جدول جو
جدول جو

معنی تیشه - جستجوی لغت در جدول جو

تیشه
آلتی دسته دار شبیه چکش با سر آهنی پهن و تیز که در نجاری، بنّایی و سنگ تراشی به کار می رود
تصویری از تیشه
تصویر تیشه
فرهنگ فارسی عمید
تیشه
(شَ / شِ)
از ریشه تش (به معنی تبر پهلوی) تیشک و تش (طبری تاشه) (حاشیۀ برهان چ معین). افزار آهنی نجاران. (فرهنگ فارسی معین). افزاری که مرکب اسب از قطعه ای آهنین برنده و از دسته که بدان چوب را می برند و می شکافند. و تبر. (ناظم الاطباء). افزار آهنین که نجاران...دارند و... در عرف هند بسولا خوانند. سرش از پیش افکنده می باشد و از قفا بطور حلقۀ سوراخدار بود که دستۀ چوب در آن استوار کنند... (آنندراج) :
برگیر کلند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی، خارزنی گرد بیابان.
خجسته.
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
کجا زو تبر اره و تیشه کرد.
فردوسی.
گروه ورا تیشه بر خاک بود
درختان لک و کشتشان ماک بود.
اسدی (از یادداشت بخطمرحوم دهخدا).
در خانه دین چون بری سازی
از فکرت تیشه ساز و دست اره.
ناصرخسرو.
نجار گوهرم که نجیبان طبع من
جز زیر تیشۀ پدر خویشتن نیند.
خاقانی.
ای عزیز مادر و جان پدر تا کی ترا
این بزیر تیشه دارد و آن بسایۀ دوکدان.
خاقانی.
تیشه در بیشۀ بلا بردی
هر سر شاخ بابزن کردی.
خاقانی.
رومیان هندوان پیشۀ او
چینیان ریزه چین تیشۀ او.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 59).
گرد عالم شد این حکایت فاش
تیز شد تیشه ها ز بهر تراش.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 121).
حطب را اگر تیشه بر پی زنند
درخت برومند را کی زنند.
سعدی (بوستان).
ترا تیشه دادم که هیزم شکن
نگفتم که دیوار مسجد بکن.
سعدی.
همه اندر تراش چون تیشه
کی بماند درخت در بیشه.
اوحدی.
ندهد این بجز آن راد که چون تیشه بود
دور باد آنکه ترا شد سوی خود چون تیشه.
ابن یمین.
سر خویش چون تیشه افکنده پیش
نهی پیشش انگشت بر چشم خویش.
طاهر وحید (از آنندراج).
، افزار آهنی سنگ تراشان. (فرهنگ فارسی معین). افزار آهنین که... سنگ تراشان دارند... پارۀ آهنی باشد به شکل انگشت مردم که سر تیزی دارد و بی دسته بود و سنگ تراشان سنگ بدان کنند و آن را در عرف هندی یانکی گویند... (آنندراج) :
کانرا که تیشه رخنه کند فضل کان نهم
رخنه چرا به تیشۀ کان کن درآورم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 241)
به تیشه روی خارا می خراشید
چو بید از سنگ مجرا می تراشید.
نظامی.
سخن تا نپرسند لب بسته دار
گهر نشکنی تیشه آهسته دار.
نظامی.
به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل
چنانکه بانگ درشت تو می خراشد دل.
سعدی (گلستان).
هنرپیشگان تیشه برداشتند
نمودند هرچ از هنر داشتند.
امیرخسرو.
ناخن تیشه براندم به رگ و ریشه سنگ
کوه غم در ته پا سوده به جولان رفتم.
عرفی (ایضاً).
فرهادم و اندیشۀ شیرین به سر امّا
آلوده به خردل نکنم تیشۀ خود را.
طالب آملی (ایضاً).
ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من
به برق تیشه زین ظلمت برون چون کوهکن رفتم.
صائب (از آنندراج).
