جدول جو
جدول جو

معنی تیزاب - جستجوی لغت در جدول جو

تیزاب
مایعی بی رنگ و تندبو که فلزات را (غیر از طلا و برخی فلزات کمیاب دیگر) حل می کند، در طب و صنعت به کار می رود. استنشاق بخار آن خطرناک است، تندآب، اسیدنیتریک، اسیدازتیک، جوهر شوره
تیزاب سلطانی: در علم شیمی مخلوط اسیدنیتریک و اسیدکلریدریک که می تواند طلا و طلای سفید را حل کند
تصویری از تیزاب
تصویر تیزاب
فرهنگ فارسی عمید
تیزاب
آبی زبان گز، تیزابه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تیزاب
اسیدنیتریک، مایعی است بی رنگ و تندبو، همه فلزات غیر از طلا را آب می کند، اگر با اسیدکلریدریک آمیخته شود، تیزآب سلطانی می شود که طلا را هم آب می کند
تصویری از تیزاب
تصویر تیزاب
فرهنگ فارسی معین
تیزاب
اسید نیتریک، جوهر شوره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیناب
تصویر تیناب
(دخترانه)
آنچه در خواب دیده می شود، رؤیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیزاب سلطانی
تصویر تیزاب سلطانی
در علم شیمی مخلوط اسیدنیتریک و اسیدکلریدریک که می تواند طلا و طلای سفید را حل کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزاب
تصویر میزاب
ناودان، آبراهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیزاب
تصویر خیزاب
موج آب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
لغتی است در تیرب. (منتهی الارب). خاک. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). تراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به اصطلاح کیمیا جوهر شوره و اسید نیتریک، (ناظم الاطباء)، مایعی است بی رنگ و تندبو، استنشاق بخار آن خطرناک است، غالب فلزات را حل می کند، اگر آن را با اسید کلریدریک مخلوط کنند تیزآب سلطانی بدست آید، تندآب، جوهر شوره، اسید ازتیک اسید نیتریک، (فرهنگ فارسی معین)
سیل، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، آبی سیل آسا و خروشان، آبی تیز و پرشتاب در حرکت، آب تیز و تند و فروگیرنده و بنیان کن، تندآب:
شب و روز و چرخ و مه و آفتاب
دمان ابر و تند آتش و تیز آب،
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
در حال تیزیدن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَحْ حُ)
مردن: تاز تیزاناً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ریزآب، آب چرکینی که از حمامها و از شستشوی جاری می شود، (ناظم الاطباء)، رافد، رافده، ساعده، ریجاب، (یادداشت مؤلف)، رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
که بسرعت درک کند. سریعالانتقال. اوذعی. المعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ناوک وهم بر نشانۀ غیب
خاطر تیزیاب من رانده ست.
خاقانی (یادداشت ایضاً).
، که زود دریابد چیزی را. که زود بچیزی برسد و آن را بگیرد:
ایام سست رأی و قدر بخت گیر شد
اوهام کندپای و قضا تیزیاب شد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 156).
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
محلی در مشرق جهرم از نواحی شرقی فسا به فارس، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش فدیشه شهرستان نیشابور، دارای 232 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی آنجا کرباس بافی است، طایفۀ کلاه درازی در این ده سکونت دارند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
آبریز و ناودان و آب گذر و آبراهه، (ناظم الاطباء)، ناودان، ج، مآزیب، (مهذب الاسماء)، ناودان، این کلمه بی شک فارسی فراموش شده است، از میز (مخفف میزنده یا مادۀ مضارع میزیدن) و آب، و آن در عربی اصلی ندارد و گاهی مزراب گفتن عرب دلیل دیگری است که از عرب نیست، و مزراب در واقع مصحف آن است، این کلمه فارسی است که به زبان عربی رفته و عرب آن را به صورت مئزاب حفظ کرده ولی در فارسی ناودان جای آن را گرفته است، (از یادداشت مؤلف)، ناودان، کلمه ای فارسی است معرب به همزه و دون همزه، ج، مآزیب و میازیب به ترک الهمزه، (منتهی الارب)، ناودان که راه بدر رو آب بام باشد و این معرب است، (غیاث) (از آنندراج)، به قول جوالیقی و فیروزآبادی و جوهری و سیوطی فارسی است و صاحب تاج العروس می گوید: معناه بل الماء، ج، مآزیب، (یادداشت مؤلف)، ناودان، (دهار) (مهذب الاسماء)، نام قسمتی از قرع و انبیق، (یادداشت مؤلف)، لوله ای که مقطر به واسطۀ آن به قابله جاری شود، (از مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند، واقع در 27هزارگزی شمال مرند با 176 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بندر از دهستان دهواست که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 750 تن سکنه دارد و به وسیلۀ خورتیاب به دریای عمان متصل است و کرجی های موتوری و بادبانی به آن بندر وارد میشوند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان رودمیان خواف است که در بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع است، 524 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان میربیک است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است، 240 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان شاهیجان است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 450 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رفتن در زمین، (از ’وزب’) (منتهی الارب) (آنندراج)، رفتن در زمین همانطوری که آب، (از اقرب الموارد)، رفتن در زمین و سفر کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوهه، موجۀ آب، (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع)، موج آب که از کناره هابگذرد وآنرا کوهه نیز گویند، (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
آنچه در خواب دیده میشود و به عربی رؤیا خوانند، (برهان)، رؤیا و آنچه در خواب بینند، (ناظم الاطباء)، به معنی خواب که به عربی آن را رؤیا گویند، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
تیزاب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، آب زبان گز: تیزابۀ اسفناج را پس از پختن باید گرفت. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
منسوب به تیزاب، تیزاب زده،
- سبزه تیزابی، قسمی کشمش سبز، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، کشمش تیزابی،
- طلای تیزآبی، طلای بی غش یا بسیار کم غش،
- کشمش تیزابی، کشمشی که بطور مصنوعی و به کمک مواد شیمیائی آن را سبزرنگ سازند و از انواع سبزه نامرغوب است،
- نقرۀ تیزآبی، مانند طلای تیزآبی، نقرۀ بی غش یا بسیار کم غش است
لغت نامه دهخدا
تصویری از میزاب
تصویر میزاب
آب راهه آب گذر، ناودان، جمع مازیب موازیب میازیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیزاب
تصویر خیزاب
موج کوهه آب
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی است بیرنگ و تند بو. استنشاق بخارآن خطرناک است. غالب فلزات راحل میکند. اگرآنرا بااسید کلریدریک مخلوط کنند تیزاب سلطانی بدست آید تندآب جوهرشوره اسیدازتیک. اسیدنیتریک. یاتیزاب سلطانی. مخلوطی از تیزاب (اسیدازتیک) و اسیدکلریدریک (جوهرنمک) که میتواند همه فلزات - حتی طلا - را در خود حل کند تیزاب طلایی تیزاب فاروق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزاب
تصویر میزاب
آب راهه، آب گذر، ناودان، جمع مآزیب، موازیب، میازیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیزاب
تصویر خیزاب
موج، کوهه آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیزاب
تصویر خیزاب
موج
فرهنگ واژه فارسی سره
آب کوهه، کوهه آب، موج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسیدی
دیکشنری اردو به فارسی
اسیدی کردن، اسیدی شدن
دیکشنری اردو به فارسی
اسیدیته
دیکشنری اردو به فارسی