جدول جو
جدول جو

معنی تگرگ - جستجوی لغت در جدول جو

تگرگ
قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، ژاله، سنگچه، شخکاسه، شهنگانه، پسکک، پسنگک، سنگرک، سنگک، یخچه، آب بسته
تصویری از تگرگ
تصویر تگرگ
فرهنگ فارسی عمید
تگرگ
(تَ گَ)
ژاله و یخچه باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). ژاله که به هندی اولا گویند و در سراج نوشته تگرگ بمعنی آب بسته که از آسمان بارد و بعضی ژاله نوشته و ژاله بمعنی شبنم نیز دیده شده. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ژاله. (صحاح الفرس). چیزی که از ابر میبارد و آنرا ژاله. سنگک. سنگچه شخکاشه. یخچه نیز گویند. بتازیش برد نامند. (شرفنامۀ منیری). حب الغمام. عبّقر حب قر. شهنگانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عراب. ققط دانه های یخچه که از آسمان فروریزد. (فرهنگ فارسی معین). قطرات یخ بستۀ باران که بر اثر تغییرات ناگهانی هوا بر زمین فروریزد و بیشتر در بهار موجب زیان سر درختی ها و دیگر محصول کشاورزی گردد و در شمار آفات سماوی آید. و گاه از جهت سفیدی و انبوهی و شدت و سختی و سردی بسیار بدان مثل زنند:
انگشت بر رویش مانند تگرگ است
پولاد بر گردن او همچون لاد است.
ابوطاهر خسروانی.
بکردند یک تیرباران نخست
بسان تگرگ بهاران درست.
دقیقی.
تگرگ آمد امسال بر سان مرگ
مرا مرگ بهتر بدی زان تگرگ.
فردوسی.
همی تیر بارید همچون تگرگ
بر آن اسپر کرگ و آن خود و ترگ.
فردوسی.
برآمد یکی میغ بارش تگرگ
روان گشته از برف و بارانش مرگ.
فردوسی.
همی گرز و پولاد همچون تگرگ
ببارید بر جوشن و خود و ترگ.
فردوسی.
برآید بزیر آن تگرگ از هوا
چنان پتک پولاد آهنگران.
منوچهری.
تگرگ آوریدند با باد سخت
پس از باد سرما که درد درخت.
(گرشاسبنامه).
برانگیخت از می چو بارنده میغ
تگرگش ز پیکان و باران ز تیغ.
نظامی.
بارید بباغ ما تگرگی
از گلبن ما نماند برگی.
نظامی.
تگرگی کو زند گشنیز بر خاک
رسد خود بوی گشنیزش بر افلاک.
نظامی.
ز باریدن تیر همچون تگرگ
بهر گوشه برخاست طوفان مرگ.
بوستان (از شرفنامۀمنیری).
چو از میغ تیغ تو بارد تگرگ
شود غرقه خصم تو در بحر مرگ.
؟ (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تگرگ
(تَ رَ)
پایه و پی دیوار. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تگرگ
قطعه های یخ بسته باران که از آسمان به زمین می بارد
تصویری از تگرگ
تصویر تگرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تگرگ
((تَ گَ))
قطره های یخ بسته باران که از آسمان فرو ریزد، پسنگک
تصویری از تگرگ
تصویر تگرگ
فرهنگ فارسی معین
تگرگ
تگرگ درخواب عذاب و تنگی دنیا است، مگر اندک بود. اگر به وقت خود بود، دلیل که اهل آن موضع فراخی و نعمت بود، لکن تگرگ دیدن نه به وقت خود، دلیل بر غم و اندوه کند اهل آن موضع را. محمد بن سیرین
دیدن تگرگ در خواب بر پنج وجه است. اول: بلا. دوم: خصومت. سوم: لشگر. چهارم: فحط. پنجم: بیماری.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرگ
تصویر گرگ
پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، ذئب، ذیب، اغبر، سرحان، سمسم
گرگ باران دیده: کنایه از شخص مجرب، کارآزموده، سختی کشیده و سرد و گرم چشیده، می گویند گرگ بچه از باران می ترسد و موقع باران از لانه بیرون نمی آید اما اگر اتفاقاً در بیابان بود و باران گرفت و دید آسیبی به او نمی رسد دیگر نمی ترسد، بعضی گرگ بالان دیده گفته اند یعنی گرگی که یکبار به دام افتاده و جان به در برده، گرگ پالان دیده
گرگ پیر: کنایه از پیر جنگ دیده و کارآزموده، برای مثال ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر / که گرگینه پوشد به جای حریر (نظامی۵ - ۸۲۹)
کنایه از زیرک، مکار
فرهنگ فارسی عمید
منزل اول از شیراز تا دیه گرگ از نواحی شیراز است. (فارسنامۀ ابن البلخی). از فول نو تا دیه گرگ پنج فرسنگ، از او تا شهر شیراز پنج فرسنگ. (نزهه القلوب ص 185)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
همان ترک با کاف تازی است که گذشت. (شرفنامۀ منیری). ترک و خود و مغفر: (ناظم الاطباء) :
خدنگی که پیکانش بد بیدبرگ
فرو دوخت بر تارک ترک ترگ.
