جدول جو
جدول جو

معنی تیریگ - جستجوی لغت در جدول جو

تیریگ
تگرگ، دانه های یخ که از آسمان فرو ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
تاریکی، سیاهی، کدورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیریز
تصویر تیریز
چاک جامه، دامن، برای مثال هست پیراهنی و شلواری / نیست بر هر دو نیفه و تیریز (مسعودسعد - ۴۹۴)، بال و پر مرغ
فرهنگ فارسی عمید
راستی و خوش برشی و خوبی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گروکان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیری چو خاده،
سوزنی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
شکل تیر. شکل عمودی. شکل بئری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اگر دو راست باشد و سوم بزرگتر (یعنی از سه عدد که در هم ضرب شود آنچه گرد آید او را تیری خوانند زیرا که مانندۀ تیربود که به بام خانه بکار برند. (التفهیم بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
تاریکی. (برهان) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظلمت. (ناظم الاطباء). مقابل روشنی چنانکه در هوا و آب و جز آن. تاری. تاریکی. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). از تیره (= تیرگ) + ی (مصدری). (حاشیۀ برهان چ معین) :
مرد حرس کفکهاش پاک بگیرد
تا بشود تیرگیش و گردد رخشان.
رودکی.
تو از تیرگی روشنائی مجوی
که با آتش آب اندر آری بجوی.
فردوسی.
برآمد یکی ابر و گردی سیاه
کز آن تیرگی دیده گم کرده راه.
فردوسی.
بیاید هم اکنون که شب تیره گشت
ورا دیده از تیرگی خیره گشت.
فردوسی.
بدان تیرگی رستم او را بدید
سبک تیغ تیز از میان برکشید.
فردوسی.
هوا را بود روشنی و لطیفی
زمین را بود تیرگی و گرانی.
فرخی.
تا بباشد آسمان را تیرگی و روشنی
تا بباشد اختران را اجتماع و افتراق.
منوچهری.
پس از تیرگی روشنی گیرد آب
برآید پس ازتیره شب آفتاب.
اسدی.
چنان تیره گیتی که از بس خروش
ز بس تیرگی ره نبردی بگوش.
اسدی.
برون آرد از دل بدی را خرد
چو ازشیر مر تیرگی را نمد.
ناصرخسرو.
پیغامبران فرستاد تا که ایشان خلق را از تیرگی کفر سوی روشنائی ایمان راه نمایند. (مجمل التواریخ و القصص از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
که شب را تیرگی چندان بماند
که رخ پیدا کندخورشید انور.
انوری.
باﷲ که گر به تیرگی و تشنگی بمیرم
دنبال آفتاب و پی کوثری ندارم.
خاقانی.
صورت خوبان به معنی چون ببینی آینه ست
کز برونسو روشنی دارد درونسو تیرگی.
خاقانی.
تا کی این روز و شب و چندین مغاک و تیرگی
آن درخت آبنوس این صورت هندوستان.
خاقانی.
چون سایه مرا به تیرگی جوی
کاندر ره روشنی نیابی.
خاقانی.
اگر چشمه روشن بود به تیرگی جویهازیان ندارد و اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی هیچ امید نباشد. (تذکرهالاولیاء عطار).
اگر چند باشد شب دیرباز
بر او تیرگی هم نماند دراز.
سعدی.
از نخشبی مدار طمع در جهان کرم
نخ نام دیو باشدو شب تیرگی و غم.
(از صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، کدورت خاطر. (برهان) (غیاث اللغات). کدورت. (ناظم الاطباء). کین. بغضاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تندخویی و آتش مزاجی. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چو آمد بکار اندرون تیرگی
گرفتند پرمایگان خیرگی.
فردوسی.
همان راه یزدان بباید سپرد
ز دل تیرگی ها بباید سترد.
فردوسی.
بگفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگی ها بدین آب شوی.
فردوسی.
مردی بود (بلکاتکین حاجب) که از وی... و جوانمردتر کم دیدند اما تیرگی قوی بر وی مستولی بود و... (تاریخ بیهقی از حاشیۀ برهان چ معین).
روز به شب کرده ای به تیرگی حال
شب به سحر کن به روشنائی باده.
خاقانی.
گفت یکی وحشت این در دماغ
تیرگی آرد چو نفس در چراغ.
نظامی.
، سیاهی. (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
دو چشمش بسان دو نرگس بباغ
مژه تیرگی برده از پر زاغ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
شاخ جامه را گویند که چاپوق است، (برهان)، شاخ جامه، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، چابوق و شاخ جامه، (ناظم الاطباء) ... و شاخ جامه را در عرف این زمان چاپوق گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، تریز، (فرهنگ رشیدی)، معرب آن تخریص است، (انجمن آرا)، یک قطعه جامه که آن را تریز نیز گویند وبه تازیش دخریص خوانند، (از شرفنامۀ منیری)، تیریج، تخریص، دخریص، تریج، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، معرب تیریز تخریص و دخریص است و عرب آن را بنقه گوید و نیز بنیقه، (قاموس از یادداشت ایضاً)، و امروز تریج گویند، (یادداشت ایضاً) : تخریص، خشتک پیراهن و جز آن معرب تیریز است، (منتهی الارب) :
کبک چون طالب علم است و دراین نیست شکی
مسئله خواند تا بگذرد از شب سه یکی
بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی
ساخته پایکها را ز لکا موزگکی
پیرهن دارد زین طالب علما نه یکی
در دو تیریز سترده قلم وکرده سیاه،
منوچهری،
هست پیراهنی و شلواری
نیست بر هر دو نیفه و تیریز،
مسعودسعد،
پیرهن زآن طمع مکن که ز حرص
دزدد از جامۀ پدرتیریز،
سنائی (دیوان ص 806)،
از این بی رونقی عالم، چو نیکوتر بزرگان را
ز جامۀ بی تنه و تیریز و خانه بی درو روزن،
سنائی،
هر روز بنو جامۀ شادی و طرب پوش
تا جامۀ غم را بدرددامن و تیریز،
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
تیریز کرد دست حوادث ز آستینت
چون دامن تو دید گریبان روزگار،
انوری،
، بال و پر مرغان را نیز گفته اند، (برهان) (ناظم الاطباء)، بال جانوران، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) :
مگر که کبکان اندر ضیافت نوروز
بریده اند سر زاغ بر سر کهسار
که بسته اند همه پر زاغ بر تیریز
که کرده اند همه خون زاغ بر منقار،
معزی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بستو. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 500). این کلمه شبیه است به کلمه تیره که امروز در قزوین و پاره ای جاهای دیگر به دیگ سفالین گویند. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) :
کرد از بهر ماست تیریه خواست
زآنکه درویش بود عاریه خواست.
شهید (لغت فرس اسدی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
تاریکی، ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیریز
تصویر تیریز
شاخ جامه را گویند که جابوق است، بال و پر مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیریز
تصویر تیریز
((تِ))
چاک جامه، بال و پر مرغان، شاخ جامه
فرهنگ فارسی معین
تاری، تاریکی، سیاهی، ظلمت
متضاد: روشنایی، کدورت، کدورت خاطر، کین، کینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
الظّلام
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
Opaqueness, Somberness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
opacité, gravité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گاو سرخ رنگ، قرقاول
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
ondoorzichtigheid, somberheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
غیر شفافیت , اداسی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
непрозрачность , мрачность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
Undurchsichtigkeit, Düsterkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
непрозорість , похмурість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
nieprzejrzystość, ponurość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
不透明度 , 忧郁
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
opacidade, sobriedade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
opacità, cupezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
অস্বচ্ছতা , অন্ধকারাচ্ছন্নতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
opacidad, tristeza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
ugumu wa kuona kupitia, huzuni
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
opaklık, kasvet
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
불투명성 , 침울함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
不透明さ , 暗さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
עֲמוּמוּת , קַדרוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
अपारदर्शिता , उदासी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
ketidaktransparan, kesuraman
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیرگی
تصویر تیرگی
ความทึบแสง , ความมืดมน
دیکشنری فارسی به تایلندی