جدول جو
جدول جو

معنی تکمله - جستجوی لغت در جدول جو

تکمله
آنچه چیزی به آن تمام و کامل شود، تتمه
تصویری از تکمله
تصویر تکمله
فرهنگ فارسی عمید
تکمله
بساخته، زور باژ باژی که به بهانه مرگ یا فراروی (کوچ) بدهکار از دیگر بدهکاران گرفته می شده است تتمه متمم، مالیات اضافی که برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی ناشی از غیبت یا مهاجرت یا موت جمعی از مودیان بدیگر مودیان تحمیل میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تکمله
((تَ مَ یا مِ لِ))
تتمه، متمم، بخش پایانی و قسمت آخر کتاب، مقاله و هر نوشته دیگر
تصویری از تکمله
تصویر تکمله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکمه
تصویر تکمه
ابریشم زردوزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمه
تصویر تکمه
وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود مثلاً در دعوای دیروز تکمۀ یقه اش کنده شده بود،
وسیلۀ کوچکی که برای روشن وخاموش کردن وسایل برقی به کار می رود مثلاً تکمۀ زنگ اخبار،
هر برجستگی گوی مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمل
تصویر تکمل
تمام شدن، کامل شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تُ مَ / مِ)
گوی گریبان وامثال آن را گویند. (برهان) (انجمن آرا). گوی گریبان از برهان و لغات ترکی که به هندی آنرا گهندی گویندو بمعنی حلقۀ کوچک که از آن گوی گریبان را بگذرانند و در هندوستان مشهور است ظاهراً درست نیست. (غیاث اللغات). گویک کلاه و گریبان و قبا و جز آن و با لفظ کردن و بستن و گشادن مستعمل و بر این قیاس تکمه بند. (آنندراج). گوی گریبان و هر گویی که در مادگی داخل کنند خواه گریبان باشد یا جای دیگر. گره. (ناظم الاطباء). گویک کلاه و امثال آن. (شرفنامۀ منیری). معروف است که از طلا یا برنج ساخته برای پیوند پرده های خیمۀجماعت بکار میبرند. (قاموس کتاب مقدس) :
رسته شد از بوتۀ نیرنگ سوز
تکمۀ پیراهن گلرنگ روز.
کاتبی.
شاهد سلطنت خیمۀ زنگاری را
در عروسی بقا تکمۀ چادر گیرند.
بدر شاشی (ازشرفنامۀ منیری).
از آن دمی نگشاید که کرده اند ای گل
ز غنچۀ دل ما تکمۀ قبای ترا.
خالص (از آنندراج).
ز سیم اشک نهم چاک سینه را تکمه
که سر برون نکند آه عاشقانۀ دل.
لسانی (ایضاً).
غنچه گل بر گریبان تکمۀ یاقوت داشت
گل بناخنهای رنگینش گریبان کرد باز.
بنایی هروی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ای بدرماندگی پناه همه
کرم تست عذرخواه همه
گرد نعلین رهروان رهت
شرف تکمۀ کلاه همه
به طفیل همه قبولم کن
ای اله من و اله همه.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ / لِ)
دیوانه را گویند. (برهان) (از انجمن آراء) (از آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). دیوانه و شوریده و مجنون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تمام شدن و تمام کردن. لازم ومتعدی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تکامل. اکتمال. کامل شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
سرگشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : خرج یتکمه فی الارض، ای لایدری این یتوجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ مِ)
ابریشم زردوزی و زری اعلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ لَ)
رجل تکله، مرد عاجز که کار خود را بدیگری سپارد و بر وی تکیه نماید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وکله. (اقرب الموارد). رجوع به وکل و وکله شود
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ)
تکلان. (ناظم الاطباء). رجوع به تکلان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
از ایلات ساکن اطراف اردبیل. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 106). از ایلات اطراف اردبیل و مرکب از 500 خانوار است که ییلاقشان در سبلان و قشلاقشان در مغان است
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
دهی است از دهستان بیلوار که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و300تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ لَ)
جمع واژۀ کامل، و گویند: هو کامل و هم کمله. (از منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ کامل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرد آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
به معنی ابله و احمق و نادان باشد. (برهان) (آنندراج). نادان و گول و احمق و ابله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ / لِ)
اتابک مظفرالدین تکله (649-656 هجری قمری) یکی از مشهورترین اتابکان لرستان است و او با اتابکان فارس و امرای لر کوچک و شول و مغول درافتاد و قسمت عمده عمر او در زد و خورد گذشته است. کشمکش میان اتابکان فارس و اتابکان لرستان که از عهد هزاراسب شروع شده بود در ایام امارت تکله شدت یافت چه اتابک سعد بن زنگی بقصد استیصال امرای فضلویه و تصرف بلاد لر بزرگ سه بار بطرف متصرفات تکله لشکر کشید ولی در این لشکرکشیها غلبه نیافت بلکه پیروزی و اعتبار نصیب تکله گردید. در سال 655 هجری قمری که اردوی هلاکو عازم بغداد بود تکله بخدمت هلاکو رسید ولی از قتل خلیفه متأثر شد. مخفیانه به لرستان بازگشت و هلاکو گروهی را برای دستگیری او به لرستان فرستاد گرچه برادر تکله دستگیر شد چون تکله به حصار منگشت پناهنده شده بود بگرفتن وی توفیق نیافتند عاقبت هلاکو تکله را زنهار داد و چون به خدمت هلاکو رسید، خان مغول وی را به تبریز برد و در آنجا در سال 656 هجری قمری او را بکشت. (از تاریخ مغول اقبال صص 444-445). این تکله پسر هزاراسب بن ابی طاهر و پنجمین از اتابکان لر بزرگ است. رجوع به تاریخ مغول اقبال (سال 448) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکمل
تصویر تکمل
کامل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
هاژی سرگشتگی گوی گریبان و هر نوع جامه پولک دگمه، آلتی کوچک که با فشار دادن آن زنگ اخبار بصدا در آید و یا ماشینی بکارافتد دگمه، برجستگیهای زیرزمین برخی از رستنیها ساقه های غده یی زیر زمینی (مانند سیب زمینی) توبرکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکمه
تصویر تکمه
((تِ مِ))
ابریشم زردوزی
فرهنگ فارسی معین
پیوست، تتمه، تحشیه، تعلیقه، ضمیمه، متمم، مکمل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دکمه، دگمه، سوئیچ، کلید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیوانه و جنون زده، سگ هار، بالاترین نقطه ی درخت یا هر چیز دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی