جدول جو
جدول جو

معنی تیربالا - جستجوی لغت در جدول جو

تیربالا
تیرقامت، از اسماء محبوب است، (آنندراج)، تیرقد، راست بالا، سهی بالا، قد و بالائی چون تیر راست و بلند، تیروار قامت:
من آن تیربالا نگارم که هرگز
چو ابروی من کس نبیند کمانی،
فرخی،
تیربالائی و مانندۀ تیری که ترا
هرچه نزدیکتر آرم تو ز من دورتری،
فرخی،
ای نگار تیربالا روز تیر
خیز و جام باده ده بر لحن زیر،
مسعودسعد،
رجوع به تیرقد و تیر ودیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اعدام کردن محکوم بدین صورت که او را سرپا نگاه دارند و چند تن با تفنگ به طرف او شلیک کنند، فروریختن تیرهای پی در پی از هر سو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربالا
تصویر سربالا
مقابل سرازیر، آنچه رو به بلندی باشد، رو به بالا، مقابل سراشیب، راهی که رو به بلندی برود، همراه با بی اعتنایی، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزبال
تصویر تیزبال
پرنده ای که بسیار تند و سریع پرواز کند، تیزپر
فرهنگ فارسی عمید
(شی وَ)
دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه. سکنۀ آن 136 تن. آب از چشمه. صنایعدستی جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 927تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بطرف بالا. بسوی بالا، فراز، مقابل نشیب و سرازیر و سرپائین، کوه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پایتخت کشور جمهوری آلبانی در شبه جزیره بالکان که بیش از 31000 تن سکنه دارد، (از فرهنگ فارسی معین)، رجوع به لاروس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان اسفیورد شورآب است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 470 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
معروف که به معنی تیزپر باشد، (آنندراج)، سریعالطیران و تندپر، (ناظم الاطباء)، تیزپر، تیزپرواز:
چو دوران درآمد شدن تیزبال
شدن چون جنوب، آمدن چون شمال،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام عمارتی است بسیار عالی بناکردۀ اردشیر بابکان در شرق شهر گون که از شهرهای فارس است و جون معرب آن است. گویند که بر سر آن بنا آتشکده ای ساخته بودند و در برابر شهر کوهی است و از آن کوه آبی به آن آتشکده می آمده. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). عمارتی عالی از بناهای اردشیر بابکان. (ناظم الاطباء). آنچه در این لغت مرقوم شد از فرهنگها نقل افتاد و در آن چند خطاست، اول آنکه طربال به طای مؤلّف عربی و بمعنی عمارت عالی که بنا کنند یعنی هر کوه و سنگ و هر پاره ای از کوه و سنگ بلند و بزرگ که از کوه پیش و برآمده باشد و دیوار درازو بلند و چینۀ بالائین دیوار است. طرابیل الشام. صومعه های ملک شام، و اینکه نوشته اند نام شهر گون است هم خطا است، جور است و آن نام قدیم شهر فیروزآباد بوده و در جور مرقوم خواهد شد. (انجمن آرا) (آنندراج). تربال مساوی با طربال، همان فیروزآباد یا گور (جور) است. شکل آن مدور است چنانک دایرۀ پرگار باشد و در میان شهر آنجا که مثلاً نقطۀ پرگار باشد دکه ای انباشته برآورده است (اردشیر بن بابک) نام آن ایران کرده و عرب آنرا طربال گویند و بر سر آن دکه سایه ها ساخته و در میان گاه آن گنبدی عظیم برآورده و آن را گنبد کیرمان گویند. (فارسنامه از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان یاقچی بخش مرکزی شهرستان مرند، واقع در 17هزارگزی جنوب باختری مرند و 8هزارگزی شوسۀ مرند به خوی، جلگه، معتدل، دارای 420 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات و زردآلو و انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
بلند قد. طویل القامه. غول. غول آسا. فوق العاده بزرگ و عظیم
لغت نامه دهخدا
تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند، (آنندراج)، ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی، (ناظم الاطباء)، بارانی از تیر:
چنان تیرباران بد از هر دو روی
که چون آب، خون اندر آمد به جوی،
فردوسی،
اگر مان بود دیگر ایدر درنگ
نبینید جز تیرباران و سنگ،
اسدی،
از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو در دی زمهریر،
سوزنی،
عالمی پر تیرباران جفاست
بر حقم گر چشم جان در بسته ام،
خاقانی،
تیرباران بلا پیش و پس است
از فراغت سپری خواهم داشت،
خاقانی،
ز بس تیرباران که آمد به جوش
فکند ابر بارانی خود ز دوش،
نظامی،
گر آن تیرباران کنون آمدی
بجای نم ازابر خون آمدی،
سعدی،
زهرۀ مردان نداری چو زنان در خانه باش
ور به میدان می روی از تیرباران برمگرد،
سعدی،
خلاف شرط یارانست سعدی
که برگردند روز تیرباران،
سعدی،
گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق
تیربارانیست یا تسلیم باید یا حذر،
سعدی،
تیرباران سپاه فتنه طوفان می کند
از حصار گردش پیمانه سر بیرون مکن،
دانش (از آنندراج)،
- تیرباران سحر، آه و ناله، آه سحر و گریۀ سحری، (ناظم الاطباء) :
تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه
نوک پیکان را قاروره بسر بربندیم،
خاقانی،
- تیرباران نگاه، نگاههای متوالی و ممتد:
ای که داری چون هدف ذوق لباس سرخ و زرد
تیرباران نگاه خلق را آماده باش،
صائب (از آنندراج)،
ترسم افتد از صفا گلهای زخم کاریم
تیرباران نگاهی از خدامی خواستم،
محسن تأثیر (ایضاً)،
رجوع یه تیر و دیگر ترکیبهای آن شود،
، سیاستی که در آن مقصر را هدف تیر بسیار کنند، (ناظم الاطباء)، شلیک کردن سربازان بسوی دشمن یا محکوم به اعدام، (فرهنگ فارسی معین)، محکومی را با ضربات گلوله های تفنگ کشتن، و این نوع اعدام مخصوص افرادنظامی است که چون به علت گناه بمرگ محکوم شوند آنان را به میدان مرگ برند و بر ستونی استوار بندند و پس از اجرای تشریفات یک جوخه سرباز مسلح به تفنگ (جوخۀ تیر) محکوم را نشانۀ تیر سازند و با اشارۀ فرمانده آتش تیر تفنگ بر محکوم گشایند، رجوع به تیرباران کردن شود
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، لاغر و چست، زن یا دختری با قد باریک و بلند و موزون و با قوت و با کمی مکر، لاغر و مکار، کشیده قامت، لاغر، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
کوه بلند. (ناظم الاطباء). بالایی تند و پرنشیب. سخت سراشیب. سخت سرازیر. کوهی با سراشیبی سخت:
نگه کرد پرموده او را بدید
ز هامون یکی تندبالا گزید.
فردوسی.
نشست از بر اسب سالار نیو
پیاده همی رفت در پیش گیو
بدان تندبالا نهادند روی
چنان چون بود مردم چاره جوی.
فردوسی.
یکی تندبالا بد از رزم دور
به یکسو ز راه سواران تور
برفتند ترسان بر آن بر ز راه
که شایست کردن به لشکر نگاه.
فردوسی.
بر آن تندبالا برآمددمان
همیدون بزه بر ببازو کمان.
فردوسی.
چو از لشکر آن هر دو تنها شدند
بزیر یکی تندبالا شدند.
فردوسی.
فروافتم ز کوه تندبالا
جهم در موج آب ژرف دریا.
(ویس و رامین).
رجوع به تند شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ)
ترشپالا. ابزاری فلزی و سوراخ سوراخ جهت پالایش پالوده و صاف کردن برنج پلاو و سایر چیزها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد در دامنۀ کوه واقع و هوای آن معتدل. سکنۀ آن 186 تن است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، میوه جات. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
دهی از دهستان نهارجانات است که در بخش حومه شهرستان بیرجند واقع است و 301 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار، واقع در 70هزارگزی شمال باختری چاه بهار و 8 هزارگزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک، محلی جلگه و جنگل و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 235 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصول آن غلات، ذرت، خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
کنایه از دو چیز است اول معروف است، (انجمن آرا) (آنندراج)، در شاهد زیر بمعنی درهم و آشفته و منقلب آمده است: مفسدان ملک ابومنصور را بر آن داشتند که این صاحب را و پسرش را ناگاه بکشت، از سر جهالت و کودکی، کار آن مملکت زیربالا شد و بی مدبر ماند، (فارسنامۀابن البلخی چ گای لیسترانج ص 172)، دوم کنایه از خطا و تجاوز بود، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان بهنام بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 4هزارگزی خاور ورامین با 226 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیزبال
تصویر تیزبال
پرنده ای که تند پرواز کندتیزپر سریع الطیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزبالی
تصویر تیزبالی
تندپروازی تیزیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیربار
تصویر تیربار
سلاح خودکار آتشین، مسلسل سنگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرباران
تصویر تیرباران
کشتن محکومین با گلوله
فرهنگ فارسی معین
فراز، سرد، طفره آمیز، بی خود، لاقیدانه
متضاد: مسئولانه، درست و حسابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیراندازی، گلوله باران، اعدام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا و پایین کردن، گزگز کردن، نوعی احساس درد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع اسفیورد شوراب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ درخت توت نر که جهت خوراک کرم ابریشم ایجاد شود
فرهنگ گویش مازندرانی