پر کردن آوند را، آسان و سهل گردانیدن رخت و سامان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کیت جهازک اما کنت مرتحلاً. (اقرب الموارد)
پر کردن آوند را، آسان و سهل گردانیدن رخت و سامان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کیت جهازک اما کنت مرتحلاً. (اقرب الموارد)
شبیخون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). شبیخون برآوردن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، بشب کاری ساختن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (آنندراج). بشب کاری کردن. (زوزنی) (دهار). ارادۀ کاری کردن در شب و تدبیر آن نمودن. (اقرب الموارد). تدبیر کاری کردن در شب. (قطر المحیط). ارادۀ کاری کردن در شب و تدبیر آن نمودن و اندازه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قال اﷲ تعالی: اذ یبیتون ما لایرضی من القول، ای یدبرون و یقدرون. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بشب انداختن کاری را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :کان لایبیت مالاً و لایقیّله ، ای اذا جأه مال ٌ لایمسکه الی اللیل و لا الی القائله بل یعجّل قسمته . (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پیراستن و خشاره کردن خرمابن را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از حال بگردانیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ کتابخانه سازمان ص 189)
شبیخون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). شبیخون برآوردن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، بشب کاری ساختن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (آنندراج). بشب کاری کردن. (زوزنی) (دهار). ارادۀ کاری کردن در شب و تدبیر آن نمودن. (اقرب الموارد). تدبیر کاری کردن در شب. (قطر المحیط). ارادۀ کاری کردن در شب و تدبیر آن نمودن و اندازه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قال اﷲ تعالی: اذ یبیتون ما لایرضی من القول، ای یدبرون و یقدرون. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بشب انداختن کاری را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :کان لایبیت مالاً و لایقیّله ُ، ای اذا جأه ُ مال ٌ لایمسکه ُ الی اللیل و لا الی القائله بل یُعجِّل قسمته ُ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پیراستن و خشاره کردن خرمابن را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از حال بگردانیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ کتابخانه سازمان ص 189)
شهری است، نامیدند آن را بنام تکریت دختر وائل. (منتهی الارب). شهری است به اقلیم چهارم قلعه ای محکم دارد که از بناهای اردشیربابکان است و در سی فرسخی بغداد واقع است بر غربی دجله منسوب به تکریت بنت وائل، خواهر بکر بن وائل که دیاربکر به او منسوب است و بعضی آنرا از دیار عراق عرب و برخی از ارمنیه شمارند. (انجمن آراء) (آنندراج). شهری در الجزیره بین النهرین. (ناظم الاطباء). شهری است بر حد میان جزیره و عراق. آبادان و خرم و با نعمت. (حدود العالم). شهریست میان موصل و بغداد و به بغداد نزدیک تر است و تا بغداد سی فرسنگ فاصله دارد و قلعۀ محکمی در آنجا هست که بر ساحل غربی دجله واقع وبر دجله مشرف است... و این قلعه را نخست شاپوربن اردشیر بنا نهاد... (از معجم البلدان). رجوع به تاریخ گزیده ص 177 و 450 و حبیب السیر و مراصد الاطلاع و تاریخ مغول اقبال ص 145 و 457 و الاوراق و عیون الاخبار و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 155 و نزهه القلوب ص 28 و 36و 49 و 50 و مجمل التواریخ ص 274 و 393 و 410 و قاموس الاعلام ترکی و اخبار دولت سلجوقی ص 121 و 131 شود
شهری است، نامیدند آن را بنام تکریت دختر وائل. (منتهی الارب). شهری است به اقلیم چهارم قلعه ای محکم دارد که از بناهای اردشیربابکان است و در سی فرسخی بغداد واقع است بر غربی دجله منسوب به تکریت بنت وائل، خواهر بکر بن وائل که دیاربکر به او منسوب است و بعضی آنرا از دیار عراق عرب و برخی از ارمنیه شمارند. (انجمن آراء) (آنندراج). شهری در الجزیره بین النهرین. (ناظم الاطباء). شهری است بر حد میان جزیره و عراق. آبادان و خرم و با نعمت. (حدود العالم). شهریست میان موصل و بغداد و به بغداد نزدیک تر است و تا بغداد سی فرسنگ فاصله دارد و قلعۀ محکمی در آنجا هست که بر ساحل غربی دجله واقع وبر دجله مشرف است... و این قلعه را نخست شاپوربن اردشیر بنا نهاد... (از معجم البلدان). رجوع به تاریخ گزیده ص 177 و 450 و حبیب السیر و مراصد الاطلاع و تاریخ مغول اقبال ص 145 و 457 و الاوراق و عیون الاخبار و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 155 و نزهه القلوب ص 28 و 36و 49 و 50 و مجمل التواریخ ص 274 و 393 و 410 و قاموس الاعلام ترکی و اخبار دولت سلجوقی ص 121 و 131 شود
کمیت گردانیدن اسب را به صنعت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کمیت شدن اسب و خمر وجز آن به صنعت. (از اقرب الموارد) ، پنهان داشتن خشم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برنگ تمر رنگ کردن جامه را و آن رنگ قرمز است که به سیاهی زند. (از اقرب الموارد)
کمیت گردانیدن اسب را به صنعت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کمیت شدن اسب و خمر وجز آن به صنعت. (از اقرب الموارد) ، پنهان داشتن خشم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برنگ تمر رنگ کردن جامه را و آن رنگ قرمز است که به سیاهی زند. (از اقرب الموارد)