فردوسی.
چه افسر نهی بر سرت بر، چه ترگ
بر او بگذرد چنگ و دندان مرگ.
فردوسی.
که تا کی بود در جهان مرگ اوی
کجا تیره گردد سر و ترگ اوی.
فردوسی.
به شمشیر شیران پر از ماز ترگ
ز گرز دلیران به پرواز مرگ.
اسدی.
ز مرگ ار بترسی بنه تیغ و ترگ
که جنگ او کند، کو نترسد ز مرگ.
اسدی.
بهم بر شده خاک و خون، خود و ترگ
بکف تیغشان گشته منشور مرگ.
اسدی.
نه چندان تیر شد بر ترگ ریزان
که ریزد برگ وقت برگ ریزان.
نظامی.
شود مرگ بر فرق خصم تو ترگ
که در رزم تو نیستش ساز و برگ.
مؤلف شرفنامۀ منیری.
- ترگدار، ترکدار. سلحشور و رزم آور که ترک بر سر نهد. دارندۀ خود:
بریده ز هر سو، سر ترگدار
پراکنده خفتان همه دشت و غار.
فردوسی.
- تیره ترگ، کلاه خود سیاه.
- ، کنایه از خاک تیره. خاک گور:
بر او تاختن کرد ناگاه مرگ
بسر بر نهادش یکی تیره ترگ.
فردوسی.
و رجوع به ترک در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
پارسی باستان ورکانا، اوستایی وهرکه (گرگ) ، پهلوی گورگ، هندی باستان ورکه (گرگ) ، ارمنی گل، کاشانی ور، ورگ، ورگ، مازندرانی ورگ، کردی ورگ، افغانی لوگ، اسّتی برق یا بیرق، بیرنق، بلوچی گورگ، گورک، یودغاورگ، یغنابی ارک جانوری است وحشی از تیره گربه سانان از راستۀ گوشتخواران که در روسیه و نروژ و امریکای شمالی فراوان است و در ایران نیز هست. جانور خطرناکی است و به چارپایان و انسان به هنگام گرسنگی حمله میکند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). معروف است، گویند اگر گرگی را بنزدیک دهی درزیر خاک کنید هیچ گرگ جانب آن ده نگاه نکند، اگر سرگرگ را در برج کبوتر آویزند هیچ حیوان موذی گرد آن برج نگردد، و اگر در جائی که گوسفندان میخوابند دفن کنند همه گوسفندان بتدریج بمیرند، و اگر دم او را درجائی که علف خوار گاو باشد بیاویزند آن گاو علف نخورد هرچند گرسنه باشد، و اگر سرگین او را در جایی بخورکنند موشانی که در آن توابع باشند همه آنجا جمع شوند، و اگر زنی بر بالای شاش گرگ بشاشد هرگز آبستن نشود. (برهان) (آنندراج). ابن الارض. ابن والدن. (المرصع). ارسنج. (منتهی الارب). ابوعسیله. (المرصع). ابوعسله. (المزهر). ابوجاعده. ابوجعده. ابوجعده. (السامی). ابورعله (ا ر / ر ل ) . (منتهی الارب). ابوسلعامه. رجوع به همین مدخل شود. ابوالغطلّس. رجوع به همین مدخل شود. ابوکاسب. رجوع به همین مدخل شود. ابومعطه. رجوع به همین مدخل شود. تبن. (منتهی الارب). خیدع.خیعس. خنیتعور. خاطف. خمع. خیلع. خلیعه.خولع. دلهم. دعلج. دأل. ذألان. ذأله. ذعبان. ذئب. رئبال. سمیدع. سرحان. سلقامه. سمام. سبد. شیمذان. شیذمان. طلو. طهی. طبس. عمرد. علوش. عولق. عسوس. عسعس. عسعاس. عجوز. عسلق. جمع آن عسالق. قلوب. قلّیب. قاعب. کساب. کتع. لعلع. لعین. لذلاذ. لغوس. لوشب. مرّخ. ملاذ. نشبه. نهشل. ولاّس. ورقاء. هملع. هلبع. هطل. (منتهی الارب). هلابع:
گرگ را کی رسد صلابت شیر
باز را کی رسد نهیب شخیش.
رودکی.
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ وز گرگ بی خبرا.
رودکی.
به بازی و خنده گرفتن نشست
شغ گاو و دنبال گرگی به دست.
فردوسی.
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آردهمی میش و گرگ.
فردوسی.
کجا نبرد بود درفتد میان سپاه
چو گرگ گرسنه اندر فتد میان غنم.
فرخی.
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.
منوچهری.
سماع مطربان بگرد او درون
زئیر شیر و گرگ پر عوای او.
منوچهری.
به حقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد که ضرر گرگان و ددگان بسته گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385).
مانده بچنگال گرگ مرگ شکاری
گرچه ترا شیر مرغزار شکار است.
ناصرخسرو.
گرنه گرگی بر ره گرگان مرو
گوسپندت را مران سوی ذئاب.
ناصرخسرو.
شد آن لشکر بوش پیش طورگ
دوان چون رمۀ میش در پیش گرگ.
اسدی.
گرگ با میش در بیابان جفت
عدل بیدار گشت و فتنه بخفت.
سنایی.
یوسف از گرگ چون کند نالش
که بچاهش برادر اندازد.
خاقانی.
یوسف من گرگ مست باده بکف صبح فام
وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب.
خاقانی.
تویی که در حرم دولتت بنقل طباع
موافقت دهد ایام گرگ را با میش.
ظهیر فاریابی.
گرگ اگر با تو نماید روبهی
هین مکن باور که ناید روبهی.
مولوی.
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود.
سعدی.
گر از چنگال گرگم درربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی.
سعدی.
با عدل او شبان نتواند که گرگ را
در حفظ گوسفند کند از سگ امتیاز.
ابن یمین.
- امثال:
از گرگ شبانی نیاید.
با شبان گله می برد و با گرگ دنبه میخورد.
به گرگ گفتند تو را چوپانی داده اند، بگریست. گفتند: چرا گریی ؟ گفت، ترسم دروغ باشد.
توبه گرگ مرگ است.
دنبه را به گرگ سپردن.
گرگ در لباس میش، به ظاهر آراسته به باطن پلید.
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده، کسی که بدون تقصیر متهم شده باشد.
گرگ دیدن مبارک است، ندیدن مبارکتر.
گرگ را گرفتند پندش دهند گفت سرم دهید گله رفت.
گرگ میزبان کلاغ است.
گرگ همیشه گرسنه است.
گفت در ره موسیم آمد به پیش
گرگ بیند دنبه اندر خواب خویش.
جلال الدین رومی.
مثل گرگ یوسف، کنایه از متهم بی گناه:
شها تو شیر خدایی من آن سگ در تو
که بی گناه تر از گرگ یوسفم حقا.
مجیر بیلقانی.
ز گفتار بدگوی چون گرگ یوسف
ز تلبیس بدخواه چون شیر مادر.
عمعق بخاری.
نایداز گرگ پوستین دوزی:
از بدان نیکوئی نیاموزی
ناید از گرگ پوستین دوزی.
