زخمی با گلوله و یا تیر. (ناظم الاطباء). خسته شده از تیر کمان یا گلوله. مجروح و زخمی شده از تیر. کسی که از تیر خسته شده باشد. - خرس تیرخورده یا خوک تیرخورده، توصیف دشنام گونه ای است از بدخلقی و غضبناکی شدید کسی: فلان مثل خوک تیرخورده وارد مجلس شد و..
زخمی با گلوله و یا تیر. (ناظم الاطباء). خسته شده از تیر کمان یا گلوله. مجروح و زخمی شده از تیر. کسی که از تیر خسته شده باشد. - خرس تیرخورده یا خوک تیرخورده، توصیف دشنام گونه ای است از بدخلقی و غضبناکی شدید کسی: فلان مثل خوک تیرخورده وارد مجلس شد و..
بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی. (آنندراج). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی. زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها: چو موش آنکه نان و پنیرش خوری به دامش درافتی وتیرش خوری. سعدی (بوستان). صید بیابان عشق گر بخوردتیر او سر نتواند کشید پای بزنجیر او. سعدی. مرا کشتی متاب آن گوشۀ ابرو به عیاری کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری. ؟ (از آنندراج). تیر مراد من به هدف برنمی خورد در خانه کمان بنهم گر نشانه را. کلیم (از آنندراج). دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز. واله هروی (ایضاً). رجوع به تیر و مادۀ بعد شود
بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی. (آنندراج). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی. زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها: چو موش آنکه نان و پنیرش خوری به دامش درافتی وتیرش خوری. سعدی (بوستان). صید بیابان عشق گر بخوردتیر او سر نتواند کشید پای بزنجیر او. سعدی. مرا کشتی متاب آن گوشۀ ابرو به عیاری کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری. ؟ (از آنندراج). تیر مراد من به هدف برنمی خورد در خانه کمان بنهم گر نشانه را. کلیم (از آنندراج). دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز. واله هروی (ایضاً). رجوع به تیر و مادۀ بعد شود
کسی که ندانسته زهر خورده. آنکه سم خورده. (فرهنگ فارسی معین) ، به زهر آغشته. زهرخورد. زهرزده: که تا من برم نامه نزدش دلیر یکی دشنۀ زهرخورده به زیر. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 111). شد آنگه برش رازگوینده تنگ نهان دشنۀ زهرخورده بچنگ. (گرشاسبنامه). رجوع به زهرخورد شود
کسی که ندانسته زهر خورده. آنکه سم خورده. (فرهنگ فارسی معین) ، به زهر آغشته. زهرخورد. زهرزده: که تا من برم نامه نزدش دلیر یکی دشنۀ زهرخورده به زیر. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 111). شد آنگه برش رازگوینده تنگ نهان دشنۀ زهرخورده بچنگ. (گرشاسبنامه). رجوع به زهرخورد شود
شراب خورده. باده خواره. می نوشیده. که شراب خورده باشد. مست و مخمور و می زده: به دیده چو قار و به رخ چون بهار چو می خورده ای چشم او پرخمار. فردوسی. ایا می خوردۀ غفلت کنون مستی و بیهوشی خمار ار زین کند فردا کمال خویش نقصانی. سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 674). و رجوع به می خوردن و می خواره شود
شراب خورده. باده خواره. می نوشیده. که شراب خورده باشد. مست و مخمور و می زده: به دیده چو قار و به رخ چون بهار چو می خورده ای چشم او پرخمار. فردوسی. ایا می خوردۀ غفلت کنون مستی و بیهوشی خمار ار زین کند فردا کمال خویش نقصانی. سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 674). و رجوع به می خوردن و می خواره شود
مخفف شیرخورده، شیرخوار. شیرخواره. شیرخور. کنایه از طفل که هنوز پا به سن نگذاشته است: ز خفتان رومی و ساز نبرد شگفتید از آن کودک شیرخورد. فردوسی. رجوع به شیرخوار و شیرخواره و شیرخور شود
مخفف شیرخورده، شیرخوار. شیرخواره. شیرخور. کنایه از طفل که هنوز پا به سن نگذاشته است: ز خفتان رومی و ساز نبرد شگفتید از آن کودک شیرخورد. فردوسی. رجوع به شیرخوار و شیرخواره و شیرخور شود