جدول جو
جدول جو

معنی تیرگران - جستجوی لغت در جدول جو

تیرگران
(گَ)
دهی از دهستان حسین آباد است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 150تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیگران
تصویر تیگران
(پسرانه)
نام یکی از سرداران خشایار پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیرگهان
تصویر دیرگهان
دیرگاه، زمان دیر، زمان قدیم، از مدت دراز، دیروقت، بی موقع، دیرگاهان، دیرگهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیردان
تصویر تیردان
ترکش، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
روز سیزدهم تیرماه، جشنی که در این روز در ایران باستان، برپا می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
سر سنگین، ناخشنود، خشمناک، مغرور، مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرکمان
تصویر تیرکمان
تیروکمان، کمان
تیرکمان آبی: در علم زیست شناسی گیاهی پایا، با ساقه های دراز و برگ هایی شبیه پیکان که در میان آب و جاهای بسیار مرطوب می روید
فرهنگ فارسی عمید
اعدام کردن محکوم بدین صورت که او را سرپا نگاه دارند و چند تن با تفنگ به طرف او شلیک کنند، فروریختن تیرهای پی در پی از هر سو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
شهرکی است بنواحی فارس میان نوبندجان و شیراز و شامل 36 قریه... (از معجم البلدان). ابن البلخی آرد: تیرمردان و جویکان، این هر دو جای نواحی است دیه های بزرگ که هیچ شهر نیست و خراره و دودمان و دیه گوز از جملۀ آن است و این نواحی در میان شکستها و نشیب و فرازهای خاکین و سنگین بر مثال خرقان اما آنجا دشوارتر و درشت تر است و هوای آن سردسیر خوش است و جملۀ نواحی درختستان است و انواع میوه ها و برخصوص درختان جوز چندان است که آن را حدی نباشد وبه شیراز و دیگر اعمال جوز از آنجا برند و همچنین عسل بسیار باشد و جملۀ پشته ها و نشیب و افراز آن ولایت بغله بکارند، بعضی که پشته ها و افرازها باشد بخس باشد و نشیب ها باریاب و آبهای روان بسیار است و ابونصر پدر با جول و دیگر پیوستگان ایشان از تیرمردان بوده اند و مردم آن ولایت همه سلاح ور و شب رو و دزد باشند و نخجیرگاهی است سخت نیکو. (از فارسنامۀ ابن البلخی صص 143-144). رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ترکی و معجم البلدان و نزهه القلوب ج 3 ص 127 و 189 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آن است که چون چیزی گم شود اسامی حاضران بر دور پیاله نویسند و تیری در آن گذاشته افسون خوانند، تیر خود بخود به حرکت آمده بر نام دزد ایستد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و این تیرها را در تازی اقداح خوانند و قدح با ’قاف’ و ’دال’ و ’حای’ مهملتین بکسر، تیر قمار است که قماربازان دارند و آن ده تیر است و هر یکی را نامی معین... (آنندراج) :
از تو تا شد بزم روشن، خویش را گم کرده است
تیرگردانی کند چون شعلۀ جواله شمع.
فصاحت خان راضی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تیزگرد. تندگرد. تندرونده:
بدانید کاین تیزگردان سپهر
نتازد به داد و نیازد به مهر.
فردوسی.
یکی تیزگردان و دیگر بجای
به جنبش ندادش نگارنده پای.
فردوسی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در تداول، قوس قزح. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند، (آنندراج)، ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی، (ناظم الاطباء)، بارانی از تیر:
چنان تیرباران بد از هر دو روی
که چون آب، خون اندر آمد به جوی،
فردوسی،
اگر مان بود دیگر ایدر درنگ
نبینید جز تیرباران و سنگ،
اسدی،
از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو در دی زمهریر،
سوزنی،
عالمی پر تیرباران جفاست
بر حقم گر چشم جان در بسته ام،
خاقانی،
تیرباران بلا پیش و پس است
از فراغت سپری خواهم داشت،
خاقانی،
ز بس تیرباران که آمد به جوش
فکند ابر بارانی خود ز دوش،
نظامی،
گر آن تیرباران کنون آمدی
بجای نم ازابر خون آمدی،
سعدی،
زهرۀ مردان نداری چو زنان در خانه باش
ور به میدان می روی از تیرباران برمگرد،
سعدی،
خلاف شرط یارانست سعدی
که برگردند روز تیرباران،
سعدی،
گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق
تیربارانیست یا تسلیم باید یا حذر،
سعدی،
تیرباران سپاه فتنه طوفان می کند
از حصار گردش پیمانه سر بیرون مکن،
دانش (از آنندراج)،
- تیرباران سحر، آه و ناله، آه سحر و گریۀ سحری، (ناظم الاطباء) :
تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه
نوک پیکان را قاروره بسر بربندیم،
خاقانی،
- تیرباران نگاه، نگاههای متوالی و ممتد:
ای که داری چون هدف ذوق لباس سرخ و زرد
تیرباران نگاه خلق را آماده باش،
صائب (از آنندراج)،
ترسم افتد از صفا گلهای زخم کاریم
تیرباران نگاهی از خدامی خواستم،
محسن تأثیر (ایضاً)،
رجوع یه تیر و دیگر ترکیبهای آن شود،
، سیاستی که در آن مقصر را هدف تیر بسیار کنند، (ناظم الاطباء)، شلیک کردن سربازان بسوی دشمن یا محکوم به اعدام، (فرهنگ فارسی معین)، محکومی را با ضربات گلوله های تفنگ کشتن، و این نوع اعدام مخصوص افرادنظامی است که چون به علت گناه بمرگ محکوم شوند آنان را به میدان مرگ برند و بر ستونی استوار بندند و پس از اجرای تشریفات یک جوخه سرباز مسلح به تفنگ (جوخۀ تیر) محکوم را نشانۀ تیر سازند و با اشارۀ فرمانده آتش تیر تفنگ بر محکوم گشایند، رجوع به تیرباران کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. 13500گزی جنوب خاوری خدا آفرین 220هزارگزی شوسۀ اهر - کلیبر. کوهستانی و گرمسیر مالاریائی است دارای 91 تن سکنه است. آب این ده ازچشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین در 32 هزارگزی خاوری سومار کنار رود خانه کنگیر و راه عمومی ایوان با 100 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جایگاهی است به مغرب ایران که خط سرحدی ایران و ترکیه از آن میگذرد. (جغرافی غرب ایران ص 126)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
تند و بلند پروازکننده:
به ابر اندارن تیزپران عقاب
نهنگ دلاور به دریای آب.
فردوسی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رُ)
جنگ آور. شمشیرزن:
هم در آن مرکبان گردسرین
هم در آن سرکشان تیغگرای.
ابوالفرج رونی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای به ولایت شروان که سلطان حیدر پدر شاه اسماعیل صفوی پس از جنگ سختی که با شروانشاه فرخ سیار بن امیر جلیل اﷲ کرد مقتول گشت و در همانجا مدفون گردید. چون شاه اسماعیل بقدرت رسید به ولایت شروان لشکر کشیدو پس از فتح آن سامان فرمان داد که جسد سلطان حیدر را پس از بیست و دو سال به اردبیل نقل کنند. رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 433، 444، 502 شود
لغت نامه دهخدا
نام روز سیزدهم است از تیرماه، گویند در این روز منوچهر با افراسیاب صلح کرد بشرط آنکه افراسیاب یک تیر پرتاب راه از ملک خود به منوچهر پس بدهد، حکما تیری ساختند از روی حکمت و در وقت طلوع آفتاب آرش آن تیر را بر کمان نهاده از جبال طبرستان به طرف مشرق انداخت بعد از تفحص بسیار روز سیزدهم در کنار آب آمویه یافتند، (برهان)، روز سیزدهم از تیرماه، گویند در این روز منوچهر با افراسیاب صلح کرد، (ناظم الاطباء)، جشن روز تیر از ماه تیر، (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا)، از ’تیر’ + ’گان’ (پسوند نسبت) جشنی است که در تیرروز (روز سیزدهم) ازماه برپا می شد، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به تیربه معنی روز و یشتها ج 1 ص 334 و 335 و خرده اوستا ص 209 و التفهیم بیرونی ص 254 و آثارالباقیه ص 220 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان لاین است که در بخش کلات شهرستان دره گز واقع است، و 890 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نوۀ آرخه لائوس و پادشاه دست نشاندۀ دولت روم در ارمنستان، به دوران سلطنت بلاش اول و امپراتوری نرون، ولی چون بلاش از این امر ناراضی بود، پس از لشکرکشی ها و مبارزات ممتد، دولت روم برادر او تیرداد را مجدداً به پادشاهی ارمنستان برگزید، و تیگران را از سلطنت برانداخت، رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2436 و 2453 شود
ملقب به کبیر پادشاه ارمنستان (86-89 قبل از میلاد) و داماد مهرداد ششم ملقب به اصیل بود، وی پادشاه پونت را بر ضد رومیان یاری کرد، (از لاروس)، رجوع به ایران باستان و دایره المعارف فارسی ذیل تیگرانس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیز ران
تصویر تیز ران
داروی خیس کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگران
تصویر بارگران
بار سنگین، ثقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر دان
تصویر تیر دان
جای تیر ترکش تیرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
عضبناک خشمگین، متکبر خود پرست مغرور، ناخشنود ناراضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
نام روز سیزدهم از ماه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ))
بازیچه کودکان به صورت قطعه کوچک چرم یا لاستیکی که دو سوی آن را با کش به دو شاخه کوچکی می بندند و با آن سنگریزه پرتاب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرباران
تصویر تیرباران
کشتن محکومین با گلوله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
((رْ یا رَ))
جشنی که ایرانیان در روز سیزده از ماه تیر (تیر روز) برپا می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
((~. گِ))
خشمگین، بی مهر، متکبر، ناخشنود، مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیگران
تصویر دیگران
سایرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیرگان
تصویر سیرگان
سیرجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تیراندازی، گلوله باران، اعدام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مزرعه ای در بالا جاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی