جدول جو
جدول جو

معنی تیراست - جستجوی لغت در جدول جو

تیراست
تیرست، سیصد
تصویری از تیراست
تصویر تیراست
فرهنگ فارسی عمید
تیراست(اَ)
به زبان پهلوی عدد سیصد را گویند و به عربی ثلثه مائه خوانند و در مؤیدالفضلاء عدد ده که عشره و عدد صد که مائه باشد نوشته اند و به حذف همزه نیز درست است. (برهان). به زبان پهلوی عددسیصد را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). در فرهنگ گفته به زبان پهلوی عدد سیصد را گویند. صاحب فرهنگ منظومه گفته:
تهم باشد بزرگ و توف صدا
هست تیراست اسم سیصد را.
؟ (از انجمن آرا) (از آنندراج).
برآورده یک سر ز سنگ رخام
درازا و پهناش تیراست گام.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا).
رجوع به انجمن آرا وآنندراج و به تیرست شود
لغت نامه دهخدا
تیراست
سیصد (300)
تصویری از تیراست
تصویر تیراست
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
(دخترانه)
رنگین کمان، قوس قزح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، تویه، آلیسا، قزح، آدینده، تربیسه، قوس و قزح، آژفنداک، سویسه، تربسه، شدکیس، نوشه، ایرسا، نوسه، تیراژی، رخش، درونه، آفنداک، کلکم، نوس، آزفنداک، ترسه، سرگیس، توبه، سدکیس، سرکیس، سرویسه، کرکم، اغلیسون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویراستن
تصویر ویراستن
ویرایش کردن، دباغی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزدست
تصویر تیزدست
چرب دست، سبک دست، چابک، ماهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناراست
تصویر ناراست
کج، ناهموار، ناحق، دروغ، خائن، دغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرراست
تصویر سرراست
مستقیم، راه راست، بی پیچ و خم، بی کم و کاست، بدون ابهام و پیچیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراسته
تصویر پیراسته
چیزی یا کسی که ساخته وپرداخته و خوش نما گردانیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراستن
تصویر پیراستن
برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، برای مثال روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری - ۱۶۱)، سرو شادابی و گمان بردی / که تو را تیغ غم نپیراید (خاقانی - ۸۶۳)
دباغت کردن پوست حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرست
تصویر تیرست
سیصد، 300برای مثال کنیزان دوشیزه تیرست وشصت / به رخ هر یک آرایش بت پرست (اسدی - ۳۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
اتحادیه ای که از همکاری چند مؤسسۀ صنعتی یا بازرگانی مربوط به یک رشته جهت تنظیم نرخ به دلخواه خود، کاهش رقابت و حفظ منافع خودشان تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیردست
تصویر زیردست
کسی که زیر فرمان دیگری باشد، فرمانبردار، فرودست، برای مثال ای زبردست زیردست آزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی - ۶۷)، خوار، ذلیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمست
تصویر شیرمست
ویژگی شیرخواره ای که از بسیار خوردن شیر سرمست و سرحال شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریست
تصویر توریست
گردشگر، کسی که به منظور سیاحت و شناخت مکانی به آنجا سفر می کند، گیتی خرام، جهانگرد، گیتی نورد، رهگیر، سیّاح، جهان نورد، سائح
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
تیراست. تری ست، سه صد، سیصد (300). (فرهنگ فارسی معین) :
کنیزان دوشیزه تیرست و شصت
به رخ هر یک آرایش بت پرست.
اسدی.
ز زر خشت تیرست و سی بار پنج
که مردی یکی برگرفتن به رنج.
اسدی.
همه ره بد افکنده پنجاه میل
گرفتند تیرست و پنجاه پیل.
اسدی.
رجوع به تیراست و حاشیۀ برهان چ معین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توریست
تصویر توریست
سیاح، جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرراست
تصویر سرراست
مستقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراستن
تصویر پیراستن
اصلاح کردن، کم کردن، برای خوبی، نا زیبا دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مزین بکاستن مرتب بوسیله بریدن زواید: ای جهان از عدل تو آراسته باغ ملک از خنجرت پیراسته. (انوری)، زنیت شده (مطلقا) مزین: وی مستعدان روز کار و بانواع فضل و کمال آراسته و بعنوان هنر پروری پیراسته بود، صیقل شده (شمشیرخنجروغیره) زدوده، زدوده (ازغم)، وصله کرده رفو شده، تنبیه کرده سیاست شده، دباغی شده آش نهاده مدبوغ: قومی که چو روبه بتو بر حیله سگالند پیراسته بادند چو سنجاب و چو قاتم. (سوزنی) -7 مهیا بسیجیده آماده: خود تو آماده بوی و آراسته جنگ او را خویشتن پیراسته. (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرسات
تصویر تفرسات
جمع تفرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغیرات
تصویر تغیرات
جمع تغیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطیرات
تصویر تطیرات
جمع تطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرازن
تصویر تیرازن
شاه افسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
تیراژدی (قوس و قزح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراژی
تصویر تیراژی
قوس قزح رنگین کمان
فرهنگ لغت هوشیار
رعیت، آنکه تحت امر دیگری بکار پردازد، مطیع و فرمانبردار، خدمتگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرست
تصویر تیرست
سیصد (300)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیرات
تصویر تحیرات
جمع تحیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرست
تصویر تیرست
((رَ))
سیصد، عدد سیصد
فرهنگ فارسی معین
((تِ))
اتحادیه ای مرکب از چند مؤسسه صنعتی یا مالی برای در دست گرفتن قیمت ها و کاستن از میزان رقابت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرراست
تصویر سرراست
مستقیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ویراستن
تصویر ویراستن
تصحیح کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توریست
تصویر توریست
گردشگر
فرهنگ واژه فارسی سره