- تیماج
- پوست بز که آنرا دباغی کرده باشند
معنی تیماج - جستجوی لغت در جدول جو
- تیماج
- پوست دباغی شدۀ بز، پرنداخ، پرانداخ، اپرنداخ، پرندخ، ساختیان، کوزکانی، سختیان، گوزگانی، لکا
- تیماج
- پوست بز دباغی شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مراقبت
رنج و اندوه، غم خوردن
پارسی تازی گشته بیابان نجد دشت بیابان
آش سماق
نوعی آش که با آرد گندم تهیه می کردند، آش سماق
پرستاری، نوازش و مراقبت از شخص بیمار یا آسیب دیده، غم خواری، دلسوزی، فکر، اندیشه، درد و رنج
تیمار خوردن: غم خواری کردن، دلسوزی کردن،برای مثال به تنها تن خویش جستم نبرد / به پرخاش تیمار من کس نخورد (فردوسی - ۵/۳۵۲)
تیمار داشتن: خدمت، پرستاری و غم خواری کردن، مواظب کسی یا چیزی بودن
تیمار کردن: با شال و قشو بدن اسب را مالش دادن و تمیز کردن، محافظت کردن، پرستاری کردن
تیمار خوردن: غم خواری کردن، دلسوزی کردن،
تیمار داشتن: خدمت، پرستاری و غم خواری کردن، مواظب کسی یا چیزی بودن
تیمار کردن: با شال و قشو بدن اسب را مالش دادن و تمیز کردن، محافظت کردن، پرستاری کردن
خدمت و غمخواری، فکر، اندیشه، پرستاری
بیشه، نیزار، جنگل
نجد دشت بیابان