شود صلح عشاق حاصل ز جنگ
چو از تیشه همواری زخم سنگ.
طاهر وحید (ایضاً).
صدای تیشه که بر سنگ می خورد دگر است
خبر بگیر که آواز تیشه و جگر است.
ملا نسبتی (از آنندراج).
- تیشه بپای خودزدن، کنایه از ضایع کردن خود و خود را از کار بازداشتن باشد. (انجمن آرا) :
در این محنت سرا یک عشق پیشه
نزد چون من به پای خویش تیشه.
جامی.
رجوع به ترکیب بعد شود.
- تیشه بر پای خود زدن، کنایه از برهم زدن و ضایع کردن کار و بار خود است. (برهان). کنایه از، از تردد بازماندن و برهم زدن کار و بار خود. (آنندراج). کار و بار خود را ضایع کردن و برهم زدن. (ناظم الاطباء) :
مکن فحش و دروغ و هزل پیشه
مزن بر پای خود زینهار تیشه.
ناصرخسرو.
تا به کی هر سو دوم در سومنات
تیشه ای بر پای ایمان می زنم.
عرفی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب قبل شود.
- تیشه بر خویشتن زدن، تیشه بر پای خود زدن:
به بیرحمی از بیخ و بارش مکن
که نادان زند تیشه بر خویشتن.
سعدی.
رجوع به ترکیب قبل شود.
- تیشه بر قدم خویش زدن، تیشه بر پای خود زدن:
ابله که تیشه بر قدم خویش می زند
بدبخت گو ز دست که فریاد میکنی.
سعدی.
رجوع به ترکیب قبل شود.
- تیشه به ریشه کسی زدن، قصد نابودی وی را داشتن. موجبات فنای کسی را فراهم ساختن.
- تیشه بسوی خودزدن، کنایه از حریص و طامع بودن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و حرص و شره و طمع باشد. (برهان). و حرص و شره داشتن. (ناظم الاطباء).
- تیشه بودن، کنایه از صرفه جوئی و مال جمع کردن از دیگران برای خود. (انجمن آرا) :
کردگارا مشت رندی ده جهان را خوش تراش
تا کی از قومی که هم ایشان و هم ما تیشه ایم.
انوری (از آنندراج).
- تیشۀ رو بخود، آنکه آنچه خواهد برای نفس خویش خواهد و برای دیگری سهمی در خوی او نیست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تیشۀ فرهاد تیز کردن، کنایه از شروع عشق و عاشقی کردن باشد. (برهان). شروع درعشق کردن. (فرهنگ رشیدی). کنایه از شروع به عشقبازی کردن در جای خطرناک. (انجمن آرا). کنایه از شروع کردن در عشق و در مؤید فرهاد را عشق آموختن. (آنندراج). شروع در عشق و عاشقی نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیشه
تبر، ابزاری که بدان چوب را میشکافند
تصویری از تیشه
تصویر تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تیشه
((ش ِ))
ابزاری فلزی که نوک آن پهن و تیز است و در نجاری و سنگ تراشی به کار می رود
تیشه به ریشه خود زدن: کنایه از خود را به آستانه نابودی کشاندن
تصویری از تیشه
تصویر تیشه
فرهنگ فارسی معین
تیشه
تبر، چکش لبه تیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میشه
تصویر میشه
(پسرانه)
مشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیشه
تصویر پیشه
هر کاری که کسی برای امرار معاش در پیش بگیرد، شغل، حرفه، کار، هنر مثلاً زراعت پیشه، پسوند متصل به واژه به معنای
عادت و خوی مثلاً آزپیشه، بدپیشه، بیدادپیشه، جفاپیشه، خردپیشه، ستم پیشه، عاشق پیشه، عیارپیشه، کرم پیشه، گداپیشه، هنرپیشه
پیشه ساختن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن
پیشه کردن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن
پیشه گرفتن: پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن، برای مثال هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ / ستمگاره خوانیمش و بی فروغ (فردوسی - ۷/۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیره
تصویر تیره
دسته ای از مردم که از یک نژاد یا یک قبیله باشند، دودمان، خاندان، طایفه، دسته، گروه، فرقه، نژاد
چیزی که به رنگ زغال یا خاکستر باشد، سیه فام،
دارای رنگ تند، غلیظ مثلاً قرمز تیره،
تاریک، برای مثال صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تیره چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری - ۳۶۳ حاشیه) کنایه از ناپاک، برای مثال هر آن کس که او راه یزدان بجست / به آب خرد جان تیره بشست (فردوسی - ۷/۱۰۰)
مهره
تیرۀ پشت: در علم زیست شناسی ستون فقرات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
باجه، گیشه، جایگاه مخصوص فروش بلیت یا گرفتن و دادن پول در سینما، بانک و مانند آن ها، دریچه، روزنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
بیخ، بن، اصل، هر یک از تارها، رشته ها و نخ هایی که در حاشیۀ چادر، پرده یا چیز دیگر آویزان می کنند، در علم زیست شناسی عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومی رود و گیاه به وسیلۀ آن آب و مواد غذایی را از زمین جذب می کند، در علم زبانشناسی صورت کهن کلمه مثلاً ریشۀ لغت «رفتن» چیست؟
ریشۀ باباآدم: در علم زیست شناسی ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم کردۀ آن به عنوان مدر و صاف کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیشه
تصویر بیشه
نیستان، نیزار، جنگل کوچک، جای پردرخت، در موسیقی نوعی ساز بادی از خانوادۀ نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه
تصویر شیشه
ماده ای سخت، شفاف و شکننده که در ساختن پنجره و بعضی ظروف به کار می رود
شیشۀ نشکن: نوعی شیشه با مقاومت زیاد که هنگام شکستن ریز ریز می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشه
تصویر ترشه
ترشک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، ساق ترشک، ترشینک، حمّاض، تره خراسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیشه
تصویر غیشه
گیاهی که از آن ریسمان، جوال و حصیر می بافتند، نی، برگ نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیغه
تصویر تیغه
لبۀ تیز هر ابزار باریک و دراز که از آهن یا پولاد درست کنند، دیوار یک لایی نازک که به قطر یک وجه باریک تر آجر ساخته شود، واحد شمارش هر ابزار باریک و دراز که از آهن یا پولاد درست کنند، شعاع، تابش مثلاً تیغۀ آفتاب، دیوارۀ باریک سر کوه، هر چیز تیغ مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
هر چیز خرده ریزه، مثل ریزۀ کاغذ، ریزۀ چوب و مانند آن، تراشه
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تَ شَ)
مردی از قوم که تباه عقل و ضعیف باشد و حرب کردن نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترشه
تصویر ترشه
ترشک
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است شفاف که از ذوب کردن شن سفید و سولفات دو سودیم و آهک و بعضی اجسام دیگر در کوره های مخصوص بشکل های مختلف می سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه
تصویر پیشه
حرفه، کسب، هنر، صنع، صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشه
تصویر توشه
خوراک اندک، زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفشه
تصویر تفشه
طعنه و سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
تراشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشه
تصویر ایشه
خبر چین، جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
خرده سفال، سفال خرد شده گلوله کوچک سنگی با بلوری که اطفال با آن بازی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تینه
تصویر تینه
آب دهان، تازه و تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیره
تصویر تیره
سیاه و تاریک، تار و مظلم
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشه
تصویر بیشه
جنگل، جای پر درخت
فرهنگ لغت هوشیار
هر ابزار باریک و دراز که از آهن یا پولاد درست کنند و لبه آن تیز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشه
تصویر توشه
اسباب سفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیره
تصویر تیره
قوم، طایفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشه
تصویر پیشه
حرفه، شغل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
اصل، مصدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
باجه
فرهنگ واژه فارسی سره