جدول جو
جدول جو

معنی تکه - جستجوی لغت در جدول جو

تکه
لقمه، پاره، قطعه، پاره ای از چیزی
تکه تکه: قطعه قطعه، پاره پاره
تصویری از تکه
تصویر تکه
فرهنگ فارسی عمید
تکه
بز نر، بزی که پیشاپیش گله حرکت کند، پیشر و گله، نهاز
تصویری از تکه
تصویر تکه
فرهنگ فارسی عمید
تکه
(تَ کِ)
دهی از دهستان باراندوزچای است که در بخش حومه شهرستان ارومیه واقع است و در حدود 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تکه
(تَ کِ / کَ)
بز نررا گویند. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). بزی را گویند که سرکرده و پیشرو گلۀگوسفندان باشد و بز نر را نیز گفته اند اعم از بز کوهی و غیرکوهی. (برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به تیس شود، یک جلد دفتر را نامند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) ، سرگین گاو و گاومیش را نیز گفته اند که آنرا بدست پهن ساخته بجهت سوختن خشک نموده باشند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تکه
(تُ کِ)
نوعی از تیر که بجای پیکان گرهی دارد، پشته و بلندی را نیز گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تکه
(تِکْ کَ)
لقمه. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). پاره ای از طعام و گوشت و جز آن. (فرهنگ رشیدی) ، پاره ای از هر چیز باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پاره و قطعه و بخش از هر چیز. (ناظم الاطباء) ، بمعنی قطعه وجزیی از چیز استعمال شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تکه
(تِکْ کَ / کِ)
در تداول عامه، چیز جالب توجه. زن زیبا و خوشگل، نصیب و قسمت، چیزی که درخور و مناسب کسی باشد. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده).
- تکۀ کسی بودن، مناسب و درخور کسی بودن. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
تکه
(تِکْ کَ / کِ)
بند شلوار. (دهار) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شلواربند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ازاربند. (غیاث اللغات). ج، تکک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابن درید گوید: آن را معرب بحساب آرند... (از المعرب جوالیقی ص 90)
لغت نامه دهخدا
تکه
پاره ای از طعام، لقمه
تصویری از تکه
تصویر تکه
فرهنگ لغت هوشیار
تکه
((تَ کِّ))
بز نر، بزی که پیشاپیش گله حرکت کند
تصویری از تکه
تصویر تکه
فرهنگ فارسی معین
تکه
((تِ کِّ))
قطعه، پاره ای از چیزی
تصویری از تکه
تصویر تکه
فرهنگ فارسی معین
تکه
قطعه
تصویری از تکه
تصویر تکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تکه
پاره، جزء، خرده، قسمت، قطعه، لخت، خرد، ریزه، لقمه، تیکه، لعبت، زن زیبا، چیز جالب، باب دندان، نصیب، قسمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکه
عمل بلند کردن دو دست اسب و فرو افتادنش وقتی که بار زیادی.، نوک، بالای چیزی، به مقدار کم، بز یک یا دو و یا سه ساله ی نر، از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکش
تصویر تکش
(پسرانه)
نام یکی از پادشاهان سلسله خوارزمشاهیان
فرهنگ نامهای ایرانی
(تَ جَفْ فُ)
کهفناک گردیدن کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به سمج درآمدن، کندن آب جوانب چاه را چندانکه آواز جنبیدن آن شنیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ کَ)
پاره. بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قسمتی از چیزی بریده. ج، بتک و از آن است: و انفلت منه الطائر و فی یده بتکه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزه
تصویر تزه
کچل کل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکه
تصویر ترکه
آنچه مال و متاع از مرده بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تره
تصویر تره
سبزی که با طعام خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکه
تصویر اکه
دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفکه
تصویر تفکه
لذت بردن
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله ای که برای گرفتن حیوانات بکار میرود، دام، پایه نردبان هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
هاژی سرگشتگی گوی گریبان و هر نوع جامه پولک دگمه، آلتی کوچک که با فشار دادن آن زنگ اخبار بصدا در آید و یا ماشینی بکارافتد دگمه، برجستگیهای زیرزمین برخی از رستنیها ساقه های غده یی زیر زمینی (مانند سیب زمینی) توبرکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنه
تصویر تنه
تن و بدن انسان یا چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکه
تصویر بکه
دریدن و پاره کردن، مکه معظمه
فرهنگ لغت هوشیار
گوسفند شاخ دار قوچ، جوان بلند قد، بی اندام بدهیکل درشت هیکل، امرد درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلکه
تصویر تلکه
پولیکه با مکر و فریب از کسی بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکش
تصویر تکش
استخوان و تخم انگور هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکس
تصویر تکس
استخوان و تخم انگور هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفه
تصویر تفه
اندک زن خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلکه
تصویر تلکه
اخاذی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنه
تصویر تنه
جثه
فرهنگ واژه فارسی سره
بسیار کم، کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
دکه، باجه
فرهنگ گویش مازندرانی