نصیب گرگ بیابان شود چنین دختر
بهیریا. (الفاظ الادویه). بهیریا همان بلیله است که دوایی است قابض و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و سیم و معرب آن بلیلج است. رجوع به بلیله شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
حیوانی را گویند که گر داشته باشد یعنی جرب داشته باشد و آن جوششی است با خارش بسیار. (برهان) (آنندراج). با اول مفتوح کسی را و چهارپائی را گویند که ’گر’ برآورده باشند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تُ بُ)
ولف در لغت شاهنامه بر وزن بزرگ ضبط و به کلمه تورگ ارجاع کرده و درج آن را هم فراموش کرده. درانجمن آرا چنین کلمه را بمعنی حصار آورده. در شاهنامه پیدا نکردم. (فرهنگ شاهنامۀ شفق) :
به پیش سپاه اندرآمد تبرگ
که خاقان ورا خواندی پیر گرگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
مخفف تگرگی، منسوب به تگرگ، جامه ای با خالهای برجسته. با خالها، به اندازۀ نخودی و خردتر. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رِ / رُ / تُوُ)
خرفه. (فرهنگ جهانگیری) (الفاظ الادویه) (فرهنگ رشیدی) (از اختیارات بدیعی). پرپهن. (اختیارات بدیعی). در فرهنگ نوشته که تورگ پرپهن، یعنی خرفه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). خرفه را گویند و گیاه خرفه را نیز گفته اند و آن را به عربی بقلهالحمقاءخوانند. (برهان). به فارسی تخم خرفه و نبات آن را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه) (از ناظم الاطباء). خرفه و آن ترۀ معروف است. (غیاث اللغات) :
اگرچه چنار است برگش بزرگ
نباشد در آن نفع برگ تورگ.
عسجدی (از فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تُ وُ)
نام یکی از پهلوانان بوده. (فرهنگ جهانگیری). نام یکی از پهلوانان ایران باشد. (برهان). نام پهلوانی. (ناظم الاطباء). نام پسرزادۀ جمشید جم است که پدرش شیدسب نام داشته... و تورگ پدر شم و شم پدر اترد و او پدر گرشاسب جد نریمان و او پدر سام و سام پدر زال و زال پدر رستم بوده... (انجمن آرا) (آنندراج). پسر شیدسب پسر تورپسر جمشید. و او پدر شم (سام) پدر اثرط پدر گرشاسب جهان پهلوان است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
یکی پهلوان بود نامش تورگ
دلیر و سرافراز و گرد و سترگ.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری).
برین گشت اختر چو چندی براند
ز گیتی بشد تور و شیداسب ماند
یکی پورش آمد ز تخمۀ بزرگ
به رسم نیا کرد نامش تورگ
فروماند کابل شه آشفته بخت
ز شیداسب کین کش بترسید سخت
گرفت از پسش پادشاهی، تورگ
سرافراز شد بر شهان بزرگ.
اسدی (گرشاسب نامه از انجمن آرا و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ جِ)
ده کوچکی از دهستان رقه بخش بشرویۀ شهرستان فردوس است که در 28 هزارگزی باختر بشرویه و 20هزارگزی شمال راه مالرو بشرویه به طبس قرار دارد. کوهستانی و خشک و گرم سیر است و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
دهی از دهستان بخش هرسین که در شهرستان کرمانشاهان واقع است و 710 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
آن دو قطعه ریسمان باشد هر کدام به شکل چنبر که چهارسر آن را بهم متصل کرده اند به سقف آویزند و خربزه و یا هندوانه بدان بیاویزند (لهجۀ قزوین و گیلان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 8 هزارگزی جنوب رامهرمز و 4 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خف آباد. منطقه ای است گرمسیری و مالاریائی دارای 120 تن سکنه. آب آن از رود خانه رامهرمز تأمین میشود و محصول آن غلات و برنج و کنجد و بزرک است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ جلالی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
پستانداری است از راسته گوشتخواران و از تیره سگان بجثه سگی قوی هیکل که در سراسر اروپا و شمال و مرکز آسیا و سراسر آمریکا و افریقا و استرالیا وجود دارد. گرگ گوشتخواری بسیار شرور و جنگجو و محیل است و آفتی بزرگ برای دامها خصوصا گله های گوسفند میباشد. پوست گرگ ایران خاکستری رنگ و دارای لکه های سیاه است و آنرا جهت آستر لباس بکار برند ذئب، جمع گرگان گرگها. یا گرگ اجل. (تشبیهی) مرگ موت: گرگ اجل یکایک از این گله می برد وین گله را ببین که چه آسوده میچرد. (اوحدی) یا گرگ باران دیده. شخص آزموده و محیل مجرب و زیرک. توضیح گویند گرگ از باران می ترسد و در باران از سوراخ خود بیرون می آید اما همینکه در صحرا باشد و باران بخورد دیگر ترسش میریزد. اما رشیدی پالان دیده را (بمناسبت آنکه بازیگران گرگ را پالان بندند خ) ترجیح داده. بعضی از معاصران اصل را گرگ بالان دیده دانند و بالان را بمعنی دام گیرند یعنی گرگی که یکبار بدام گرفتار شده باشد، اما استعمال قدما موید قول اول است: زباران کجا ترسد آن گرگ پیر که گر گینه پوشد بجای حریر. (نظامی) نیست دلگیر از زر قلبی که در کارش کنند یوسف بی طالع ما گرگ باران دیده است. (صائب) گفتم از اشکم مگر گردون بپرهیزد ولی نیست بیم از گریه ام این گرگ باران دیده را. (محمد قلی سلیم) یا گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده. بکسی اطلاق شود که او را متهم بتقصیری کنند که از وی سر نزده (اشاره بداستان یوسف که برادران او را بچاه انداختند و بپدر خود گفتند گرگ او را دریده)، محیل زیرک. یا گرگ پیر. پیر مرد محیل و زیرک: پس برآن قرار گرفت که مصاف کنند و تاش گرگ پیر بود و چهل سال سپهسالاری کرده بود و از آن نوع بسیار دیده، (استعاره) دنیا جهان: بده تا روم بر ملک شیر گیر بهم برزنم دام این گرگ پیر. (حافظ)، در بازیهای که بین کودکان متداول است بشخصی اطلاق شود که بحکم قرعه انتخاب میگردد و او باید دنبال دیگران بدود تا یکی را گرفتار کند. یا گرگ تیر خورده. مایوس و خشمگین. یا گرگ عزیز مصر. گرگی که متهم بخوردن یوسف شد، متهم بیگناه. یا گرگ سیمین سم. غالب قوی پرزور، دنیا روزگار. یا گرگ فتنه گر. دنیا یا گرگ فسونگر. دنیا. یا گرگ کهن. آزموده مجرب. یا گرگ مسیحا دم. صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگ
تصویر گرگ
((گُ))
جانوریست پستان دار و گوشت خوار شبیه سگ اما بسیار خطرناک و وحشی با رنگ سفید، خاکستری، خرمایی و صدایی زوزه مانند
گرگ باران دیده: کنایه از آدم باتجربه و کهنه کار
فرهنگ فارسی معین
یخچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کلاه خود، مغفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن گرگ دشمن است خود را از او نگهدارد - یوسف نبی (ع)
گرگی که زوزه میکشد: شخصی میخواهد از شما سبقت بگیرد
گرگهایی که به صف راه میروند: همسایه های بیرحم
- لوک اویتنهاو
اگر بیند گرگ او را بدرید، دلیل که زن طلاق دهد. اگر بیند گرگ را بکشت و گوشت او بخورد، دلیل که به قدر آن میراث یابد. محمد بن سیرین
گرگی که زوزه میکشد:
شخصی میخواهد از شما سبقت بگیرد
گرگهایی که به صف راه میروند:
همسایه های بیرحم
۱ـ دیدن گرگ در خواب، نشانه آن است که یکی از زیردستان اسرار شما را فاش می کنند. ۲ـ اگر خواب ببینید گرگی را می کشید، علامت آن است که دشمنان موذی خود را شکست خواهید داد. ۳ـ شنیدن زوزه گرگ در خواب، علامت آن است که اتحادی نهانی، شما را در رقابتی صادقانه، به شکست می کشاند.
دیدن گرگ دشمن است خود را از او نگهدارد.
اگر بیند گرگ او را بدرید، دلیل که زن طلاق دهد.
اگر بیند گرگ را بکشت و گوشت او بخورد، دلیل که به قدر آن میراث یابد.
دیدن گرگ بر سه وجه است. اول: زن. دوم: کنیزک. سوم: خادم.
هر چند که گرگ می تواند احساس بیم از خطر ناشناخته هایی که در کمین شما نشسته اند را به تصویر کشد، اما اغلب اوقات گرگ در رویا تنها ترس است. ترس یکی از واکنش های غریزی ما در برابر شرایط است، پس به صورت یک حیوان به تصویر کشیده می شود. ممکن است ما خود را اسیر این احساسات غریزی بیابیم. گرگ همان طور که در داستان های پریان به تصویر کشیده می شود نمایانگر ترس زنانه از جنسیت مردانه است، خشم و خواسته های جسمانی سرکوب شده، عواطف و احساساتی که از آن هراس دارید.
دیدن گرگ در خوابتان نمادی از نجات، زیبایی، تنهایی، رمز و راز، اعتماد به نفس و غرور است. شما قادرید که در بالا پایین های مختلف اجتماعی آرامشتان را حفظ کنید و به راحتی و با وقار، با هر موقعیتی منعطف شوید. شما خودتان تنها بودن را انتخاب می کنید. به تعبیر منفی، گرگ بیانگر خصومت، پرخاشگری یا آب زیر کاهی است. ممکن است بازتابی از یک موقعیت غیر قابل کنترل یا نیروی همه گیر در زندگی تان باشد. این به یک وسواس، اعتیاد یا چیزی فرای کنترل شما اشاره دارد. دیدن گرگ سفید در خوابتان نشانه ای از شجاعت و پیروزی است. شما توانایی دارید که حتی در تاریک ترین ساعات هم نور را ببینید. دیدن گرگ سیاه در خوابتان بیانگر سایه شماست. ویژگی هایی از گرگ هست که شما از تایید و ایجادش در خودتان سرباز می زنید. خواب دیدن اینکه یک گرگ را می کشید بیانگر خیانت است. راز های خاصی به شما نمایش داده خواهد شد. اگر شما در خوابتان توسط یک گرگ تعقیب می شوید، بیانگر این است که مشتاق نیستید با یک مساله روبرو شوید که به صورت منفی روی زندگی تان اثر می گذارد. به جایش از آن فرار می کنید. شنیدن زوزه ی گرگ در خوابتان بیانگر درخواست کمک از کسی در زندگی بیداری تان است. خواب دیدن اینکه شما گرگ هستید بیانگر این است که تمایل دارید کمی تنهایتان گذارند. شاید شما وارد یک دوره ی سخت می شوید و می خواهید که روی پای خودتان بایستید. شما حس ضد اجتماعی بودن دارید. تعبیر خواب گرگ به گفته معبرین غربی گرگ در خواب نماد زندگی، زیبایی، تنهایی، راز، اعتماد به نفس و غرور است. دیدن گرگ در خواب بر دو وجه مثبت و منفی است. جنبه مثبت با دیدن این خواب شما می توانید خونسردی خود را در هر شرایطی حفظ کنید. جنبه منفی دیدن گرگ در خواب بیانگر دشمنی و تهاجم است.
۱ـ دیدن گرگ در خواب، نشانه آن است که یکی از زیردستان اسرار شما را فاش می کنند.
۲ـ اگر خواب ببینید گرگی را می کشید، علامت آن است که دشمنان موذی خود را شکست خواهید داد.
۳ـ شنیدن زوزه گرگ در خواب، علامت آن است که اتحادی نهانی، شما را در رقابتی صادقانه، به شکست می کشاند .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از باران تگرگ
تصویر باران تگرگ
Hail
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تگرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از باران تگرگ
تصویر باران تگرگ
идти градом
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باران تگرگ
تصویر باران تگرگ
hageln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باران تگرگ
تصویر باران تگرگ
йти градом
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باران تگرگ
تصویر باران تگرگ
padać grad
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باران تگرگ
تصویر باران تگرگ
下冰雹
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باران تگرگ
تصویر باران تگرگ
granizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باران تگرگ
تصویر باران تگرگ
grandinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باران تگرگ
تصویر باران تگرگ
granizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی