی از بز کوهی است. در سامی نیست. رجوع به مارخور شود. (از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا). واسرائیل را به هندوستان فرستاد و به قلعۀ کالنجار که ایّل مارخوار برآنجا نتواند رفت... مقید و محبوس فرمود. (از العراضه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیمار دار
تصویر تیمار دار
پرستاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیماردار
تصویر تیماردار
غمخوار، پرستار خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارخوار
تصویر مارخوار
آنکه مارخورد: درویش مار خوار، گاو کوهی گوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیماردار
تصویر تیماردار
غمخوار، پرستار، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
اسم پرستار، خدمت کار، غم خوار، مراقب
فرهنگ واژه مترادف متضاد